ترس، گرسنگی، از دست دادن مال، از دست دادن اشخاص، و نتایج. که بالاترین مرتبه امتحان الهی، از دست دادن نتایجه؛ بعد از کلی زحمتو تلاش یه نتیجه ای به دست میاریو از دستش میدی. تولیدکننده کلی تولید میکنه، یهو ارزشش خیلی میره پایین. چیزیکه خیلی اینجا اتفاق میفته. مثلا یکی مثل من، تا دکترا میره درس میخونه، آخرش یه طوری باهاش رفتار میکنن، انگار دیپلم هم نداره. یا طرف، بچه ش رو ده سال، 12 سال بزرگ میکنه، تق میزنه، تصادف میکنه میمیره. یا ساده تر سرما میخوره میفته میمیره. نتایج یعنی اینا.
پایین ترین سطحش ترسه. مثلا، این روزا میگن کرونا اومده، خیلی جاهای تجمعی رو تعطیل کرده ان. حرم امام رضا رو موقع تعطیلات عید نوروز 1399، تعطیل کرده ان، حرم های دیگه مثل حرم حضرت معصومه، شاهچراغ شیراز و غیره. اینا، از ترس اینه که کرونای همه گیر، همه رو بگیره تعطیل شده ان، ولی باز مثلا میشه ترس های دیگه پشتش بیاد که حالا معنویت چی میشه؟ چقدر کم میشه؟ البته، که گناه انتشار این بیماری همه گیر توسط مبداش نابخشودنیه. ولی دیگه ماها باید براش برنامه ریزی میکردیم.
تو این جور موارد آدم باید چیکار کنه؟ باید صبر عملی بکنه.
چون، اگه آدم براشون برنامه ریزی نکرده باشه، ممکنه تو توهمات گیر کنه.
دیروز کسی که داشت برام رساله ام رو صحافی میکرد خانومی بود تحصیل کرده که معلوم بود ارشدش رو گرفته و حالا که شاغل شده دوست داره دکتریش رو هم بگیره تا در حین دانشجوییش از مزایایش استفاده کنه. اولین بار بود که میشنید که پردیس دکتری قبول شدنش سخته و آزمون و مصاحبه داره و ضمنا از هرگونه مزایایی که ممکنه به یک دانشجوی معمولی بهش تعلق بگیره محرومه. یعنی تا زمانی که من الآن دارم فارغ التحصیل میشم یکسره پول هست که به بهانه های مختلف1 دارم میدم. اصلا هم از پول گرفتن ازمون ناراحت نیستن. خدمات هم نمیدن. مثلا شما فرض کنید که من وقتی دانشجوی دکتری شدم تعهد کردم که ترمی اون موقع نزدیک 8میلیون به دانشگاه بابت هزینه تحصیلم بدم. ولی دریغ از خدماتی در شان این پول بی زبون و دریغ از انگیزه ای برای اینکار؛ همه باهم دندون در میارن که آیا اگر این عضو هیات علمی، به فرض محال و با وجود تلاش های ما برای نشدنش، میشد مثلا مثل ما رتبه مربی به بعد رو بهش میدن و از این جور حساب کتابها
این درصورتی هست که اگر همین پول رو فقط داده بودم به بیمه و سرمایه گذاری تا حالا چندبرابر شده بود. کاغذ خریده بودم الان فروشگاه کاغذ داشتم. اگر این پول رو گوسفند خریده بودم تا حالا میلیاردر شده بودم. و همه اش هم عمدیه؛ این جا و اینجا (نشانه های استعمار در ایران) رو بخونید.
عادت کرده ایم که خبر حوادث بد رو از هم بگیریم. دوست داریم مخاطبمون اتفاق ناگواری براش رخ بده تا بهش بگیم آخی مثلا تو فلان مشکل رو داری؟! اون هم گیر کنه و ندونه چی بگه. مثلا تو در میای میگی من آبهای جنوب رو دیده ام و هنوز نگفته ای که آب های شمال رو ندیده ای، زودی میچسبه بهت که آخی طفلکی تاحالا شمال نرفتی؟! این یک ادب اجتماعیه، که چون احتمالا یادش نگرفته ام زاهدی هی داره ازم التماس میگیره و حداقل نمره رو داره بهم میده. مثلا حداقل نمره رو گرفته ای. تا دیروز که همه گرم دادن حداقل نمره بهت بودن میگن حقش بود. بعد که کم کم درمیاد تقریبا منافعت از مدرکت صفر بوده میان شروع میکنن به شمردن تعداد بچه های خونه و نقاط ضعفت که آخی طفلکی! حالا دیگه نمیتونی جایی تدریس کنی؟! بعد از فارغ التحصیلی چی کار میکنی؟! اون موقع تو باید بگی دارم برنامه گداییم رو جور میکنم. وگرنه سناریوشون برای اجرای گریه روت خراب میشه...
من یادم رفته بود که مقاله داده بودم به این ژورنال:
ژورنال رایانش نرم و فناوری اطلاعات.
فقط یک انگلیسی دیگه دست یک ژورنال ایرانی دارم. دیگه هیچ مقاله ای دست ژورنال ایرانی ندارم. پری روزا زنگ زدم به ژورنال مدل سازی سمنان که چی شد؟ در حالی که این مقالات فارسی زبانم برای فارغ التحصلیم کافی بودن از پارسال معطلم کرده بودن. گفتم دست نگه دارین و مقاله رو پس بدین. خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی کار خوبی کردم. چون امروز ژورنال دانشگاه بابل یک نامه برام فرستاده و بهم گفته که تکلیف ما رو روشن کن. این ها باهم در ارتباطن. اصلا هیچ بعید نیست مقاله ام رو دستشون نگه داشته بودن که یک سرصدایی هم اونجا بکنم. احتمال زیاد من رو این ها میشناسن. یکی از اساتید دانشگاه فردوسی میگفت کسی که دانشگاه ازش شکایت کنه باید بره دیگه آلو بفروشه.
من تو ژورنال های خارجی خیلی راحت دارم فارغ التحصیل میشم. در عوض خوشحالم که دیگه تکلیف این ایرانی ها رو دارم روشن میکنم
پ.ن: جالب نیست؟ یعقوبی که همه ش هی مقالاتشو ژورنالای خارجی چاپ نمیکردن، همه اش هی میگفت به دلایل احتمالا سیاسی! مقالاتشون رد میکنن. حالا من دارم برعکسشو میگم.