زنه وقتی با دوستش صحبت میکنه میگه دخترم میخواد طلاق بگیره، الآنم که دیگه سکه گرون شده! انگار میخواد صادرات کنه سکه گرون شده. البته از قدیم هم ازدواج جزو حرکت های اقتصادی در ایران بوده.
از چیزایی که تو زندگیم خیلی نتونستم دستشون بذارم موقعیت و شرایطی بود که باباهه ما رو توش قرار داده بود. دیروز اومده میگه پسره رو دیدم موش شده. نوه اش رو میگفت. البته این که از روز اول مشخص بود. از روز اول برنامه دختره مشخص بود که چی میخواد: یک کونی برای بچه و یک خونه و حرکت اقتصادی. حالا مگر انگار بقیه دخترای این دوره زمونه چی میخوان؟! به مامانم میگم: دختر قحط بود؟! میگه همه دخترا همینطورن!
دیگه قسمت ما همه دخترا همین طورن. از دلایل مهمی که دختره رو از خونه و زندگیم کردم بیرون پسرش بود. زنه با پسرش بدرفتاری میکرد تا مخصوصا بذاردش به پای خونواده شوهرش. مثلا همون اوایل بچه رو به اسم ما بیدار میکرد، بعدتر که داشتم میکردمش بیرون بچه رو نشگون گرفت که گریه کنه، یک بار که مادرم به اسم مادرشوهر داشت با بچه سرصدا بازی میکرد بچه رو بلند شدو گرفت زدو از این جور هار بازی ها. من الآن اینجا میگم اینها هارن، اونجا هم قبلا بهشون گفته ام. به این کارهاشون چی میگن؟! میگن طرف هاره دیگه. ولی حالا تو این رو هم به رزومه من اضافه کن.
از جمله کارهایی که مادره با بچه اش میکرد این بود که خونواده شوهره و از جمله شوهره رو بده میکرد. مثلا بچه وقتی پدرش سرش داد میکشه میگه مامانش نیست! نمیگه مامانم نیست. کاملا مشخصه که جمله شخص سومی رو از مادره یاد گرفته.
حالا اینها به کنار. من از روز اول این ها رو فهمیدم. حالا باباهه اومده به مادرم میگه تو فکر کردی این دختره رو کردی بیرون؟! شاید من رو میگفت. البته که من دوست داشتم خود باباهه رو بکنم بیرون. تو این خونه ما همه جور حرکت اقتصادی ای امتحان شده جز طلاق. خیلی دوست داشتم طلاق مادر م رو از باباهه بگیرم، اگر میشد. ولی حیف که بابام با اون مهریه مادرم که به نرخ تومن حساب میشد رو بارها داده.
داشتم خواهرمو بیدار میکردم. همینطوری بین خوابو بیداری میگه کامپیوتر چیز بدیه. هم وقتو میگیره، هم اذیت میکنه.
چند دقیقه بعد بین دو تا شارژ مونده بودم تند تند کدوم رو انتخاب کنم. باز میگه تو کامپیوتر صبر نداری! بهش میگم اقلا به حرف موقع خوابت پایبند باش! فقط من باید تو کامپیوتر صبر داشته باشم؟!
این حکایت ماست. فقط هم به این وصل شدن به اینترنتو حذف ویروسو اینها ختم نمیشه. رفته ام یک جایی که تابلو بزرگـــــــــــــــــــ زدچاپ دیجیتال. طرف یک ساعت این فلش من رو زده تو سیستمش اسکن کنه به اسم اینکه کامپیوترمو ویروسی نکنی. موقع قیمت دادن طوری سود خودش رو حساب کرده که اصلا به محاسبه قیمت کتاب من نمیرسه (میگن سرقفلی رو اجاره بدی جنس مغازه هم مال توئه!). خلاصه انگار نویسنده کتاب همین بود که چاپ دیجیتال میکرد. تو شهر ما مشهد چاپ های دیجیتالش افتضاحه. اینی که رفته بودم اصلا فوتوکپی بود در اصل. ولی حالا دیگه با پارتی یا هرچی خودش رو خوب به بعنوان چاپ دیجیتال جا کرده بود. کیفیت پایین و قیمتو هزینه بالا. دیگه موقع اضافه کردن یک سانت به هرطرف عکس جلدم اومد پنجاه هزار تومن پول بگیره که من از چاپ کتابم منصرف شدم. حالا شروع کرد به اینکه آی تو روزه ای! کامپیوترم هم که ویروسی کرده ای دیالله پولمو بده! انقدر قالتاق بود طرف. اعصابمو خورد کرد. یک تبدیل ورد به پی دی اف رو هم میخواست ازش پول بگیره. سلام بهم کرده بود هم یک هزینه ای برام داشته. من فقط این فایل های کتابمو گذاشتم تو کامپیوترشو بدو اومدم بیرون
افسرده، افسرده تا بعد از ظهر کمی به ذهنم رسید اصلا تغییر مسیر بدمو از کامپیوترو نویسندگی بیام بیرون. وگرنه که بعد از اون با این بی عدالتی تو چاپ کتاب هام تو این چند سال فقط همه اش یک راه به ذهنم میرسه: خارج، خارج، خارج. راه خوبی هم هست ها، ولی برای کسی که پول خوبی داره. البته اگر پول بیشتری داشتم، برای چاپ افست چاپخونه های معتبری میشناختم. اقلا هر قدر هم هزینه رو اضافه کنن میگی به اعتبارشون تکیه دارن. خلاصه بی خیال چاپ کتابی شدم که هزینه اش با من بود، ولی به خاطر مغازه دار سودی قرار نبود عایدم بشه.
به این نوشته توجه کنید: "هشت تا اپیزود از فصل یکِِ اتکوُ دیدم. دوستم خوشش اومد. اصلن باورم نمیشه دوستم که اصلن اهل انیمه نبود و کلن با انیمیشن مشکل داره"
تو اون مطلبم هم در مورد صنعت بازی در اصل اینطوری نوشته شده بود: "علکی لایک ندین پرو میشن".
شاید در نگاه اول اینطوری به نظر بیاد که این چند سال اخیر مردم خیلی خوش ذوق شده اند و چون میخوان بگن ما در نوشتن خیلی Sport هستیم، دیگه اینطوری مثلا کتاب مینویسیم، و یا مثلا وبلاگ نویسی میکنیم. ولی در نگاه عمیق تر و موشکافانه تر در ردگیری عوامل اصلی این جریان نوشتن، رد یهودی ها رو در کار میبینیم! گواهم هم کتابی هست که چند ماه پیش اتفاقا در زمینه هنر گرفتم. کتابی بود که دانش خوبی رو منتقل میکرد، و حتی نویسنده قیمتی رو هم براش در نظر نگرفته بود. یک کتاب 3-4 جلدی که توش همه کلمات اینطوری نوشته شده بودن: اصلن، کلن، معمولن، ...؛ به جای همه تنوین ها حرف نون رو گذاشته بود. برای حذف همزه اینطوری نوشته بود: تئوری-> تعوری. به جای همزه متصل حرف عین رو گذاشته بود و الی آخر. خوندن کتاب برام سخت شده بود. نویسنده هم برای اینکه تاکید کنه عمدا این سبک نوشتن رو انتخاب کرده آخر کتاب معادل کلماتی رو نوشته بود که انتخابشون کرده بود. طوری اون حجم کتاب با اون کلمات پر شده بودن که من فکر کردم شاید فرهنگستان ادب در این چند ماه اخیر که من پایان نامه نمی نویسم دیگه تا این حد (!) تغییر کرده! در کل کتاب اشاره به آثار یهودی های ایران قدیم زیاد شده بود. هرچند اشاره ای هم به فرهنگ حسینی شیعیان جمعیت غالب ایران شده بود. باوجودی که نگفته من یهودی هستم، ازش هیچ بعید نمی دونستم که نویسنده یک یهودیه.
از اون روز و روزهای بعد که کم کم خاندان یهودی ها رو شناختم، نوع مطالعه ام تغییر کرده. من طور دیگه ای مطالب رو میخونم. اما واقعا از غفلت کسایی که مدعی حفظ ادبیات فارسی هستن خیلی تعجب میکنم. این چند روزه روزهای گرامی داشت زبان فارسی رو میگذرونیم. تلویزیون مصاحبه ای داشت با امثال این آدم ها. یکیشون ابراز نگرانی میکرد از این که بچه 4 ساله کلاس زبان انگلیسی میره! واقعا این جای ابراز نگرانی نداره. جای نگرانی اون هست که حجم وسیعی هجمه اینطوری به زبان ما وارد میشه و تو حتی نمیدونی که از کجا داری میخوری! یا مثلا اون روز این کماری ابن نابغه نشسته بود به خندیدن به اشتباه تایپی من توی اس ام اسم. این رو خواهرم دیده بود که جلوش اس ام اس من رو باز کرده بودن و پسرها چند نفری داشتن به یک اشتباه تایپی میخندین. این هم خب مسخره است. من وقتی داشتم تایپ میکردم اصلا متوجه این ایراد تایپی نبودم. ولی خب، وقتی کسی بخواد مسخره ت کنه از زمین و زمان بهونه برا مسخره کردنت پیدا میکنه.
کمی دوست داران و فعالان حوزه ادبیات فارسی به خودشون بیان. بیایید اقلا از کشور همسایه تون ترکیه برای حفظ زبانتون یاد بگیرین. ترکیه با وجود حجم وسیعی از هجمه زبانی که متوجه زبانش در طول چند صد سال اخیر شده، اخیرا خیلی بهتر از شما عمل کرده. اخیرا نگاه میکنم صنایعشون تولید فیلم های سریالی ترکی رو دستشون گرفته ان که توشون زبان ترکی یاد میده. من الآن زبان ترکیم بعد از انگلیسی و عربی بهتر از بقیه زبان هایی هست که تا حالا روشون کار کرده ام. هرچند خب اشتراک زبانی زیادی هم با ترکی داریم. چند روز پیش هم برای تاکید تو تلویزیون دیدم که میگفت ترکیه به اون صنایعی که زبان ترکی رو آموزش بدن معافیت از مالیات میده. خوبه که حالا انقدر زبانمون مورد بی رحمی و بی توجهی قرار گرفته کمی به خودمون بیایم.
بعدا اضافه کرد: من قبلا فکر میکردم هی این سایت ویکیپدیا رو بد اعلام کنم، اینترنتیه و کارم راحته. ولی حالا نگاه میکنم تو کتابخونه هم باید دنبال آثار یهودی هایی بگردم که با قصد و قرض مطالب کذب منتشر میکنن.
وقتی وبلاگ مینویسم احساس اعتماد به نفس بالاتری دارم. وقتی سن نوجوانی رو داشتم، مخصوصا تو فصل های سرد مشهد آن زمان اعتماد به نفسم جبرا خیلی پایین میرفت. یک بخشیش به اطرافیان مربوط میشد. تصورش رو بکنید که الآن دختری با دستای نحیف که انگار از سوءتغذیه رنج میبره داره براتون تایپ میکنه. به خواهرم که میگم، میگه آخه تو دستات رو هم خودت یک جوری میگیری!
به بدتربیت شدگیم هم عادت کرده ام؛ دستام رو هم یک جوری میگیرم. آه، ولی گاهی با خودم فکرمیکنم که آیا راه دیگه ای داشتم به داشتن عادت های بهتر، مثل کسایی که همیشه ابزار و آدمای اطرافشون در خدمتشون هستن؟!
جوابی شاید ندارم. البته الآن نسبت به نوجوانیم بهترم. وقتی نوجوان بودم و در سن بلوغ عذاب وجدان رو هم به خاطر ندانسته هام اضافه کنید. میدونستم که رفتار درست رو بلد نیستم. ولی به مقدار عذاب وجدان داشتم. منطق فازی هم که جزو تئوری های ثبت شده یادگیریم نبود. همین الآنش هم گاهی به مقدار عذاب وجدان دارم. درک فازی داشتن از مسائل کارها رو راحت تر میکنه، ولی اگر بدونی همه چیز به مقداره قضیه کمی متفاوت میشه. انتقال احساس خوب بخش خوب زبانه، ولی بخش مربوط به اندازه گیریش کارها رو برای یکی مثل منکه شاید یادنگرفتم که درست یادبگیرم بخش بد ماجراست. دانستن اینها خوبه، ازین جهت که مثلا به خودت یادآوری میکنی که دیدی اونقدرها هم که فکر میکردی قضیه در گذشته بد نبوده؟! خوب فکر کن و خیلی به مقدار توجه نکن!
احتمالا خیلی وقته که میدونید ما سوار امواج یک سری تبلیغات گسترده اینترنتی شدیمو اصلا باور کردنی نیست که واقعا آمار بازدید هم دارن. زیر یکی از تبلیغات یک چند نفر به سبک مشهدی البته بی ادبی کرده بودن که احتمال میدم آشنا بوده اند اتفاقا. چون از نوع بی ادبی خاص مشهدی ها، حدس اکید میزنم مشهدی هستن. تبلیغات من تو آپارات بود. اتفاقا اخیرا این رسانه هم به نظر من خوب از آب دراومده. کسی که وارد صفحه ای از این سایت میشه قبلش یک چند ثانیه پیش نمایش دیده، متن زیرنویس ویدئو رو خونده و با علم تقریبی وارد صفحه شده. یکی نوشته بود الکی به این ها لایک ندین چون پر رو میشن! دیگه پیشنهاد نداده بود، البته. بلکه دستوری بود برای خودش. خلاصه خیلی به نظرم طرف حرصش دراومده بود!
با این وجود صنعت بازی درسته که شاید سود کلانی برای آن ور آبی ها داشته باشه، ولی مثل خیلی خدمات دیگه که تو ایران صورت میگیره، معمولا نتیجه اش فقط از جان مایه گذاشتنه، و سود آن چنانی برای یک ایرانی نداره. ایرانی ای که وارد کننده صنایع دیگر کشورها بالاخص آمریکاست. گواهم هم صحبتای بالادستی ها در زمینه انیمیشن و بازی سازی در مجلاتشون هست. چند روز پیش مطلبی میخوندم تو این مایه ها که میگفت من خودم تا حالا نظر 5 نفر از دولتی ها رو برای سرمایه گذاری زیر 500 میلیون تومن در صنعت انیمیشن برگردونده ام که تو این زمینه وارد کار نشن. چون 500 میلیون تومن فقط میشه کار پیش انیمیشن. طرف میگفت بالای دو میلیارد تومن اگر داشته باشین باید وارد این صنعت بشین! البته این مبلغ که خیلی هنگفته جدا. من نمیدونم این تراکنش ها کلا چطوری انجام میشن. با این وجود در وسع خودم و در حد خودم سال هاست که وارد این صنعت شده ام. هرگز هم در عمرم 30 میلی