دیروز بود فکر میکنم فیلم هندی میدیدم که یعنی مثلا خونواده طرف رو نشون میداد از نردبان ترقی طی جلساتی خانوادگی هرچند وقت یک بار بالا میرن. این نردبان هم بالا پشتبومشون بود و از اون جا میرفتن تو یک اتاقکی برای جلساتشون. این رو که دیدم یاد جلسات خانوادگی خانواده نزدیک خودمون افتادم. چند وقت پیشا همین موقع های نصف شب جای خونه شون تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودیم. البته قبلش که داشتیم از جای خونه شون رد میشدیم، پیرمرد و پیرزن پیری که زنه چادری بود رو دیدیم از یک خونه ای دراومدن. وقتی ما رو اون موقع شب دیدن کمی هم ترسیدن. با این وجود چون ما جوون تر بودیمو در حال حرکت زودتر رسیده بودیم ایستگاه و از اونجا که سرمون رو برگردوندیم، دیدیم که رفتن تو خونه ای همون نزدیکی ها. همون جا یک ماشین از این مدل بالاها سیاهش پارک شده بود قبلا. کمی بعد یک ماشین دیگه عین همون قبلی سفید اومد با مرد کت شلواری که فقط کتش رو نپوشیده باشه. زنش هم جوون تر از خودش و حتی همسن من. بعد اصلا اینا تعجب کرده بودن از دیدن ما اون موقع شب. پیاده که شدن ما دیدیم تقریبا سه تا ماشین عین هم کنار هم پارک شده. ما هم ازشون تعجب کردیم. زنه مخصوصا خیلی به ما شک کرده بود. زنه دیگه، ماجراجوئه. لابد فکر کرده بود که چطوری اون شب قرار بوده ماشینشونو بدزدیم. بعد دوباره یک ماشین دیگه عین همون اومد و اون هم سفید. مثل ماها که میریم لباس میخریم و بچه های یک خونه ایم، پس عین هم میخریم. این ها هم همه شون رفته بودن ماشین عین هم خریده بودن تا حسودیشون نشه.
خلاصه دیگه یک ماشین دیگه هم همون طور یک مردی و یک زنی تو همون چند دقیقه که نشسته بودیم پیاده شدن. این رو که برا مادرم تعریف کردم زودی خندیدو گفت جلسات فراماسونی. البته مشهدی ها الآن اغلبشون بیدارندو شاید مشغول جلسات فراماسونیشون هستن!
این ماشین آخریه که پیاده شدن، قبلش هم زنه و مرده بهمون شک کرده بودن کلا. هی اون مرد اولیه هم میومد دور ماشینش چرخ میزد. این شد که دیدیم یهو چند نفری مرد شدن اومدن سمت ما. اون زن آخریه هم اون طرف کنار در خونه جلسات ترقیشون ایستاده بود نگاه میکرد. خلاصه ازمون پرسیدن مشکلی داریمو من هم در حد زدن بهش گفتم آره و خواهرم سعی کرد ردشون کنه و درگیر نشدیم دیگه. وایسادیم تا رفتن همه داخلو ما هم راهمونو گرفتیم رفتیم.