خواهرم داشت کتاب
روانشناسی میخوند گفت که من بیماری روانی تک سیلابی دارم. راست هم میگفت. تشخیص
این بیماری اینه که از طرف هرقدر یک سوال تکراری رو بپرسی باز هم فکر میکنه که
باید جواب بده. مثل جلسه دفاع من. درجا میزدم وقتی که حسن پور سرم داد میزد. چرخه
بود. البته من میدونستم که دارم در پاسخ بهش درجا میزنم. ولی راهکاری نداشتم براش.
مثلا نمیدونستم که اون جا یک دقیقه ازشون بپرسم که میتونم جواب سوالتونو بدم؟!
(اینو بعدا خواهرم بعد از کلی کنکاشو تفکر یادم داد). چرخه ای داریم که در آن درجا
میزنیم. این چرخه میتونه جهل مرکب باشه. معمولا اساتید دانشگاه که درجه ای قابل
تقدیر بین خودشون بالابرده اند احتمال قرار گرفتنشون تو این چرخه بالا میره. حالا
شما فکر کنید یک کسی خودش در جهل مرکب باشه و بخواد قضاوت کنه که مثلا دانشجو در
هنگام دفاع جاهله.
توهم هم شاید چرخه دیگه
ای در انسان باشه که معنی عام تری نسبت به جهل مرکب میتونه داشته باشه. چون گاهی
آدم دوست داره توهم آگاهانه داشته باشه. مثال این مورد هم شامل خودم میشه. زاهدی
استاد راهنمام اولین روزی که میخواست عنوان رساله ام رو مشخص کنه، یک خط رو کاغذ
کشید و یک خط دیگه روی آن گذاشت. بعد گفت اینو برو درستش کن. نزدیک بود اشکم
دربیاد. چون درست کردن اون دو تا خط پروژه ای در حد لیسانس براش کافی بود. همون جا
یعقوبی هم برا من دل سوزوندو گفت که انجام شده. این حرفش باعث شد مجبور بشه هی
بنویسه که رساله اش خیلی شبیه عنوان رساله منه. در عوض من تحقیقات رساله کذاییم رو
رسوندم به جایی که باید اسمش عوض میشد و بالاتر میرفت تا کلمه خودکارسازی رو در
بربگیره. ولی شانس آوردم که رضایت دادن به کلمه پایین تر از آن، یعنی ساده سازی. زاهدی
در تمام مدت تحصیلم هی شیطنت میکردو ازم اقرار کتبی میگرفت که کار من با کار
یعقوبی ارتباط داره! روز دفاعم حالا از یک طرف باید تلاش میکردم اثبات کنم که چرا
اسم مثلا یعقوبی رو در کارم نیاورده ام و باز دفاع میکردم که از عنوان پایین تر
نیامده ام؛ قشنگ توهم (مفهومی عامتر از جهل مرکب). توهمی که براساس اون از من اقرار
هم گرفته بودن... حق دارن توهمشون رو هم اعمال کنن. دارن اعمال حق و عدالت
میکنن... اون روز هنوز من سال اول بودمو چادری. یک روز زاهدی در اومد
حزب الهیها رو معرفی کرد. گفت حزب الهی ها آستینشون این طوریه و لباس خیلی
پولدارانه ای نمی پوشن. مثلش به من میخورد. چند وقت بعد حسینی در جمع دوستانه
دانشجوهای دکتری و ارشد تعریف کرد که جلسه اول همه دانشجوهاشو که زود اومده اند،
جریمه کرده و گفته از همه تون نمره کم میکنم چون شما حزب الهی ها زودتر از همه
اومده این و با بقیه نبوده این! (این هم یک طورهایی میتونست به من بخوره) هزار و
یک دلیل میتونستن داشته باشن برای اینکه من رو حزب الهی تلقی کنن و به همون دلیل
از منو امثال من بدشون هم بیاد! مثال هاشون و تعاریفشون که حد و مرز نداره....
رفتار
خیلی از کسایی که من تو دانشگاه باهاش مواجه میشم جهل مرکبه. بقدری این آدما رفتار
خودشونو بررسی نکرده اند که حتی نمیدونن که در چرخه قرار دارن. ارزیابی نه به این
معنا که این روزا میبینیم طرف خودکار ضبط کننده داره و صدا همه رو ضبط میکنه و حتی
دوربین مخفی داره. بلکه به این معنا که با خودمون فکر کنیمو ببینیم چیکار کردیمو
چه اتفاقایی برای پاسخگویی به خودمون یافته ایم. اگر ما آدما که مدیر و قبل از اون
دانشجو میشدیم در حال ارزیابی خودمون بودیم انقدر نامسلمونی مثلا حسادت نمیکردیمو
خیلی رفتارامون درست میشد.
پ.ن: جمله زاهدی اینجوری بود که مثلا اول لباس حزب الهی ها رو معرفی کردو بعد هم گفت کسایی هستن که بیشترین فحش رو به نظام میدن و از همه هم بیشتر کار میکنن. کلا جمله های زاهدی معمولا با یک کلمه به جمله های روز قبل من و شاید هفته پیشم که مثلا تو وبلاگم منتشر میکردم یک شباهت نزدیکی داشت. حتی کارهای حسن پور هم همین طور بود. یک وقتایی میدیدم جمله یعقوبی کلمه خاص کلام منو شامل میشه ... به نظر انگار مثلا بگم جاسوسی از جانب اونا سمت من نشسته بود. بعد مثلا اون کلمه خاص منو بکار میبردنو تا من میومدم اظهار نظر کنم خودم مثلا زاهدی میگفت دهنتو ببند خانوووووومو از این عصبانیت منشی ها...