یا اون روز داشتم خبر گوش میکردم. میگفت تولید مواد مخدر افغانستان بعد از به قدرت رسیدن آمریکا از چند ده تن به چند صد تن یعنی 200 تن حداقل رسیده. کانادا و آمریکا هم که خودشون مصرف ماری جوانا رو آزاد کرده اند، تا حسابی اگر چیزی از مرز ما رد شد به مبدا کشورمون به مصرف مردم خودشون برسونن. دیگه اینکه از وقتی به شماها ناس رو معرفی کرده ام، روشون برچسب میزنن "جعفری" تا مثلا بگیم نه دیگه آلبالو نیست جدا نعنا، جعفریه.
بعدا اضافه کرد: شعبون بی مخ نقش مهمی در پیروزی کودتای 28 مرداد 1332 دوره دکتر مصدق داشته. میومده موقع انتخابات جای صندوق های رای و نمیذاشته کسی رای بده مثلا. به جز شورش هایی که میکرده. کودتا هم اینجوریه که تو مثلا شب خوابیدی صبح بلند میشی میبینی حکومت عوض شده. بعد از دستگیری مصدق هم کلی جلسات دادگاه سرش بند میکنن که تو توانایی اداره حکومت نداشته ای! فقط اون آخرها در یک جمله خیلی کوتاه بهش میگن به خاطر شاه محاکمه میشی
نکته بعدی اسرائیله. اسرائیل جدا مثل یک غده سرطانیه. اولین خاخامهای یهودی که بناش کرده اند یک رگه ایرانی داشته اند. پس تعداد اسرائیلی ها که فارسی رو فول هستن و همه جای دنیا رو هم گرفته اند خیلی زیاده. اینو گفتم که فکر نکنید هرکی با زبان شما باهاتون صحبت میکنه پس مصری نبوده و با اسرائیل رابطه ای نداشته. اصلا این رو در نظر بگیرین که مثلا این اسرائیلی ها میگن ما هولوکاست داشتیم و قحطی بزرگ، نباید ردش کنیم. چون تاریخ مشترک داشته ایم. یهودی نژاد پرست میگه این قحطی بزرگ صرفا برای اون نژاد خاص در ایران بوده و شاید هم اصلا نمیگه در ایران بوده و سعی میکنه پنهانش کنه. ولی الآن خیلی وقته که خیلی ها میدانن ایران در سالهای 1296، 1320 و 1340 دچار قحطی شده بود. البته پروژه های قحطی دیگری هنوز در دست کار یهودی های اسرائیل و آمریکاست که از زمان بنی صدر تا حالا محقق نشده. شما فکرکنید یک زمانی آبادان قطب کشاورزی ایران بوده و بعد از جنگ اون منطقه هنوز نتونسته این قطبیت خودش رو جبران کنه. هنوز هم که هنوز میشنوید از زبان آمریکایی ها که اگر ایرانی ها میخوان گرسنه نمونن باید اوامر ماها رو گوش کنن. در واقع این ها پروژه قحطی بزرگ دیگه ای تو ایران رو دارن دنبال میکنن.
من رئیس ها و مدیرهای زیادی داشته ام. از راه حل مدیریتی اکثرشون هم معمولا خوشم نمیومده و برا همین روششون رو هم یاد نمیگرفتم. معتقدم که مثلا اگر مدیری مسئول انفورماتیک جایی هست، باید مسلط به کدی باشه که داره برای اون بخش نوشته میشه. برای همین از کسایی که کپی نمیکنن و معلوم میشه برنامه مورد نظرشون فقط یک برنامه نویس خبره داشته خوشم میاد و بهشون اعتماد میکنم. چون فکر میکنم کسی که انقدر زحمت کدنویسی کارش رو برعهده گرفته، مسئولیت پذیری خوبی داشته، و دزدی کد برنامه رو نکرده. به همین دلیل هم وقتی کار کامپیوتری که دستم میفته واقعا سعی میکنم همه کارهاش رو خودم انجام بدم. در این راستا رئیس زیاد پیدا میکنم. در طول عمرم رئیس های زیادی داشته ام. من معمولا برای درک وضعیتشون از خودم صبر و تحمل نشون میدم. ولی تاریخ نشون داده که بعد از مدتی از رئیس بازی هاشون خسته میشم. ناراحت میشم از این که میبینم فقط و فقط فکر میکنن کار خودشون درسته و یک کارمند مفت همزمان با یک مدیر بی دستو پا دستشون اومده. گاهی هم ناراضی میشن! بهشون میگم خب همه کارها گردن منه؛ یک همکار برام جور کنید. معمولا شرایط طوری نیست که من کارمند زیردست داشته باشم. بهم میگن خودت باید فکر یک زیردست رو میکردی! بعد از مدتی ممکنه سرشون داد بکشمو عصبانی بشم. گاهی ترک موقعیت میکنم و رئیسی که نهایتش بخواد در حقم لطف کنه و یک رئیس دیگه بیاره بالا سرم رو رها میکنم. چون گاهی اوقات میبینی متوجه رفتارشون نیستن. رفتارشون در حد سوءاستفاده است. من هم شاید اگر این زمان رو صرف بازی با کدنویسی های الکی نمیکردم و فقط فکرم رو مثلا خودکارسازی کار متمرکز میکردم نتیجه بهتری میگرفتم. این درست نیست که آدم رفتارش باعث پرورش رئیس های بیشتری اطرافش بشه؛ چیزی که الآن من اطرافم بیشتر میبینم. دوست ندارم که از کارهام این طرز فکر استنباط بشه که یک چاه خالی کن مُفت هستم. مثلا همین چند روز پیش من با رئیس کلی دعوام شد. در اومده میگه بعضی ها توانایی حذف کردن ندارن و این خودش برای تو موهبتی هست که من ازت میخوام این چیزها رو پاک کنی. کلی سرش داد کشیدم که نخیر برای چی این ها رو پاک کنی؟! گذاشتمشون تا بعدا درستشون کنم. میگه بعدا که شاید تا ابد نیاد؟! باز هم من اصرار که نخیر عوض پاک کردن بگیر درستشون کن! یک بی عرضه هم ته حرفام بهش گفتم. حق نداره که ناراحت بشه. گاهی تا همین حد من عصبانی میشم. یعنی چی که هرچی دور و بر آدم درست میشه رئیس با عرضه است که اسم خودش رو هم گذاشته رئیس چون مثلا توانایی حذف مطالب زائد رو داره! البته رئیس من هم شروع کرد به غر زدن که تو باید گزارش تقدیمم کنی. امضاهات کو؟! تو برای تصمیم هات باید پروپزال بدی! یعنی چی که امروز تصمیمت برای توسعه سایت تا اون حد شده که دکمه های اضافی بذاری؟! من جوابش دادم که یعنی چی که تو یا کار نمی کنی یا برای هرکارت کلی هزینه خرجمون میذاری؟! البته اینها دعواهای فلسفی همیشگی ما بودن که حالا من عصبانی شده بودمو داشتم پیش میکشیدم. حالا این وسط کی برنده است؟! چمیدونم، شاید مشتری که حداقل باید فرض کنه سایتمون بدتر از بقیه نیست. مشتری هم که مثل ما معمولا توسعه دهنده نیست؛ ظرف چند ثانیه ته کل سایت رو در میاره و درموردش نظر مثبت یا منفیش رو میده! آخرش هم من دیدم که واقعا هنوز سایت افتضاحه. برای همین قرار شد روش بیشتر کار کنم؛ قرار شد یک چیزی در حد بتونه بذارم دهنمو هی بجوم. چی کار کنیم دیگه. از اول این نظام آموزشی چیزی به جز بتونه جویدن نذاشته دستمون. فقط همین یک کار رو بلدم!
این حرفای مجلس رو دیروز میشنیدی کلی خنده ات میگرفت. البته برای ما دهه شصتی ها هم تکراری و هم عادیه. ولی خب دهه هفتادی ها به بعد شاید بخندن. طرف نماینده مجلس اومده بود میگفت من عشایر و روستایی هستم. فقط چیزی که از شما میبینم اینه که یک شبه خواب میبینین بودجه میبندین. در همون یک شب همه رانتشون رو میخورن و بعد میگین که اشتباه کردین. این سوال رو ما میخواستیم از وزیر صنعت، معدن و تجارت بپرسیم. همون روز در جلسه غایب بود! گفتن رفته سیل شمال رو ببینه! پرسیدیم. گفتن از رئیس اجازه گرفته بوده. دقیقا در همان روز با اجازه از رئیسش یک کار غیرقانونی کرده بوده، درست. ولی چرا جلسه استیضاح وزیر رو فرداش نگرفتین؟!
یا دیگه تو این مجلس، لاریجانی رئیس غایب بود. موقع نماز طرف بچه کوچولوی عاخولی گفت که رای بگیریم حرفم رو نصفه بذارم یا تنفش بذاریم! بعد هرکسی یک حرف عاقلانه میزد که مثلا خودت تصمیم بگیر! سروصدا و از این حرفا. اون هم میگفت که نه! باید رای بگیریم. دو بار رای گرفت تا بالاخره با این تصمیمش که خیلی دوست داشت تنفس بذارن موافقت بشه.
کشورمون داره اینطوری با بچه بازی اداره میشه. وزیر میاریم میگه من در این شرایط نمیتونم کاری بکنم. با خودمون میگیم پس برای چی تو رو آوردیم؟! پشت سرش میگه مگر که شرایط عوض بشه! میگیم بله هنوز یک سری مردم رو دستشون رو از نظام قطع نکردی و نونشون رو نبریدی. در این شرایط اونها باید نونشون ببُره تا شما بالاخره بتونین دست به کار بشین!
دیروز کسی که داشت برام رساله ام رو صحافی میکرد خانومی بود تحصیل کرده که معلوم بود ارشدش رو گرفته و حالا که شاغل شده دوست داره دکتریش رو هم بگیره تا در حین دانشجوییش از مزایایش استفاده کنه. اولین بار بود که میشنید که پردیس دکتری قبول شدنش سخته و آزمون و مصاحبه داره و ضمنا از هرگونه مزایایی که ممکنه به یک دانشجوی معمولی بهش تعلق بگیره محرومه. یعنی تا زمانی که من الآن دارم فارغ التحصیل میشم یکسره پول هست که به بهانه های مختلف1 دارم میدم. اصلا هم از پول گرفتن ازمون ناراحت نیستن. خدمات هم نمیدن. مثلا شما فرض کنید که من وقتی دانشجوی دکتری شدم تعهد کردم که ترمی اون موقع نزدیک 8میلیون به دانشگاه بابت هزینه تحصیلم بدم. ولی دریغ از خدماتی در شان این پول بی زبون و دریغ از انگیزه ای برای اینکار؛ همه باهم دندون در میارن که آیا اگر این عضو هیات علمی، به فرض محال و با وجود تلاش های ما برای نشدنش، میشد مثلا مثل ما رتبه مربی به بعد رو بهش میدن و از این جور حساب کتابها
این درصورتی هست که اگر همین پول رو فقط داده بودم به بیمه و سرمایه گذاری تا حالا چندبرابر شده بود. کاغذ خریده بودم الان فروشگاه کاغذ داشتم. اگر این پول رو گوسفند خریده بودم تا حالا میلیاردر شده بودم. و همه اش هم عمدیه؛ این جا و اینجا (نشانه های استعمار در ایران) رو بخونید.
ما تو ایران رسممون هست که گناه زبان در دهان رو خیلی سنگین تر از اون که هست نشون بدیم. مثلا فکر میکنیم دروغ اون چیزی هست که از دهانمون درمیاد. شاید هم اینطوری تعدادمون خیلی زیاده که فرض میکنیم. مثلا فرض کنید مادر و پسری 2-3 ساله ای تو قطار هستن. اون روز من تو قطار بودم دیدم مادره داره بچه اش رو میزنه. هی به بچهه میگفت عزیزم. بعد هم یک نشگونی چیزی ازش میگرفت و بچهه دردش میگرفت عر میزد. بعد مادره قربون صدقه اش میرفت و دوباره بچهه بیشتر عر میزد. نگاه میکردی مادر در زبان داره هی بچه رو عزیز میکنه ولی در عمل بچهه رو نیشگون میگیره. خب، حالا این بچه چطوری تربیت میشه؟! پس فردا همین بچه از آزار مردم لذت میبره (کاری که مادرش در سن تلقین بچه باهاش میکرد) و بعد هم هی در زبان بهترینو زیباترین کلام ها رو نثار مردم میکنه. یا مثلا نمونه دیگه داریم که مادره به بچه اش میگه عزیزم جانم بیا بریم پارک. بعد در عوض بچه رو واکسن میزنه. بچه تا یک سنی گول میخوره دیگه. بعد از اون اگر استقلال پیدا کنه هرگز نمیره واکسن بزنه، حتی اگر براش خوب باشه...
این مورد در زبان شاه های ایران هم دیده میشه. مثلا یک دو نفری حکمشون کشته شدن بوده؛ شاه میخواسته در ازای کاری که اینها کرده اند کشته بشن. مامور اجرای فرمان شاه، امیرخان، چه طوری این کار رو میکرده؟ میگفته به طرف بیا اینجا شاه گفته تو باید به خاطر اینکارت ترفیع بگیری! طرف رو میکشونده یک گوشه اتاق خلوتی تا حکم رو بخونه. بعد هم وقتی خوندن حکم تموم میشه معلوم میشه که توش نوشته بوده که باید کشته بشه. خب، طرف هم میگه حالا چی کار کنم؟ خب، بیا منو بکش!
این ها همه اش دروغه. فرض میکنیم که این کارهای زشتمون دروغ نیست، و دروغ گناه زبانه...
پ.ن: البته شاید تقصیر اجرای احکام فقهیمون هم باشه و نباید همه تقصیر رو روی گردن تربیت مردمی بندازیم. الناس علی امر امرائهم. یعنی مقصر رو باید در اجرای احکاممون هم پیدا کنیم. اینکه مثلا حکم مزاحمت تلفنی من اجرا میشه چون سندیت مکتوب داره ولی حکم مثلا فلان اداره (مثلا پژوهشکده نوح، اینجا هم در موردش نوشته ام) اجرا نمیشه که حقوق مردم رو داره عملا میخوره، اینها باید در ادبیات ما لحاظ بشن. یا مثلا طرف سیلی میزنه در عمل در گوشت چون سندیت نداره حکمش اجرا نمیشه، این ها باید لحاظ بشن... البته خب، این هم هست که ماها در ایران حکومتمون داورمحور طراحی شده، و نه مردم محور و خیلی شرایط دیگه که باعث میشه اینطوری بگیم ایرانی ها اینطورن...
بعدا نوشت: این مطلب رو بخونید. در راستای همین حرف امروزمه. فکره دیگه حول یک محور میتونه به صورتهای مختلف ظاهر بشه.