آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

بورس باز (معامله گر بورس)

قبلا من بارها بورس رو به دلیل ماهیت ویژه اش در زمینه رباخواری مورد تقبیح قرار داده ام. ولی با توجه به اینکه صحبت در مورد آن جای بحث داره امروز میخوام در مورد بازار ناجوانمرد بورس بیشتر صحبت کنم. 

اول اینکه من باید بگم من هم در بورس مزخرف ایران سرمایه داشته ام و هم در بورس بین الملل. ولی به دلایلی از انجام معامله بازی و یا به اصطلاحی که علمیش کرده اند (نوسانگیری) در این بازارها اجتناب کرده ام و شکر خدا سراغ معاملات دیگه ای که مبناشون خدمات بوده رفته ام.

در نظامی که امروز ما زود به دنیا اومده ایم عواملی هستند که به صورت لازم و ملزوم دوره سیاه را تشکیل میدهند.

وضعیت بازار بورس و معامله گران بورس هم تصویری از اوضاع و احوالی می دهد که در دوره سیاه فرمان روایی میکند. من اگر این جا شخصیت یک نفر از آن ها را تشریح میکنم، شما میتونید آن را به سایر لوازم تشکیل دهنده بازار مخصوصا بورس بسط بدهید.

امروز من می خوام مجددا شخصیت مظفری رو با جزئیات تشریح کنم. این م. مظفری زن و بچه داشت، و با پولی که از تعمیر کامپیوتر و انجام پروژه برای سایرین به دست می آورد، اموراتش نمی گذشت. بنابراین چاره ای نداشت که گدایی کند. یقینا اگر او را رئیس و یا مدیر جایی میکردند که فقط با دزدی و رشوه زندگی کند، دیگر احتیاج نداشت که هرچند وقت یک بار حرف از زنش پیش هر کسی بزند.

اولین باری که من با م. مظفری آشنا شدم، او اسم من را با مشخصات کامل شامل رشته تحصیلیم نوشت و ثبت کرد. هدفش از این کار این بود که با کسایی که دستشان به دهنشان میرسد، آشنا شود.

این م. مظفری بعد از گذاشتن یک دوره آشنایی با بورس و بورس بازی (معامله گری بورس) پیشنهاد کرد که اگر خودم نمیتونم بورس بازی (نوسانگیری بورس) کنم خودش برایم این کار را انجام دهد.

بالاخره اولین اشتباه من این بود که سرمایه مون را به او دادم تا برایم معامله گری بورس داشته باشد. او البته هر بار هم خودش را از وجود شخص سومی ناراحت نشون میداد که مبادا اطلاعاتی باشد. که اگر اطلاعاتی از آب دربیاید، توانایی مقابله با او را ندارد و کارش هم البته انقدر درست است که کسی مثل او را کسی حریف نمی شود.

م. مظفری از این راه از اغلب کسایی مثل من و البته از طریق شبکه ای که در این چند سال درست کرده بود، پول ها در آورد. من که چند ماهی شده بود که پی به فریب او برده بودم مجبور شدم در چند مرحله از دست دادن سرمایه واقعی ذره پول های نهایی که باقی مانده بود را از چنگش در بیاورم. انقدر هم پر رو بود که یک بار از من خواست جلو مشتری دیگرش بگویم که به به، چه عالی شما کلاه بردار از آب در آمده این.

م. مظفری هیچ وقت در لباس یک مسئول در نیامد. هر بار من او را دیدم همیشه یک بولوز آستین بلند به اضافه یک دعایی سمت چپش در کنارش داشت که نشان بدهد اتفاقا مذهبی هم هست.

من فکر نمی کنم هیچ کس جرات نکند از او پول به اسم جریمه و غیره بگیرد. همون طور که تا به حال هیچ کس جرات نکرده از کسی که به اسم نوسان گیری پول های مردم را در تله ای به اسم بورس گیر می اندازه بپرسه که این چه بازار آشوبیست که شماها به پا کرده این.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد