فکر کنم به ازای هر چیزی که میبینم و میشنفم هی باید آه بکشم. نمونه ش هم همین مکالمات دانشجویان پسر که در حال اخذ درجه دکتری بودند. سه پسر بودند که هر کدوم از شهری به دانشگاه دولتی تقریبا طراز اول اومده بودند. دو تا شون که یکی لهجه اصفهانی داشت، به توافق رسیده بودند که کتاب فمینیسم رو به عنوان تحقیق دکتریشون ترجمه کنند. هم ترجمه و تالیف محسوب میشد و هم پروژه دکتریشون هوتوتو. بعد تازه یک دانشجوی پسر دیگه رو هم گرفته بودند که اون هم بشه نفر سوم ترجمه همچین کتاب مزخرفی و داشتن راضیش می کردن.
حالا همه مشکلات ما زن ها رو این دانشجویان دکتری علوم انسانی حل کرده اند فقط مونده همین یک موضوع و مشکل حساس و بغرنج فمینیست اون هم از نوع ترجمه ایش.
همه ش الکیه. حتی در علوم انسانی هم ما حرف تازه که نداریم بزنیم درجا میزنیم. رفته ن آقایون مشکل بی هویت و بی شناسنامه شدن بچه زنی ایرانی که با یک خارجی ازدواج میکنه رو حل کرده ن، فقط همین یک مورد فمینیسم مونده که انقد عقده و آه شده تو شکمشون از سر شکم سیری برن کتابی در زمینه ش پیدا کنن برا ترجمه!
پ.ن: تازه اینها خودشون رو هم فقرای درجه یک جامعه در نظر میگیرن. شاهد دارم عده ایشون، خونه هاشون همه جور وسیله برقی داشته، اسمشون تو لیست خیریه ها بوده. بعد هاشمی طبا میاد تو صفحه تلویزیون میگه « اصلا باید یارانه ها رو قطع کنیم. چون آمار گرفته ایم مردم تلویزیون های معمولیشون LCD شده!»
بعله اگر آمارتون از لیست مزخرف خیریه ها تهیه شده و اسم این دانشجوها توشون باشه، تلویزیون هاشون تا حالا LCD هم شده
آنچه البته به جایی نرسد " آمار " است ...
آره، اصلا با آمار می تونیم دروغ بگیم. در این رابطه کتاب نوشته ن که الآن اسمش یادم نیست ولی مفهومش استفاده از آمار برای دروغ گویی بود