آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

روز بارونی چتر ببریم؟

دیشب هوا سرد شد و یه باد سرد عجیب هم اومد که فکر کنم همون باعث شد شیشه بخاری یهو ترکید. ما نشسته بودیم که باد اومد درها لرزیدند و بعد صدای دارانگگگ بلند اومد پریدیم :) دیدم شیشه بخاری تیکه تیکه شد!  این هوای سرد نتیجه این بود که چون جمعه و 22 بهمن بود و مردم مخصوصا نرفتن بیرون. هم هوا سرد شد هم شب بارون اومد، بارون حتی تا صبح ادامه داشت.

خیابون شیرازی جای حرم مثلا پیاده رو رو بزرگ کردند که تعداد آدم پیاده ای بیشتر بشه، ولی بی فایده است یه عالمه ماشین همه می خوان بزرو از همون جا رد شن. هیچ کس هم حاضر نیست از ماشینش پیاده بشه. احتمالا چون خودشون میدونن که چقدر آلوده است بیرون. همه اونجا هتل درست کردند و آدمها یه راست با ماشین میرند تو هتل.

حالا اون پشت آستان قدس ماشین برقی گذاشته دم دم آدمها رو میرسونه حرم. رایگان هم هست!  خود مردم نمیخوان، فقط میان با ماشین تو خیابون دوردور!

حالا دیگه ماشین شده چتر مردم. روزایی که بارون میاد به جای چتر ماشین رو بر میدارن.

بعد آزمون استخدامی برای مصاحبه رفتم. مصاحبه اش عملا آزمون دوباره دادن بود.یعنی گفتن اسمش مصاحبه بود. بعد آخرش گفت باز سری بعدی هم باید برای مصاحبه بیاین! اون وقت انگار میخوام ناسا استخدام بشم کلی تست های مختلف گذاشتن و کلی روانشناس ها (رمال های نوین) زیر و رو مون کردند، بعد تازه میگن هنوزم مونده! یعنی این استخدامی چی بود! انقدر هم نفوذ این رمال های نوین امروز زیاد شده که میخوان بهشون حق ویزیت و نسخه نویسی هم بدند. بعد اینا همه جور نقشی می گیرن جدیدا هر جا میرم میبینم یکی از این روانشناسها رو گذاشتن مسئول گزینش، کارشون اینه که روی هر آدمی یه انگ بچسبونن نذارن کار کنه یا شوهر کنه ، همه اش هم با چشم های دلسوزانه به آدم هایی که بهشون انگ زدن نگاه می کنن، انقدرم این نگاه دلسوزانه شون رو جمع نمی کنن که همه بفهمن کی رو نشون کرده! بعد کاملا هم پخمه هستن!(اونقدر که گاهی می گم شاید یکی از شرایط روانشناس بودنه)، دختره شوره سر داشت، یکی از همین ها بهش گیر داد و تا بیچاره استعفا داد بعد دم رفتنش میگه خانم ها برید سراتون رو با سس مایونز بشورید هر کسی شوره های سرش دیده میشه یعنی رشک داره، و رشک هم یعنی شپش داره! همکارش میگه با سس مایونز سفید بشوریم یا سس قرمز!. عینا این اتفاق افتاد بهشون گفتم شوره سر یه بیماری رایجه که به خیلی چیزا ربط داره حتی آلودگی هوا تغذیه و هیچ ربطی به شپش نداره، شپش یه جانداره یه انگل خارجیه ولی شوره دماتریت سبوره از خشکی پوست بوجود میاد.

برگشتنه داشتم از خط عابر رد میشدم جاده پر ماشینه قفل شده به اندازه 60 سانت جا باز شد من رد شدم، حالا راننده پشت سری دستش گذاشته رو بوق عصبانی و با پررویی منو نگاه میکنه. برگشتم نگاه کردم میبینم تک سرنشین هم هست «اولا که حق منو تو داری ضایع میکنی، بیخود کردی با ماشین اومدی، دوما خط عابره اولویت هم با منه، بعدم ماسک زدی تو ماشین نشستی میبینی که قفل کردین خیابونو چته گوش آسمونو کر با بوق ماشینت، بعد من دختری ام، اون پسره چه قدرم هم از من کوچک تره، هیچ احترامی و شعوری نشون نمیده، میخوان به زور روز تولد علی اصغر رو بذارن یه روز اختصاصی برای پسرا، حالا روز علی اکبر هست کافیشون نیس، نسل کاملا داره عوض میشه هیچی کافی شون نیست فقط میخوان فقط میگیرن، همه هم طرفدارشون میکنن، از مشاورا و روانشناسا و مسئولا. بغلاوه نژاد داره عوض میشه. الان هر جا رسمی میری میبینی همه جا رو هم این چشم آبی ها گرفتن، بخصوص این مشاورها و روانشناس ها به جز اینکه قد و وزنت رو میپرسن رنگ چشمت رو هم میپرسن، جوری که همه پولدارا همین چشم آبی ها و سبزهاند، و هر خدمه ای هست عین ما چشم سیاه و قهوه ای!


شبیه خوانی شمر

هستیم همین جاها. اون روز داشتیم به کانال چند نفر آسیب دیده بینایی گو میکردیم. یکیشون که شروع کرد به صحبت خودش رو معرفی کرد: من خودمم نه پنجره!

اونجا متوجه  شدیم که دقت نمیکنیم. با اینکه گوش میکنیم و حتی جمله شنیده شده رو تکرار میکنیم، دقت نمیکنیم این خواننده چی داره میگه. حرف قشنگی میزنه و داره جان بخشی میکنه. آهنگ و وزن کلام خواننده در ذهن هست و این شخصیت جان بخشی رو حس نمکنیم!

براتون از احساسات بگم که تو زندگی ما خیلی تکراری هستن. اون روز داشتم صحبت میکردم و شاید در واقع غر میزدم. دیدیم من یکسره دارم شبیه خوانی شمر1 میکنم. حالا داستان شمر چیه؟

شمر رو جانباز جنگ صفین معرفی میکنن و میگن زندگی پر فراز و نشیبی داشته. در این زندگی پر فراز و نشیب حضرت علی رو دیده و تا امام حسین از خاندان هاشمی میرسه و در نهایت هم قاتل امام حسین علیه السلام میشه.

حالا چرا میگم مثلا دارم شبیه خوانی شمر میکنم؟

برای اینکه دور و اطرافمون از این ها زیاد داریم. من نقش برادران هاشمی و عباسی رو میگیرم و یک عده جانباز داریم که حق و حقوقشون رو دارن از من میگیرن! به هر طریق ممکن.

مثلا من رفته ام به عمویم که اعتقادی به من نداشته و حتی شاید به خدا اعتقادی نداشته گفتم که برام کاری بکنه. این رفته از اسمش استفاده کرده و یک شماره تماس آقایی رو بهم داده. کار من راه افتاده و اسم اون آقا کنار اسم من اومده. حالا خوبه توقع داشته باشن بعدا که از رو شمشیر رویم بستن من دهان ببندم چون حق بزرگی گردنم داشته ان؟

من اگر بگم این ها بارها و بارها این حقشون رو بالا میارن، میشه شبیه خوانی شمر. چطوری؟ مثلا میگم دختر عمویم برایش این کار مهم بوده، و روزیکه عمویم حق من رو در جریانی پایمال کرد، این بیاد بگه اون روز بابای من اسم آقایی رو بهت داد که اگر نمیداد تو الآن تو موقعیت فعلیت نبودی! چی میگه؟ میگه حقم رو و حق فامیلیمون رو میگیرم؛ تو حق نداشتی!

من نمیگم که با خودش میگه انتقام میگیرم و حالا دقیقا شمر شده،

بعد از اینکه این یک اسمی اومد کنار اسم من، فراز و نشیبی اتفاق افتاده. جریان بعدی رخ داده. در آن جریان نقش عمو و عمه و چند نفر از خاندان به عنوان کسانیکه میتونستن حامی باشن عوض شده و نقش دشمن و برعکس حامی دشمن رو پیدا کرده ان. عموی من به یک اشاره، چندین نفر رو در خفا علیهم شورونده. کافی بوده اشاره کنه و این اشاره رو کرده. وکیل وصی لازم داشته و حالا تعدادی هم وکلا دارن قضیه رو از دید حق خواهیش پیگیری میکنن. این کارشون خوبی که قبلا کرده ان رو پاک میکنه! من دیگه نمیتونم بگم این عمو به خاطر خدا و یا به خاطر کار نیک اسم اون بنده خدا رو بهم داده. اون عمو اسم اون بنده خدا رو برای بالا بردن اسم خودش به من داده بوده! من اینطوری نگاه میکنم. بعد چی میگم؟

از دید من قضیه تموم شده است. فوقش برم چند جا بگم عمویی که یک سالی یک شماره تماسی بهم داد، روز بعدش کار دیگری کرد که کار خوبشون پاک شد. حالا خوبه اون عموهه و فرزندش (وکیل و وصی) هر روز بیان بگن ما بودیم که اسم تو رو بالا بردیم، پس باید تا دیر نشده، زودتر و حداقل، اسم تو رو پایین بیاریم؟ این خود عموهه و دخترعموهه بیان هر بار بسم الله نگفته بگن دخترعمو رو پایین می آریم، همون طور که بالایش بردیم!

نوع رفتارشون پر تکرار و هر بار نگاه میکنی، هنوز در موضع انتقام!

حالا شمر چطور؟ بله، شمر هم رفته جنگ صفین برای هر خواسته ای که داشته جانباز شده. حالا خوبه این بیاد یک روزی قدرت بگیره تا این حد که فرزند امام علی رو هم بکشه؟ در همان جنگ صفین هم، شمر نقش خوبی نداشته. وقتی عمرو عاص مکار جریان رو به حکمیت میکشونه، شمر از طرفداران حکمیت میشه.وقتی مکر عمروعاص بر همگان روشن شد شمر هم جزو خوارج شد و از دشمنان پر کین امام علی(ع) و خاندانش گشت.

داستان من و کشورم هم همینه. روزگاری جزو شعارهای کتابهای درسی کنار شعار توپ، تانک مسلسل دیگر اثر ندارد و استقلال، آزادی جمهوری اسلامی، شعار برادری و برابری می آوردن، ولی الآن کتابها هم تغییر کرده. شعار درس بچه های مدرسه شده که کارد دسته اش رو نمیبره.

اگر اون روز دشمن با کاردی اومد بالای سر من، اون کارد دسته ای داشت. اون دسته میتونست خود شمر باشه؛ شمر جانباز!

حالا من چی بگم؟ به جز اینکه صبر کنم؟ خیلی امکانات و قدرت دارم؟ فوقش گاهی خیلی تو فکر برم، شبیه خوانی شمر کنم!





_______________________________________

1- بعد از امام علی (ع) شمر از مخالفین شدید امام حسن(ع) بود و در کوفه آشوب به راه انداخت و مردم را علیه امام حسن(ع) شوراند و از جمله کسانی بود که صلح را بر امام(ع) تحمیل کرد وی بعد از آن به معاویه پیوست.

او از جمله کسانی بود که در زمان معاویه و هنگام دستگیری حُجر بن عدی در سال ۵۱، نزد زیاد بن ابیه به دروغ شهادت داد که حجر مرتد شده و شهر را به آشوب کشیده است. و در نتیجه این شهادت حجر را به شهادت رساندند.

اما بعد از امام حسن(ع) وقتی مسلم بن عقیل در سال ۶۰ قمری از سوی امام حسین(ع) به کوفه رفت، شمر از جمله افرادی بود که از طرف عُبیدالله بن زیاد، حاکم کوفه، مأمور شد مردم را از اطراف مسلم پراکنده سازد. او هم در سخنانی مسلم را فتنه گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.