رفتار خیلی از کسایی که من تو دانشگاه باهاش مواجه میشم جهل مرکبه. بقدری این آدما رفتار خودشونو بررسی نکرده اند که حتی نمیدونن که در چرخه قرار دارن. ارزیابی نه به این معنا که این روزا میبینیم طرف خودکار ضبط کننده داره و صدا همه رو ضبط میکنه و حتی دوربین مخفی داره. بلکه به این معنا که با خودمون فکر کنیمو ببینیم چیکار کردیمو چه اتفاقایی برای پاسخگویی به خودمون یافته ایم. اگر ما آدما که مدیر و قبل از اون دانشجو میشدیم در حال ارزیابی خودمون بودیم انقدر نامسلمونی مثلا حسادت نمیکردیمو خیلی رفتارامون درست میشد.
پ.ن: جمله زاهدی اینجوری بود که مثلا اول لباس حزب الهی ها رو معرفی کردو بعد هم گفت کسایی هستن که بیشترین فحش رو به نظام میدن و از همه هم بیشتر کار میکنن. کلا جمله های زاهدی معمولا با یک کلمه به جمله های روز قبل من و شاید هفته پیشم که مثلا تو وبلاگم منتشر میکردم یک شباهت نزدیکی داشت. حتی کارهای حسن پور هم همین طور بود. یک وقتایی میدیدم جمله یعقوبی کلمه خاص کلام منو شامل میشه ... به نظر انگار مثلا بگم جاسوسی از جانب اونا سمت من نشسته بود. بعد مثلا اون کلمه خاص منو بکار میبردنو تا من میومدم اظهار نظر کنم خودم مثلا زاهدی میگفت دهنتو ببند خانوووووومو از این عصبانیت منشی ها...
چند وقت پیش خواهرم رفته بود خونه دوستش این واحدهای آپارتمانی تازه ساخته شده. کل سالن مرمر بود و داخل خانه با مرمر سبز شروع میشد. خواهرم با کفش کل سالن رو رد شد و اشکالی نداشت. وقتی هم که وارد واحد شد با همون کفش رفت رو مرمرهای سبز. دوستش که جلوتر بود تا دید خواهرم کفشاشو در نیورده، پرسید تو با کفش رو مرمرها راه رفتی؟! خوب شد مادرم نفهمید، وگرنه حسابی عصبانی میشد. اونجا بود که خواهرم فهمید رو مرمرهای خونه نباید کفش بپوشه. اون موقع مال 10-20 سال پیشه که دارم میگم. امروز فیلم یلدا رو نشون میدادو من اتفاقی بخشی از صحنه اش رو دیدم. مثلا یارو داشت میگفت میخواد تعزیه برگزار کنه و همینطوری که داشت وارد هتل میشد، دوربین رفت رو فرش قرمز که اینو پسرش با کفشاشون همراه با ساکهای چرخدارشون رفتن روشو بقیه اش شامل مرمر میشد که باید میرسیدن به مسئول پذیرش هتل! بعد هم رفتن بالا و ازون نوشابه صدادارهای آهنیو گاز دار خوردنو گفتن تعزیه که میخوان برگزار کنن بسطام (یکی از شهرهای تاریخی ما) خیلی باید سُمبولیک باشه.
این یک بی ادبی هست که خارجی ها رو فرش ایرانی شروع کرده اندو خودمون هم هی داریم دنبال میکنیم. مثال دیگه ام، آجاست. همون ارتش جمهوری اسلامی ایران و مقدس ترین نهادش. چند وقت پیش گفتیم خوبه دیگه مسابقات شناورهای هوشمندشونو پر سروصدا برگزار نمیکنن. در عوض مسابقات بین المللی غواصی داشتن. یک چند صحنه تو اخبار نوشون میداد که اینا راه میرن رو زمین تا بعد برسن به یک فرشی که باید روش با کفش راه برن!
هر دو کالای ایرانی نفت و فرش ایران در حال حاضر تحریمه. ولی ما وزارت نفت داریم و نه وزارت فرش. این روزا اوضاع فرش فروش های محترم خرابه. هزاران متر مکعب فرش ایرانی رو دست مونده. چندین بیمه فرش باطل شده. قبلا اوضاع دست مزد و حقوق فرش بافان محترم خراب بود. اما آیا با این بی ادبی حرفه ای که در این حد وسیع در حال گذار هستیم روش میتونیم سری در میان ملل مختلف بلند کنیم؟!
اسلام دین کارهای بیهوده نیست. اگر قرار بود که فرشی بافته بشه که بره زیر کفشهای خاکی بهتر نبود که بافته نشه؟! اون هم فرشی که برای هر نقشش هزاران فکر و اندیشه به کار رفته؟! اسلام، شراب رو حرام کرد. قطعا به خاطر اندک ضرری که در اندک زمانی به ما میرسید. آیا اگر الآن قرآن نازل میشد، مصرف و رسوندن دود پر از سرب و نفتی ماشین ها به حلق ما رو حلال اعلام میکرد؟! این نفتی که مشکوک به حرام بودن در اسلام هست، آیا ارزشش بالاتر از اون فرشی هست که هزاران فکر و اندیشه در بافتش صورت گرفته، که حالا باید سال های سال ما وزارت «نفت» داشته باشیم، ولی وزارت «فرش» نداشته باشیم؟!
حالا همه فهمیده اند که من فارغ التحصیل شده ام. جامعه بیکاری که بجز جستجو در کون انسان ها کار دیگه ای ازشون برنمی آمد. مریم حسینی دفعه دومش هست که پس از اخراجش از خانه ام باز هم می آید. اون هم درست در دهه اول محرمو زمان های قومیتی و مذهبی. صادق شوهر این زن، دفعه دوم هست که این بار تهدید به کشتنم در ملا عام کرده، چون دوباره زنش را به خانه ام راه نداده ام.
دوران پسا فارغ التحصیلی من سر رسیده و صبر و تحمل اساتید ارجمندی از جمله حمید حسن پور استاد دانشگاه صنعتی شاهرودم لبریز شده. دوران پسا فارغ التحصیلی: شامل دعوای سر شهید دکتر مهدی یعقوبی می شود که به خاطر شهادتش حمید حسن پور سر جلسه من گلو پاره کرد... دوران پسا فارغ التحصیلی من...