گاهی وقتی به رفتار و فهم مرغ ها که نگاه میکنم، ازینکه روزی شاید میخورمشون ناراحت میشم. گاهی فکر میکنم که اونها هم زندگی جاودانه دارن! همین الآنش هم لااقل معتقدم که خدا بعد از ذبحشون، گوشتشون رو حلال کرده، ولی مطمئنا روحشون جاودانه است.
رفتار مرغ ها در شرایط مختلف متفاوته. این تفاوت بقدری زیاده که نمیشه یک قانون کلی رو برای رفتارشناسی همه شون جمع زد. امروز این یکی مرغ مادر از صبح شروع کرده بود به هرکدوم از جوجه هاش یکی نوک زدن. جوجه هاش ترس از نوک خوردن از بقیه نداشتن، و این مرغ خیلی خودخواهانه داشت بزرگشون میکرد. طوریکه اگر غذایی می آوردی، اون غذا حتما فقط مال بچه هاش بود و اگر غذای دومی بود برای بقیه نبود؛ حتما غذای خودش بود. ولی امروز جوجه هاش باید تربیت میشدن؛ باید میفهمیدن که بزرگی کوچکی یعنی چه! باید جدا میکردن.
من تک جوجه با مادر دیده ام که تقریبا تا آخر عمر خودش رو به مادرش میچسبونه، از بس که از نوک مرغ های اطراف میترسه. ولی این جوجه های این یکی مرغه اتفاقا خروس هم هستن. پس فردا این خروس ها باید از مرغ مادرشون حساب ببرن. تا شب موقع غذا دادن میدیدم که مرغ مادر هنوز هم میخواد بگه هی مراقب جوجه های من باشین، اینا جوجه های منن! ولی طوری رفتار نمیکرد که جوجه ها بخوان لوس بار بیان. اونا باید مسئولیت پذیر باشن و از خودشونو بقیه، وقتی بزرگتر شدن هم بتونن مراقبت کنن! من نمیدونم، ما چطوری این مرغ ها رو با این سطح از فهم و شعور ممکنه بخوایم روزی به عنوان غذا بخوریم؟!