آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

شش صفر یا چهار صفر؟

از این بورس دیگه کم کم دارم رعشه میگیرم. تو سایتی که میریم توش هربار یک توف میندازه رومون. قشنگ یک تبلیغ گذاشته: «مدیریت سرمایه مرد»، یک چشمک هم کنارش.

حالا فروشنده ان دیگه، ما هم خریداااااار.

ده ساله، ده ساله، دارن میگن میخوایم 4 صفر از پول رو برداریم. شاید بشیم آرژانتین، شاید ونزوئلا و شاید هم اگر اقتصاد شکوهمند ترکیه رو ببینید، بشیم ترکیه!

حالا ترکیه کیه؟ ترکیه یک لیر داره که همون ده سال پیش که ما گفتیم میخوایم این چهار صفر رو برداریم اون شش صفرش رو برداشته بود.

شش صفر. شش صفر رو فروشنده های ما که واردکننده جنس از ترکیه هستن، الآن چند ساله برداشته ان.

هربار میخوایم بخریم باید شش صفر برداریم. بعد اون وقت، این دولت و مجلس هی میگن ما قانون گذاری داریم که معلوم نیست کی تصویبش کنیم. میدونید چقدر کاره؟

اصلا ما شفافیت رای مجلس میخوایم چی کار؟ منتظریم این قانون های حذف چهار صفر و مالیات گرفتن از خانه های خالی رو تصویب کنن.

وقتی من هربار میرم مغازه، به خاطر این قانون تصویب نشده حذف چهار صفر از پولم شش صفر برمیداره، فایده این موندن تو این اقتصاد چیه؟

حسابی موندم چی کار کنیم. قشنگ میریم این حقوقی و دولت یک طوری رفتار کرده که خوب این سیلی تو صورتمون جاش درد بگیره. دولت اومده میگه تنها راه زندگی تو تو سرمایه گذاری نیست، تو مصرفه. اومده میگه شونزده میلیون داری، میخوایم ازت بدزدیم. سکه هم نمیتونی بخری. چی کار میکنی؟

بهترین کار این نیست که مصرفش کنی؟


بعدا اضافه کرد: هربار هم میخوان بفروشن تا ما بخریم، بهمون میگن ریاله. میدونی ریال چقدر؟ یک صدو پنجاه و هفت ریال قیمت این سهم رفته بالا. میدونی چقددددددرررر؟ میریم مغازه میگن شش صفر ازش کم کن، ببینی قیمت الآن چقدره!

چند وقت پیش یادتونه میگفتن به این حقوق بگیرهای دولتی که فراتر از سقف بگیرین حق بدین. بلافاصله تا عرضه اولیه یکی از سهام های بانکی (بانک صادرات) رو آوردن، زودی یک خبرنگار که اتفاقا خیلی هم شبیه کارمند بانک بود آوردندو سریع فیلم درست کردن که بگن خب به بانک ها حق بدین با بولدوزر دارن از روتون رد میشن!

قشنگ، میری تو بورس، جلو چشمت یکی پیام میذاره و میگه امروز کدوم سهم باید قربانی بشه؟ سهم بانکی یا فلزات اساسی؟! ما هم سوسکیم، فقط میشینیم چطوری باید قربانی بیشیم.

یک چیز عجیبی که این بورس داره، نمودارش شبیه نمودار تعداد مبتلایان به کروناست. احتمالا باعث شده خیلی مردم به خاطر پر کردن سوراخ بورس ارتباطات مخصوصا بانکی و هشدارآمیزشون زیاد بشه. به چه مناسبت؟ به این مناسبت که عاقا دزده هربار نگران بشه و از سر حباب زحمات ما بره بالا و قربانیمون کنه. بعد هم دربیاد بگه خب به من حق بدین! حق بدین به استاد دانشگاه اونقدر الکی فاز میدم. حق بدین، حق بدین. ماها خوبیم حق بدین. ماها خوبیم الآن آلمانیم! ماها خوب بودیم، ببین چقد قشنگ دارم فاز میدم.

ماها نشسته ایم چطوری موهامون سفید بشه که هی ببینیم حقو حقوق اینا که رو دلمون نشسته ان چطوری انقدر راحت از گلوشون پایین میره.

ولی صبر کنید. الآن این آمریکا انتخابات داره، وایسین تموم شه و این فاز رو رد کنه. یک شورش دیگه در پیش داریم. تو تاریخ مورد علاقه ش هم. یک آبانی، آذری چیزی. آمار قربانیان کرونا قراره از آمار یک ورزشگاه صدهزار نفری بالاتر بره. ببینید کی گفتم. روزای سخت تری در پیشه تا اسفند.

این عکس گیر منه. امروز 31 شهریور 1399، گیری ساخت ترکیه رو عکس میگیرم که خودم نخریدمش ولی هدیه گرفته ام. تمام چیزهایی که ما داریم استفاده میکنیم، ساخت چین نباشه، ساخت ترکیه است؟

ما مواد اولیه و نفت داریم. هیچ چیز که نتونیم بسازیم گیر به این سادگی و کوچکی رو که دیگه میتونستیم تولید کنیم.

پس این شش صفر که میگم باید برداریم، درسته. چون تصمیم گیری های اقتصادی کشورم از داخل صورت نمیگیره. من به این کشوری که کوچکترین چیزش وارداتیه، افتخار نمیکنم. ما کشوری کاملا مستعمره داریم.

بعد از گذشت چند دهه کشت و کشتار تو این کشور، بعد از گذشت چند دهه کوتاه، دیگه مادران این کشور به جای گیر طلا بر سرشان، گیر پلاستیکی تولید کشورهای خارجی داریم. ببینید، امروز ما رو به کجا رسونده اند.

اوراق تبعی کلا برای بورس خوب نیست

فرض کنید من و خواهرم هر کدوم سیم ظرف شویی گرفتیم دستمون و اومدیم در خونه تون و داریم میفروشیم. خواهرم میگه 4 تومن، و من هم میگم 2 تومن. شما چی کار میکنید؟

در بهترین حالت میگین بیاین باهم در این رابطه صحبت کنیم. اتفاقی هم که میفته اینه که نه سیم های منو میخرین و نه مال خواهرم رو. منطقی هم هست، از نظر روانی. اعتماد نمیکنیدو منو خواهرم دعوامون میشه.

در مورد اوراق تبعی هم همینطوره. فرض کنید، مثلا یکی از سهم های دارویی ها رو میخواین بخرین. یکی میگه این سهم همون سهمه داروئیه که شما میخواین بخرین، ولی کفک نمیزنه و 2200 تومن میشه. سهم دیگه ای هم هست و همون سهمه، اصلا کسی در موردش نمیگه که کفک نمیزنه. حالا چی میشه؟

 این سوال پیش نمیاد که یعنی اونی که تضمینی نیست، پس ممکنه که کفک بزنه؟! اصلا شاید حتی شاید یکی خواست قیمت سهمی که معلوم نیست کفک میزنه رو بالاتر از قیمت سهم تضمینی بده. اون وقت نمیگین این سهم که کفک نمیزنه، میشه 2200 و حالا این که هیچ تضمینی نداره، 4200؟ از نظر روانی حاضرید یکی از این دو سهم رو بخرین؟

اوراق تبعی، اختیار خرید، یک همچین چیزی رو به خریداران بورس القا میکنه. این روزا راه افتاده که اصلا اوراق تبعی چی هست؟ حالا بیاین راجع بهش صحبت کنیم.

حالا تعریفی که درباره اوراق تبعی (اوراق اختیار فروش تبعی) داده اند اینه:بیمه نامه سهام شما.  اوراق تبعی ابزاری است که به‌ وسیله آن نوسانات و زیان سهام بیمه می‌شود. کارگزاری ها هم خودشون یک طوری میگن که دقت کنید. مثلا این تعریف رو نگاه کنید:

شرکت‌های منتشر کننده اوراق تبعی قبل از فروش این اوراق ملزم به انتشار اطلاعیه عرضه جهت اعلام عمومی ویژگی‌های آن می‌باشند. توصیه می‌گردد سهامداران قبل از اقدام به خرید آن ها را مطالعه کنند.

یعنی، هشدار! نرید همینطوری سهام این شرکت ها رو بخرین!


بعدا اضافه کرد: حالا اینا که میگم مثاله. مثلا نگین که عه، حالا یک کار دیگه مثلا میکردم. مثال دیگه م همین بیت کوینه. بیت کوین که اومد، کمی بعدش ما باهاش آشنا شدیم. بعد از مدتی فهمیدیم اصل کوین ها که باید بخریم بیت کوینه. اوضاع خوب بود تا اینکه کلی تقلب تو کار خود بیت کوین اومد. یعنی، اول سعی کردن با کوین های جایگزین بگن اصلا چرا بیت کوین؟ بعد دیدن بالاخره آدمایی مثل ما هستن که فریب به این راحتی ها نمیخورندو شروع کردن حتی با زور اسلحه هم که شده به جمع کردن کوین های مردم. بعد از اون نظریه پردازها چیزی به اسم بیت کوین کش (Bit-Coin Cache) رو ارائه کردن. ما هنوز هم چشممون به دنبال خود بیت کوین بود و بیت کوین کش رو نمیخریدیم. کمی بعد که کوین ها رو جمع کردن دیگه تعداد کسایی که میگفتن مثلا فلان قاره انقدر حجم بیت کوین داره کم شد. این زمانی بود که دیگه ما تو موندن تو این کوین رعشه گرفته بودیم. خیلی ساده، ازش اومدیم بیرون. از اون روز تا حالا هم قیمت بیت کوین دیگه رشد زیادی نکرده. فقط چون دلار تو ایران گرون شده خریدش توجیه داره.

این اتفاق خیلی ساده، ممکنه برای بورس ایران هم بیفته. کم حالا مثلا بانکهای این کشور، کارتهای اعتباری تو پاچه مون کرده ان، حالا هی مجبورمون کنن سجام بریم ثبت نام کنیم (برا گرفتن بیت کوین هم باید پاسپورت داشته باشیم و هزارتا دردسر). اصل رو میخوان بزنن خراب کنن، در عوض هی کارت خرید اعتباری بهمون بدن بخریم، و بعد خودشون بشینن یک گوشه به هنر خرابکاری خودشون با لذت نظاره کنن.

دارندگیو برازندگی

دیروز که داشتم میرفتم بانک، گفتم تو این بانک پارسیان دیگه کارتم رو تمدید نمیکنم. اتفاقا رفتمو کارمندش هم دعوتم کرد پولمو بریزم تو حسابی که اونجا داشتم. منم ساده، مثل همیشه. گفتم حالا یک کارت هم تمدید کنم. تو ذهنم با خودم کلنجار رفتم. چون گفته بودم این کار رو دیگه نمیکنم. رفتمو بدجوری تو سوراخش موندم. اول که  هی با خودم گفتم پولی نیست 2 تومن. بعد حساب کردم شد، سه تومن. آخرش که برگشتم خونه دیدم از پولم چهار تومن آب شده! پولم با یک کارت گرفتن آب رفت.

کاش ماجرا به همین جا ختم میشد. کارمند بانک داشت یادش میرفت اینترنت بانک بده. اصلا همون اول هم بهش گفته بودم که همه کارهام اینترنتیه. اصلا، دلش نمیخواست بده. چون همراه بانک هم همه ش میگفت باید ثبت نام کنی. انگار که خیلی کار سختی بود. ولی برای منکه اونهمه کارت حساب بانکی داشتم که کاری نداشت که. دیگه رفتم خونه و هر چی خرید اینترنتی میزدم میگفت رمزت اشتباهه. تو اینترنت بانکش رفتم هم همین طور. هر سوراخی هم گذاشته بود امتحان کردم. مثلا یک جا گفته بود تو این سامانه پولشویی سجام که ثبت نام کنی، چون مشتری ما هستی برای تو رایگانه. داشتم میرفتم اینجا هم ثبت نام کنم که دیدم دروغ گفته بود. اصلا ولش کردم دیگه.

یادم اومد که ایرانسل هم همین طور بود. هر سوراخی پیغام میداد من میرفتم توش. بعد که پول ها دونه دونه میرفت تو جیبش جیغم هوا میرفت که حالا چی کارش کنم! وااااای چی شد

باز حالا ایرانسل خوبه که. یک ام.تی.ان خارجی نصف سهامشو داره. الآن این ام.تی.ان داره میره ماها چقدر ناراحتیم. چون فکر میکنیم خدمات خوبی که تا حالا داشت به ما میداد به خاطر اون نصفه خارجی بودنش بود!

دیروز رفتم یک چند سهام بانکی گرفتم، با همین تبلیغ ها، که دیگه صنعت بانک ما از یک صنعت زیانده تبدیل شده به سود ده! چطور یک شبه؟ با این یک شبی که پول هامونو ریختیم چپه چپه توشو کاری کردیم که هیچ تبلیغ خاصی از خودش نداشته باشه جز اون گنده ترین ساختمون و برج شهر که متعلق به خودشه؟! یا زیانش از وقتی کم شد که مثلا هی من رفتم این بانک سپرده باز کردم و کارت گرفتمو اون بانک دیگه هم همین کارو کردم.

اون روز پسره کارت هام رو دیده، میگه چقد کارت داری؟! حالا خودش یک بار کارمند شده، اونم جای خوبی و فقط یک کارت داره، اونم کارت بانکی که حقوق هاش رو باید از اونجا بگیره. بعد من ده تا کارت بانک های ایرانی رو، هیچ جا هم شاغل رسمی نیستم، تا کسی حقوق ثابت هر روز بهم بده و ازش کسری حقوق داشته باشم!

دارندگیو برازندگی، حالا همین بانک ملت رو هم خواهرم میگفت همینطوره. بعد از کلی درخواست اینترنت بانک کارمندش راضی میشه بهش بده فرم پرکنه. هربار هم میره خونه و بعد از چند بار فرم از اول پر کردن میفهمه که رمزهایی که بانکه بهش میداده 24 ساعته بوده و باید دوباره از اول عوض میشده. این رو هم کارمنده بهش نمیگفته. بعد از مدتی رفتنو برگشتن میفهمه که اصلا کسایی که ازش اینترنت بانک میگرفتن، اینطوری با کارمند صحبت نمیکردن. گوشی نازکو چند میلیونی رو میدادن دست کارمنده، اونم با چند حرکت براشون همراه بانک میذاشته. اون وقت مشتری پولدار میگه، واااای من با هیچ بانک دیگه ای طرف نیستم جز بانک ملت که همراه بانکش از همه بهتره! حالا اگر گوشیت سطحش یک کم پایین باشه، جواب نمیده ها! چون قبلا یک بار مادرمون رو فرستادیم به همین سبک جواب نداد. نرم افزارشون احتمالا فقط برا این گوشی گرون ها و نازک هاست. اصلا همین همراه بانک پارسیان رو هم من میخواستم نصب کنم، خطا میداد که نمیتونه اپلیکیشن رو تجزیه کنه.

زنگ هم میزنی، یک ایرانی جوابتو میده. اصلا جواب نمیده. میگه ما پشتیبان این جور چیزا نیستیمو از این جور دور زدنا.

حالا برجام که شده بود، یکی از اتفاق های خوبی که میگفتن برامون میفته این بوده که یک چند بانک بین المللی میخواستن بیان تو کشورمون. چقدر خوب بود؟ همه میرختن توشون حساب باز کنن. کی بدش میاد؟ حساب بین المللی، با خرید و فروش های بین المللی. تازه از ام.تی.ان که کشوری خارجی بود و در این زمینه سرمایه گذاری کرده بود هم، قبلا خوش حسابی دیده بودیم.

اصلا همین بانک های خودمون. تا من میرم تو سوراخشون گیر میکنم، خواهرم میگه فکر کردی بانکای حوزه شینگنن که با یک تلفن کارت رو راه بندازی؟ راست میگه، هر بار باید تا در مغازه شون بری، اگر کارت بهشون خورد.


پ.ن.: البته یه مثل هم داریم مخصوص خودمه، و ما ایرانی ها از قبل داریم و اونم «هرچی سنگه زیر پای لنگه». شاید حالا اگر دارندگیو برازندگی بهم نخوره، مصداق این مثل میشم که هرچی سنگه زیر پای لنگه


بعدا اضافه کرد: حالا این سایت سجام مبارزه با پولشویی چیه؟ یه چیزیه مثل بقیه چیزا. میری صورتت رو میذاری این ور و اون ور دوربین مثلا اهراز هویت بشی. حالا انگار از اول تا حالا داشتن چی کار میکردن. چپ میری راست میایی هی باید صورتت رو بذاری این ور و اون ور عکس بگیرن. آخرش هم تروریسم بین المللو دزدی گرگی تو همین کشور خودت در میاد. مثلا همین بانک میزان، که به اسم دادگستری بود. قشنگ یادمه، میرفتی برا افتتاح حساب. زنه هی امضا ازت میگرفت بعد میداد دستگاه تا اون تشخیص امضا بده. عکست رو هم همون جا اتوماتیک میگرفتن برا اهراز هویت. آخرش بعد از چند سال، انقد دزدی گرگی شد توش که اول اسم دادگستری رو از روش برداشتن، بعد هم کردنش یکی دیگه از شعبه های بانک صادرات. حالا انگار اون بانک صادراتشون چی هست. یک از یک بدتر.

فکر میکنم همین خاوری که پول ها رو برد، قشنگ یک مشت اسکناس کاغذی گذاشت تو تریلی برد نه؟ تریلی تریلی پول از کشور خارج کردندو کسی اصلا حتی نفهمید!

اون رمز پویاشون هم نکته امنیتی نیست. اصلا خودش حفره امنیتیه. همین چند روز پیش تلویزیون یک روش بسیار زیبا با کلاهبرداری ازش نشون داد فقط ایده های هنرمندانه برا کلاهبرداری به ذهنمون میرسید. خیلی مسخره است، تو درخواست رمز پویا بدی، بعد این وسط زمین هزار تا چرخ بخوره تا رمزه رو گرگه نخوره به تو برسه! الآن، همین پول مجازی اگر نبود، اینا وسوسه نمیشدندو طمع برای پول بیشتر گرفتن نداشتن، تا ازمون رمز پویا رو هم بخوان!

آب پنیر

بچه که بودم، دبیرستانی که بودم، یه دوستی داشتم خواهر بزرگترش رشته صنایع غذایی درس میخوند. اون شاید یکی از معدود آدمایی بود که بزرگتری ازش دانشگاه میرفت. خواهرش که فارغ التحصیل داشت میشد، به خروجی خواهرش میبالید. چپ میرفت راست میومد میگفت پایان نامه خواهرم درباره «آب پنیر». میدونید چه مزایایی این آب پنیر داره، بعد اون وقت کارخونه های ما به عنوان ضایعات میریزندشون؟

من هم هر بار که میرفتم خونه، اینو به عنوان یافته جدیدم هر بار به خواهران کوچکترم میگفتم. انقدر این برام جالب بود و انقدر تکرارش کرده بودم که خواهرم تعریف میکنه یه بار خواب دیده بود، فقط توش کلمه «آب پنیر» اومده بود! هیچ چیز دیگه هم ازش یادش نمونده بود، به جز همون کلمه.

حالا، میخوام چی بگم؟ دیروز این اخبار گریه میکرد برای این نوزادا. میگفت به این بچه های ما «آب پنیر»هایی میدن که برای انسان قابل هضم نیست. میگفت: شیرخشک اچ آ. (شیر خشک همون پودر آب پنیره) میخوایم ما. بهمون ارز رسمی نمیدن، شرکت های ما ارز آزاد باید بگیرن!

اینو طرف تو توئیت های بورسی ها به عنوان امتیاز منفی گذاشته بود تا قیمت سهام های شرکت های دارویی رو از زیر قیمت بازار که هست پایین تر هم بیاره!

ما این وضعمونه تو ایران! چند نفر مثل دوستم از اون موقع تا حالا پایان نامه درباره آب پنیر داده ان؟! از اون موقع دو دهه حداقل میگذره. ما هنوز نتونستیم یه آب پنیر قابل هضم توسط روده انسان تولید کنیم؟ من خودم همین چند وقت پیش تبلیغ محصولی به اسم «آب پنیر» رو تو همین صداو سیمای خودمون دیدم، گفتم امثال اون دوستم.

خود من، الآن یعنی نمیتونم به جای این شیرخشک حیوانات که تو بازار به جای شیرخشک اچ آ. پخش میکنید، به بچه ام آب پنیر غنی شده بدم؟ حالا، هرچند که اگر همینو تولید کنم شماها میگن دستگاه هات، مجوزهاتو هزار سنگ زیرپات.

میری کتاب فارسی باز میکنی، میبینی یک کلمه از ایران نیورده. طرف میاد فارسی رو عوض میکنه، مثلا به جای معمولا مینویسه معمولن، ولی میگه مثلا ابوریحان بیرون نفت رو کشف کرد1. سند داریم. مدرک داریم که خیلی از مطالبی که خارجی ها به نام خودشون به اسم تاریخ، و با اسامی تبدیل شده به خوردمون میدن، همون برگردان مطالب فارسی ماست. اسم زرشک رو عوض کرده، زرشک بومی ایران، گذاشته مثلا کریست چی چی. اسم نمیدونم چی چی رو یه رده انگلیسی براش آورده، حالا اون خارجی با خیال راحت روش سند بالا سند میذاره، بعد استاد دانشگاه اینجا اجازه نمیده من مطلب بدون سند انگلیسی بیارم.

استاد من اجازه نمیداد من به کنفرانس نظامی مقاله بدم! یک ایرانی که میخواد بره خارج فکر میکنه، باید کتاب بنویسه توش اسم از چین، انگلیس و آمریکا بیاره، ولی نباید اسم از ایران بیاره!

تو فکر میکنی به خاطر اینه که خارجی ها قبولش کنن؟ نه، خودش خواسته. خودش خائنه. استاد من (فارغ التحصیل آلمان) که اجازه نداد اسم نظامی تو رساله ام بیارم، آخرش تفش  هم کرد. هزار تا نظامی بیارم که جای جای دنیا رفته ان، گفته ان بابامون نظامی بوده، خودمون مقاله تو کنفرانس های نظامی داریم، قبولشون کرده ان. اصلا اون خارجی که علمی باشه که از خداشه. پس تو چی میگی؟

تو چی میخوای؟

ای مملکت پر خائن. کشتین ماها رو. کاش ...



بعدا اضافه کرد:

اینکه میگن خدمتی شماها رایگان به این خارجی ها میدین همینه. طرف انگلیسه، لیرش رو میخواد عوض کنه به پوند، تو به گردن من مردم فشار میاری تا دولت همه ریال هاش رو بکنه لیر، تا بعد تبدیل بشه به پوند من هیچ بشم. الآن، قضیه لیر ترکیه و خیلی جاهای دیگه همینه. همین الآن اتحادیه اروپا معلوم نیست همینطوری بمونه، پول بی ارزشش رو من مردم باید به بالاترین قیمت بخرم، چون تو بیشتر از حتی خود خارجی های بوگندو عاشقشونی. دلار آمریکا معلوم نیست بمونه، شاید میخواد حذفش کنی، من باید برم پولام رو تبدیل به دلار آمریکا بکنم تا تو راضی بشی. انگلیس شاید دیگه دلش نمیخواد پوند داشته باشه، مجبورم میکنی، مثل همیشه که میکردی، پولام رو برم پوند انگلیس کنم، تا تو راضی بشی. چه شکم گنده ای هم داری که هیچ وقت سیرمونی نداره. یکی تو که هر روز کمترین جایی که یک پات بود دوبی بود، حالا هم که دیگه خود اسرائیل شده.

______________________

1- برای حمایت از نفت و کسانی که روی اون ها خوب کار کردن، اینجا اصلاح میکنم:

محمدبن زکریا رازی: تقطیر نفت سیاه و تجزیه آن به نفت سفید و سیاه.

ابوریحان بیرونی: کاشف صمغ مومیا (هیدروکربور)، بیان خواص فیزیکی و شیمیایی پارافین طبیعی ( ozokerit یا موم معدنی یا هیدروکربن پارافین جامد که از نفت حاصل میشود، و ... این ها بارها در کتب خطی خودشون، شاگرداشون و بعدها کتب چاپی، افست و غیره، بارها و بارها اسم ازشون اومده و گفته شده اولین بار، این کارها کار اون هاست.

کثافت

پراید حذف شده، میشه 100 میلیون تومن. پژوه 206، 206 میلیون تومن. 405 رو هم که دیگه خودتون میدونین.

این شرایط اقتصادی ماست؛ خرگوش سرمایه گذاری میدوه، ماهم به گرد پاش نمیرسیم، با بورسو هر چیزی. مال امسال هم نیست. یک مجموعه داده 10 ساله همینو نشون میده، بیست ساله، سی ساله ... همینطور الی آخر.

حالا اینو نوشتم، عنوان زشته؟ خیلی؟ ایراد نداره، برا ما تکراریه.

گفتم تکراری یاد شوهر خواهر بابام افتادم. یه مردی شاید 10 سال از من بزرگتر و 20 سال از بابام کوچکتر. این بنده خدا رفته بود خداتومن پول کلاس های چطور موفق شویم رو داده بود، بعد باباهه از طریق برادرش فهمیده بود. همین دیروز پریروزها هی بهش میگفت من دوستت دارمو هرچی تجربه نیاز شغلی یک نفر بود پدرانه و برادرانه داشت تقدیمش میکرد. تهش در اومد وسط حرفاش طبق عادت گفت این حرفا رو من بهت میزنم، تو پشت گوش میندازی، در عوض میری خداتومن پول تو جیب مردم میریزی. این حرفا همون حرفاست. برو دخترتو بگیر بهش بگو این حرفای من رو ثبت کنه، برو پسرت رو بگیر، بره حرفای منو یک جایی ثبت کنن. بعد بهت بخندن.

در همین حد، بابای من در همین حد این مرد رو مسخره کرد. حالا مگه مرده راضی میشد، از این جا به بعد، هرچی بابام بهش میگفت گرفته بود به اینکه حرفای تو منو آزار میده. دقیقا نمیگفت که کدوم نقطه حرفات. حالا ما از باباهه میشنیدیم که میگفت من اینا رو بهت میگم چون دوستت دارم. اینا رو بهت میگم چون دلم برات میسوزه. ولی برای فامیل مگه حل میشد؟ اون ناراحت بود. بهش گفته بودن بالای چشمت ابروست. این نسل دهه پنجاهیه. نسل دهه شصتی به مراتب سخت گیرتره، و بعد دهه هفتادی که دیگه اصلا، و برو تا سن های پایین تر.

حالا، این بابای منه. با اخلاق یه مردی که داره بچه های عهد دقیانوسش رو اینطوری تربیت میکنه. هر کی هم بهمون میرسه، زود یاد میگیره چطور باید بی تربیت باشه باهامون. دیشب، که نه، نصف شب نه، سر صبح بلند شد رفت تو کوچه. یه صدای زن و مردی هم بلند میومد. رفت و برگشت. هیچ. دفعه اولش هم نیست. اومد گفت کثافت. نه یک بار، دو بار، چند بار. مامانم بیدار بود. گفت چی شده؟ هیچ جوابشو نداد. در اتاقش رو هم بست و تلویزیون روشن کرد!

کثافت، آره؟ یاد زن برادرم افتادم که تازه عروس بود. اون هم اومد خونه مون. نصف شب، یا شایدم نزدیک صبح بود، اونم بلند شد گفت: کثافت.

چه وجه اشتراکی. اصلا هرکی میاد خونه مون، انگار گوش ما دروازه است. همه در گفتن کلمه کثافت اشتراک دارن. شاید منظورشون ما هستن. زن قبلی اون یکی برادرم هم نصف شب بلند شده بود همینو گفته بود.

با هم هماهنگ کرده ان؟ من از خودم درمیارم؟ با فاصله زمانی یکی دو دهه، هر کس میاد شب یک باره عصبانی بلند میشه و میگه کثافت.

حالا این خواهره هم یاد گرفته این شبا، نصف شبا بیدار بمونه. چراغ اتاقش رو روشن میکنه، و اگر ما بعد از دستشویی رفتنمون چراغ رو روشن نذاریم قابل تحمله. خودش میدونه که یکی از عوامل بیدار شدن شب های ما خودشه. هربار هم یک کشویی داره هی باز میکنه میبنده. با خودم فکر میکنم شاید توش بشقاب صبحونه ش رو گذاشته، چون یک چند باری هست میبینم که میره قوری کتری هم میذاره. یعنی، قشنگ نگاه میکنه بقیه چطور زندگی میکنن، اونطوری باشه. دیشب، بعد از باباهه که در اتاقش رو بست، رفت دستشویی حیاطو وقتی برگشت، دیدم دست پشت سر نداره. دوید تو اتاقشو بهش گفتم در رو ببند. در اتاقش رو چفت کرد. گفتم در حیاطو گفتم! همون موقع که داشت میرفت در حیاط رو ببنده باباهه هم در اتاقش رو چفت کرد. چه وجه اشتراکی! دیگه باباهه بیدار شده، بیچاره، و باید تلویزیون با صدای زیاد رو نگاه کنه. بیچاره ها! تو فامیل ما رسمه. آدمای بیچاره اول که خوابشون نمیبره هی یه چیزی میخورن خوابشون ببره. بعد هم بیچاره هی نصف شب تلویزیون روشن میکنن. حالا این خواهر هنوز تو اتاقش تلویزیون نیومده و قصرش یک کمی دقیانوسیه. به جاش کمد و کشو میزنه به هم. در قوری و کتری میکوبه به هم، که یعنی همه بدونن این بیچاره شب نباید بخوابه!

یادم اومد اون یکی عروس مادرم که میگفت جن دستاشو بالا برده و چند روز بعد، گل خواستگاریش رو گذاشت دم در. برادرم زد تو گوشش و زنش گفت این اولین بار بود که خونه شما این بلا سرم اومد. برای برادرم پلیس آورده و یک زن و شوهری فقط راضیشون کردن به زندگیشون ادامه بدن. بعد هم الحمدلله که رفتن. امیدوارم دیگه جن ها مجبورش نکنن بیاد خونه مون تا به ماها بگه کثافت!

باباهه گفت کثافت. خواهرم میگه، منظورش این بود که دختر کثافت، یا شایدم زن کثافت، من فکر کردم تویی. با صدای زن، بلند شدمو رفتم تو کوچه. از تو شروع شده!

زن بردار دومم که گفت کثافت، دیگه تکلیفش برام روشن بود. مطمئنا در مقام دشمن بلند شده بود. یک چند سالی بعد از گفتن اون کلمه طول کشید که از خونه کردمش بیرون. اون روز که گفت کثافت، صبح گفت که تو خواب بودم و منظورم مادرم بود!

نصف شب آدم بلند شه، هی بگه کثافت، بعد منظورش مادرش باشه. غذرخواهی؟

من باید عذرخواهی میکردم. حالا شاید، کیفیت بیرون کردنم خوب نبود، ولی خود اصل بیرون شدنش کار به صلاح و خوبی بود. بابام که اون روز میگفت بیچاره ش کردم. گفتم از این خونه پدرشوهرش کردمش بیرون. اون یکی خونه پدرشوهرش که نشسته!

یاد طرفداری بابام افتادم. همزمان نه، ولی یکی دو سال قبل از طلاق برادر بزرگه، یک خواستگاری برام اومد. بابام اومد با برادر بزرگم. صدام کردند و گفتن تو میخوای ازدواج کنی؟

گفتم: نه، میخوام درس بخونم.

گفتن خیلی خوب پس تو نمیخوای ازدواج کنی!

دیگه تکلیفم روشن بود. نه، میرفتم پاهامو چارطاق باز میکردم وسطشون میگفتم میخوام ازدواج کنم!

بعدش هم که گفتم، نوشته چند صفحه ایش اینجا هست که چطور باباهه گفت کوس رسوایی منو زده ان!


تلویزیون میاد میگه: و بعد دختر بچه بیست ساله، این کودک! ناراحت شد و رفت با عروسکش صحبت کرد! عروسک. عروسک.... پاره. فحش رو نصفه دادم. پاره قبلش یه چیزی میاد.

هر وقت اسم منو میارن، یه فحش میخوان بدن. باباهه صدام کرد. برادر بزرگترم میخواست از زن اولش طلاق بگیره. باباهه صدام کرد و یادم نیست این وسط علیه دختره چیز گفتم یا به نفعش. فقط اینو یادم هست که از تمام جملاتی که گفته بودم، همین باباهه علیهم استفاده کرد، به نقل از اسم من. اینجا بین اینا، اسم من آورده بشه، به نقل از اسم من، یه فحشیه که باید ردو بدل بشه.