-
در ایران خبری از زن نیست
دوشنبه 17 تیر 1398 14:22
بعد از پخش موفقیت آمیز مستند آلمانی "زنی با پنج فیل"، فرانسوی ها مستندی برهمون وزن درست کردن و در اون زن عکاسی رو همکار مردی جوانتر از خودش به تصویر کشیدن. در فیلم خلاقیت در عکاسی، فرهنگ فرانسوی که یک عکاس میتونسته جا انداخته باشه، و زندگی حال اونها کاملا مشهود بود. میشه گفت که اگر قصدشون رقابت با اجرای...
-
کم خونی
یکشنبه 16 تیر 1398 03:47
خواهرم میگه تو توی این وبلاگ فحشای رکیک مینویسی، یا چمیدونم این وبلاگ مثل عورته، همه میدونن عورت وجود داره، ولی چون عیبه بهش لینک نمیدن. خودم بشخصه خیلی قبول ندارم. همیشه آرزو داشتم موقع پچ پچ و یا آهسته صحبت کردنو زیر صحبت کردن کسی نفهمه، ولی چه کنم که صدام تیزه و انگار کرم که نمیتونم آهسته صحبت کنم. خلاصه حرف دونفری...
-
مرغ مادر
شنبه 15 تیر 1398 03:12
گاهی وقتی به رفتار و فهم مرغ ها که نگاه میکنم، ازینکه روزی شاید میخورمشون ناراحت میشم. گاهی فکر میکنم که اونها هم زندگی جاودانه دارن! همین الآنش هم لااقل معتقدم که خدا بعد از ذبحشون، گوشتشون رو حلال کرده، ولی مطمئنا روحشون جاودانه است. رفتار مرغ ها در شرایط مختلف متفاوته. این تفاوت بقدری زیاده که نمیشه یک قانون کلی رو...
-
کال زرکشو دانشگاه
جمعه 14 تیر 1398 14:48
کلا از وقتی سعی کرده ام یکی از سایتام رو سرور (نه، هاست) بیارم بالا پیشرفت کندی داشته ام. تازه امروز تونسته ام اون آنتی ویروسی رو نصب کنم که رو سرور قبلی ها نمی تونستم نصب کنمو حملات ویروسی کلی داغونمون کرده بودن. البته این پیشرفته هم کلی خرج برامون داشته با نرخ روز ارزو برقو زمانو این چیزا! الآن یک چند ماهی میشه...
-
احد، احد
پنجشنبه 13 تیر 1398 02:11
یادمه اولین کتاب هایی که بعد از باسواد شدنم خوندم، تابستونی بود که یک مشت کتاب کودک راجع به اسلام تو اتاقم داشتم. الآن، اون کتابا نیستن. شاید گم شده باشن و شایدم دزدیده شده باشن! یک کتابی بود در مورد داستان زندگی حضرت زینب، و یک کتابی در مورد احد، خداوند یکتا و سختی هایی که مسلمانان صدر اسلام به خاطر اسلام آوردنشون...
-
چله چلاب
چهارشنبه 12 تیر 1398 00:14
موقعی که رفته بودم خونه بی بی، مخصوصا اون اوایل هی این کلمه رو تکرار میکرد. وقتی رفتم پیش دایی ازم پرسید: مادرم هنوز همین رو میگه؟! کمی بعد فهمیدم که داشته شرور من رو دور میکرده! چند وقت بعد، یعنی همین چند روز پیش، خواهرم رو دیدم که نصف شبی یعنی بیداره! فرداش رفتم سوالی ازش بپرسم که اون رو مقدمه برپا کردن شری برام کرد...
-
زندگی ویترینی
دوشنبه 10 تیر 1398 05:01
مادرم صندوق زردی داشت که برای من در واقع یک جورایی صندوق غارت بود؛ توش چیزایی میذاشت مثل قیسی، شکلات و خوردنی های زیادی. گاهی هم توحفه های فامیلو مادربزرگو اینجور چیزا. بعدها که نقش کمد بیشتر تو زندگیمون پر رنگ شد، اون صندوق هم بیشتر حکم یادگاری رو برامون پیدا کرد. تا این که یک روز موقع اسباب کشی گم شد. همیشه مادرم...
-
قدرت رو نمی دونم، نمی خوام هم بدونم
یکشنبه 9 تیر 1398 16:51
بعد از اینکه از اون جلسه تهرانی ها اومدیم بیرون، برداشت کردیم که طرف میگه قدرت رو نمی دونم، نمی خوام هم بدونم! وکیل پزشکه رسما می گفت اگر تو انقدر بالایی چرا اومدی سراغ ما؟! و اگر هم پایینی چرا دو قورتو نیمت بالاست؟! اتفاقا در مورد پدرم هم همش همین مشکل رو داریم. ماها رو مستخدم خودش میدونه و نه دوست یا همکار. دنیا از...
-
شروع قحطی از اهواز
شنبه 8 تیر 1398 05:13
فصل تابستون هم هست. پیشگویی نمیکنم. براساس شواهد مشخصه. دیروز هواشناسی درجه هوای اهواز اول تابستون رو اینطوری نشون میداد: 20-50. مقایسه اش کنید با مشهد که اختلاف دمای بالا-پایینش کمتره. اختلاف دمای 30 درجه نشون از تخریب پوشش گیاهی این شهر میده؛ اگر پوشش گیاهی درستی داشت، گازهای گلخانه ای گیاهاش تو شب باعث میشد اختلاف...
-
مرغ سفید کوچک
جمعه 7 تیر 1398 08:20
اسمش رو گذاشتیم کوچک، چون نژادش کارخونه ای و کوچکه. این مرغ از همون هاست که قبلا صورتی یا سبزش میکرده اندو به دست بچه بزرگ شده. فامیل دادش به ما بعد اینکه بزرگ شد. هر مرغی اخلاق خودش رو پیدا میکنه، مخصوصا وقتی با آدما بزرگ میشه. البته به نژادش هم بستگی داره؛ یعنی یک جورایی این اخلاقش ارثیه و هم تحت تاثیر محیطی که توش...
-
موضوع آلودگی هوا هم هست
پنجشنبه 6 تیر 1398 00:12
بهش میگم صبر کن؛ وقتی بمیرن ماها به عنوان ورثه شون دیگه هرکار دوست داریم میتونیم بکنیمو کسی نمیتونه مانعمون بشه! بهم میگه این رو که میگی، یک کاری میکنی بگم همین حالا بیا بریم! کسایی که تو این وبلاگ همراه بوده ان خبر دارن که تقریبا تابستون ها مخصوصا حسابی هوایی میشم برم. نمیدونم چه حکمتی داره این تابستون! شاید یک دلیلش...
-
هرجا سخن از یورو میباشد، نام دولت ملی ایران میدرخشد
چهارشنبه 5 تیر 1398 04:19
خرید و یا تمدید دامنه .ir، گرفتن تخصص دکتری، و کاریابی خارج از کشور. هرجا به اندکی روابط بین الملل مربوط بشه، انگار اولا دولت آن رو زیادیو اسراف میدونه و دوما نرخ اون رو نه با دلار و با یورو میسنجه! موضوع هم هرگز کیفیت کار نبوده. این رو مثلا برین تو ماشین سازی هاش ببینین که خودرو همون کیفیته، ولی چون افزایش قیمت نرخ...
-
ما با سیستان هم کار کرده ایم
سهشنبه 4 تیر 1398 08:05
جلسه ای که اونروز براتون گفتم تهران بودم. کسی که با ما مصاحبه میکرد، خودش یک مشهدی بود که موبایل 912 گرفته بود. همه اش هی میگفت ما با شهرستان هم کار کرده ایمو حتی اسم سیستان رو هم آورد. اصلا طوری بود حرفاش که من هی یاد مظفری میفتادم که سرمون رو کلاه گذاشته بود! کلا یادمه که قبلا هم یک جلسه کاری من برای گرفتن یک فرصت...
-
چت شوهر
شنبه 1 تیر 1398 00:31
بهم میگه تو اگه بتونی شوهر عراقی گیرت بیاد. برای همون هم هی باید تن خونواده ات رو بمالی تا بفروشندت به یک عربی چیزی. خیلی جدی. برای آدمی به سن من هنوز هم پیدا میشن کسایی که شاید کنجکاو باشن بدونن آیا زن خوبی برای زندگیشون میشم؟ ولی خب راه ندارن بیان. مثلا همین چند ماه پیش، تو سایتای ایرانی که اصلا هیچ چی، ولی تو این...
-
روزه سکوت
جمعه 31 خرداد 1398 20:02
داستان حضرت زکریا یک جاییش هست که خدا میگه از نشانه های من اینه که با کسی صحبت نمیکنی. میگن این دستور خدا نبوده که زکریا روزه بگیره، بلکه واقعا نمیتونسته حرف بزنه. گاهی صحبت نکردن خود خواسته خیلی زیباست. یک دنیا همه میگن بین اونو بقیه شکرآب شد. خب بگن. خیلی ها از آبروشون ترسیدن که مثلا شاید من برده ام. خب بترسن. من...
-
معمم باشه یا بدون عمامه؟!
پنجشنبه 30 خرداد 1398 03:55
مدت خیلی زیادیه، در حد چندین سال که دارم روی باباهه کار میکنم که بابا شوهر میخوام ! دیروز حرفامون به اینجا ختم شد که خواهرم گفت: اشکال تو این بود که نماز میخوندی! راست میگه. یک مدتیه میام خونه از شدت خارش چشم نمیدونم چی کار کنم. در حالی که دستام تو چشمامه، هی دور خودم میچرخم و میگم برم نماز بخونم. تا آخرش که یک شبی...
-
پیاده از سواره خبر نداره
سهشنبه 28 خرداد 1398 04:33
اون مثل دیروز رو که احتمالا همه با خر یاد گرفته ان رو میگم. من خودم اینطوریم؛ وقتی مثل سواره از پیاده خبر نداره رو میشنوم حتما تو تصوراتم خر رو یک جوری جا میکنم. دیگه هرکسی این مثل رو بهمون یاد داد با خر یاد داد. فارغ از اینکه الآن 2 قرنه که خیلی معنی نداره و به جاش ماشین هایی با 4 چرخ هستن که کارمون رو راه میندازن....
-
تخصص: کامپیوتر
یکشنبه 26 خرداد 1398 22:53
کار سختیه. برعکس اینکه میگن خیلی ازش میشه پول درآورد، اینطور نیست. مخصوصا که اگر بخوای با سیستمی کار کنی که نخواد یاد بگیره کامپیوتر چیه. البته خب، طبق تاریخ کار برقی ها راحت تر بوده و هرجا لازم بوده یک برقی زمخت هم تونسته کار لطیف یک کامپیوتری رو انجام بده. ولی بی فایده است اگر یک کامپیوتری وقت بذاره سر کار با کسایی...
-
دوره های زشتی من
جمعه 24 خرداد 1398 02:54
البته برای من مهم نیست. ولی برای اطرافیانم که از خانواده خارج میشن مهمه. من دوره های مختلف زشتی و خوشگلی رو سپری کرده ام. شاید تعجب کنید یک نفر آدم، خودش به تنهایی و بدون آرایش چقدر میتونه مخصوصا با دیدی که نسبت به خودش پیدا میکنه تو عکس هاش هم زشت بیفته. زشتی و زیبایی من البته برای خودم خیلی مهم نبوده، چون خدا فقط...
-
کفار در پشت بیان ها
پنجشنبه 23 خرداد 1398 07:53
زیادن. هنرشون هم تو این میدونن که هر حرفی رو بهت غیرمستقیم بزنن. و البته ترسو هستن. ولی در نتیجه چیز بدی هم ازشون خروجی درمیاد. یک وقت میبینی هر چیزی رو که تو میتونی بیان کنی، طور دیگه ای هم میشه بیانش کرد. مثلا تو بگی من رفتم باغ. بعد طرف بگه نه، من به فلانی گفتم ببردت باغ تا شرت رو کم کنه. یا مثلا طرف رفته دانشگاه...
-
مجموعه فرهنگی فجر (PEPSI) Peni Peni Save Israel
چهارشنبه 22 خرداد 1398 05:49
دیروز این صحبت های مجلس رو گوش میکردم. گزارش میدادن که جایگاه ایران تنزل پیدا کرده و انقدر و این میزان. بعد یکی از نمایندگان مجلس پرسید آقای پزشکیان حالا این گزارش رو شنیدیم، من میخوام بدونم بعدش چی میشه؟ چه کسی مسئول پاسخگویی این تنزل رتبه است؟ آقای پزشکیان هم گفت ساکت، وظیفه تهیه گزارش بوده که کامل انجام شده. خلاصه،...
-
شب عید
شنبه 18 خرداد 1398 23:07
فیلم افتضاحیه که از شبکه یک پخش میشه. مثل همیشه، یک مشت تهرانی دارن نقش مشهدی ها رو بازی میکنن. کاش اقلا روی لهجه مشهدی کار کرده بودن! نقش اصلی و سایرین بقدری در اجرای لهجه مشهدی تپق میزنن که فقط باید بهشون بخندی. درسته که یک مشهدی وقتی از لهجه اصیل خودش داره استفاده میکنه در واقع در تُخس ترین حالت خودشه، ولی لهجه...
-
این چی میگه؟!
جمعه 17 خرداد 1398 04:57
به یک نقطه ای از زندگی میرسی که دوست نداری با هیچ کس حرف بزنی. وسط جامعه ای، ولی فقط دوست داری دستات رو بذاری رو صورتتو محکم بچسبیش. دوست نداری تکون بخوری. فقط میخوای محکم با دستات صورتت رو فشار بدی. من الآن این طوریم. ولی باز هم مینویسم. مینویسم چون داستان زندگیم لااقل تو خونه و زندگی من از مادرم که شروع شد تکراری...
-
مار هفت سر
پنجشنبه 16 خرداد 1398 00:21
دو روز مونده بودیم که چرا نمیگه اهانت نکن! بعدازظهر رفتم سراغ دخترش. درحالیکه دخترش داشت با گوشی کذاییش شاید گزارش میداد اومدمو به یاد آن روز اول محرمی که برام 4 سال پیش با گوشیم تو دستم بازی درآورد چنگ زدم گوشیش رو ازش بگیرم. چه روز مقدسی هم؛ اول شوال. همیشه همینطوره. خلاصه دختره پانیک شدو ترسید و گوشی رو نداد بهم....
-
من متفاوتم
چهارشنبه 15 خرداد 1398 03:07
یک زمانی خودم هم اصلا همین رو به آدمای اطرافم میگفتم. یادمه یک بار یکی منو تو خیابون امتحان کرد که ببینه من حاضرم مثلا تا نجاری برای عضو شدن تو تیمش برم؟! رفتمو گفتم هم من متفاوتم. ولی مرد بدی بود،حتی اسمم رو هم تو تیمش نیاورد. یعنی فکرش رو بکنید من تا حالا که اسمم حتی تو تیم کسی نیومده و به جز تیمهای صوری متشکل از...
-
منو تنها
سهشنبه 14 خرداد 1398 03:13
برای معامله با آدمای دروغگو انقدر صبر میکنیم تا خودش منصرف بشه. گاهی تو عمرم با خیلی هاشون درگیر شده ام، ولی همیشه سعیم این بوده که وارد معامله با کسی که این رذیله اش برام مبرز شده نشم. ولی، ولی بعضی چیزها رو نمیشه عوض کرد. مثلا اینکه بابات دروغگو باشه. همیشه با خودم فکر میکردم این آدمای دروغگو حاصل زندگیشون در بچه...
-
زن کیه؟
یکشنبه 12 خرداد 1398 04:30
زن: دستم بنده، دستم به بچمه. زن عملا همینه.
-
هروقت جهاز خواستی من خودم برات میخرم!
شنبه 11 خرداد 1398 01:30
از اون حرفای خوشگل. مثل اون حرفش که میگه من پول دانشگات رو میدم. بابای من کلا اینطوریه. مثلا پول کلاس های قبولی تو کنکور رو کلا نمیده که تو قبول شی. شاید بهترش رو قبول شی. بعد که همه با کلاس کنکور دولتی قبول شدندو تو موندیو دانشگاه آزاد که بری یا نری، اونوقت باباهه شروع میکنه به پول دادن. با هربار پولو شهریه دادن جونت...
-
تحریم ماشین
جمعه 10 خرداد 1398 12:02
یک زمانی که خیلی من بچه بودم، هر بار میخواستیم هر خریدی بکنیم سوار ماشین بابام میشدیم. سالها. بعد از گذشت سال ها زندگی تو شهر غریبی مثل مشهد و هی رفتن با ماشین بابام اینورو اون ور دیدیم که ای دل غافل ما هیچ جا رو بلد نیستیم! بعد هربار هم میرفتیم خرید مطابق میل ما نبود. کلا مغازه ای که رفته بودیم توش پریده بودیم چی بود...
-
بعضیا هم اینطورین
چهارشنبه 8 خرداد 1398 05:40
دیروز تو تلویزیون داشت یک زن افغانی رو نشون میداد که پسرش تو سپاه فاطمیون چطور شهید شد. بعد از یک چند صحنه فیلمو اینا آخر فیلم به اینجا رسید که ماشین پسرش و دوستان در حالی مورد هدف قرار میگیره که این پسره هم زمان داشته فیلم سلفی میگرفته از خوشو و دوستان، و همزمان داعشی ها هم از بالا داشتن به عنوان اعلام حربی فیلم...