آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

چپی یا راستی؟

تقریبا میان این دو و کمی متمایل به چپ. من دقیقا در دل اصول گرایان زندگی می کنم و آن ها من را احاطه کرده اند. از طرف دیگر روابط زیادی با اصلاح طلبان در طول زندگی داشته ام. جالب است بدانید که اعتمادم به چپی ها بیشتر بوده. هرچند هرگز رئیس جمهور منتخب (به جز آقای هاشمی رفسنجانی) و یا خیلی از کارهای جمعی اصلاح طلب ها را قبول نداشته ام.

بغض، کینه و عداوت اصول گرایان نسبت به من دقیقا از همان اول مشخص، فاحش و عمیق بوده و درگیری کمتری با اصلاح طلب ها داشته ام تاکنون. از این جهت می شود گفت که کمی متمایل به چپ هستم. ولی چون اصول گراها من را احاطه کرده اند و از من دست بردار نیستند به نظر بیشتر اصول گرا می آیم. اصلاح طلب ها هم بعد از مدتی آشنایی عمیق تر با من بدشون نمیومده من رو دشمن مشترک خودشون فرض کنند.

با این اوصاف من میان اصول گراها و اصلاح طلب ها هستم و البته کمی متمایل به چپش

تجمع ضد دخانیاتی مقابل استانداری

به مناسبت روز جهانی مبارزه با مواد مخدر (5 تیر)

خوشحال بودم از این که این بار زود و سروقت به استانداری رسیده ام. ساعت 11:30 صبح بود، و من عده کمی تجمع کننده مردمی را گوشه استانداری جمع دیدم. از دور پلاکارد یا بنری از آن ها دیده نمی شد. در عوض پرچم تبلیغی-شعاری استانداری پشت سر آن ها به وضوح دیده می شد. مجبور شدم جلوتر بروم. دست 2-3 نفری رو به نرده های استانداری مقوا دیدم، ولی پشتشان به من بود. از تجمع آن طرف خیابان که نظاره گر این تجمع پراکنده 10-12 نفری بودند، از راننده ماشین پلیس، پرسیدم این تجمع برای چیه؟ در همان لحظه نیروهای مسلح مشغول رژه رفتن مرتبی صف به صف از کنارم رد شدند. اطرافم حسابی شلوغ شده بود. راننده که قصد جواب دادن نداشت در حال پیاده شدن از ماشین بود. در همان لحظه از کنار زن قد بلند و چادری داشتم رد می شدم، رویم را کردم سمت او و ازش پرسیدم این تجمع مردم مقابل استانداری برای چیه؟ زن جواب داد: «می روی جلوی آینه، پرتش می کنی» من که نفهمیدم جمله ش رو هم. فکر کنم کامل نشنیده بودم. برای همین رفتم که از کسی دیگر بپرسم. همین که داشتم از کنار خیابان رد می شدم، که بروم تو پیاده رو، دختری 12-13 ساله تازه جان داده روبروی تخت برانکارد دیدم که توسط مردم داشت به سمت پیاده رو منتقل می شد. دختر نوجوان هنوز رنگ و رو داشت. یک نفر می گفت: « هنوز بدنش گرمه» از مردی که نظاره گر تجمع از اول بودند، دستم آمد که این تجمع ضد استعمال دخانیات بوده. خبر رو که گرفتم رفتم سمت خانه، تا در وبلاگ «خانه فردا» گزارش بدم. خانه ما یک طبقه 2-3 واحدی بود. وسط میدون تو بازار یکی از واحدهای آن هم مربوط به شرکتی خصوصی آمبولانس بود. دیدم درش بازه، و یک چند نفری مشغول بردن برانکارد آن دختر 12-13 ساله به داخل خانه ما بودند. بدو خودم را به آن جا رساندم. صورت دختر دیگر سیاه شده بود. از آن ها پرسیدم «این دختر چطوری مرده؟» یکی اول پاچه شلوار دختر را برد بالا تا جای ضربه را ببینم. یک کبودی و آماس مربعی شکل روی ساق پای دختر بود. بعد هم خیلی علمی جوابم را داد: «از عمل شرتندود؛ مقابل آینه می ایستی و پارچه آغشته به مواد را پرت می کنی سمت آینه. پارچه با انعکاس ضربه برمی گرده سمت خودت و به یک جایی از تو اصابت می کنه. متحیر شده بودم، از آماس پای دختر و جوابی که شنیده بودم. در همان لحظه دیدم که درب واحد ما را باز کرده اند و آن زنی که اول ماجرا دیده بودم و به نظرم جنون داشت، داشت می رفت تو و سر دیگه برانکارد دستش بود. ترسیدم آن آماس واگیر داشته باشد و یا با این عملی که این زن یاد گرفته بخواهد بلایی سر کسی بیاورد. شاید هم خودش قبلا همین دختر را به کشتن داده بود. برای همین رفتم جلوشون را بگیرم. گفتم نبریدش تو، این جا قبلا شرکت آمبولانس خصوصی بوده، ولی حالا دیگر نیست. اینجا خانه است.

تناقض اصل 44 قانون اساسی با اجرائیات دولت روحانی

دولت روحانی در دوره 12 ریاست جمهوری هنوز برنامه ای نداده حرف از تفکیک وزارت خانه ها می زند. در عین حال می گوید که قصد گسترش آن ها را تا حد استخدام مجدد ندارد! این در حالی است که در دولت یازدهم از 12-13 وزارت خانه، ما فقط کار 10-11 تا وزارت امور خارجه، اطلاعات، بهداشت، ارشاد، دفاع، علوم، کشور، راه شهرسازی، صنعت و معدن، و آموزش و پرورش را دیده ایم. دولت یازدهم انگار نه انگار که وزیر دادگستری و یا ارتباطات و اطلاعات هم داشت! اصلا موقع مناظر انتخاباتی روحانی هم حرفش با قوه قضائیه و دادگستری بود که اگر این قوه نبود بانک هایی مثل میزان -که رئیسش رئیس یکی از دانشگاه های آزاد بوده- نبود. حال این سوال مطرح است: در دولتی که در طول 4 سال فقط نهایتا اسم 11 تا وزارت خانه اش را آن هم به دلیل زورگیری هایشون بیشتر شنیده ایم چه نیازی به مثلا وزار دادگستری اش داریم؟ که حالا یک چند تا هم نیاز باشه وزارت خانه های تفکیک شده جدید اسمشون دربیاید؟

بعد جالب تر این جاست که رئیس جمهور در جلسه هیات دولت حرف از اصل 44 می زنه و به وزارت خانه هایش می گوید « من که روز اول به شما گوشزد می کنم این اصل وجود داره، ولی 4 سال بعد، تغییر محسوسی در خصوصی سازی نمی بینم. البته به شماها حق می دهم، باید احتیاط کنید»


بحران تغذیه


قدیم شیرش خوب بود، چایش خوب بود، روغنش خوب بود. چند ساله که چای رو از رژیمم حذف کرده ام. پارسال، سعی کردم به جای روغن معمولی روغن کنجد بخورم. امسال باید شیر رو هم که تعارف می کنند بگم ببخشین شیر نمی خورم.

دیروز به من شیر تعارف کردند. به محض خوردن سرم شروع به سرگیجه کرد. قضیه چه بود؟ امروز مطلبی خواندم که در آن تاکید کرده بود، شیر نه تنها کلسیم به بدن نمی دهد بلکه کلسیم بدن را هم می گیرد. شیرهایی که اخیرا می خوریم بدن را مقداری اسیدی می کنند. بنابراین بدن برای جبران و بازی (آلکانی) کردن خون کلسیم مغز استخوان را به عنوان در دسترس ترین ماده تجزیه می کند.

پارسال اصرار کردم که روغن مصرفیم روغن کنجد باشد. هرچند اخیرا خانواده یاد گرفته روغن فلان برند عربستانی که ارزون تر و مرسوم تره رو بخره و توی ظرف روغن کنجد بگذاره که یعنی بگه روغن کنجده. پارسال به محض گذاشتن قاشق غذای طبخ شده با روغن در دهان احساس سرگیجه می کردم. معلوم شد بسیاری از روغن های آفتابگردانی که هر سال ارزون تر از پارسال هم می شوند، بیشتر برند شرکت های عربستانیست، و در اصل حتی برند ایرانی آن هم اگر پیدا شود روغن آفتابگردان واقعی نیستند.

چند سال پیش هم چای مضرات چای نارسایی کبد تشخیص داده شد که آن را هم از رژیمم حذف کردم.

مضرات فزاینده این مایعات مرسوم در زندگی ما سبب شده من به سمت 85% خام گیاه خواری روی بیاورم. ولی باز از آن روز چطور فرار کنم که خود گیاهان خام هم به طور ناخواسته روز به روز در حال دستکاری ژنتیک بیشتر و بیشتر می شوند؟ اگر خودم شروع به کاشت کنم چقدر طول می کشه که باز دانه ها رو هم دستکاری ژنتیک بکنند و من بمانم با دانه هایی که یا قابلیت زیستایی ندارند و یا میوه هایی که دیگر نمی توان آن ها را تکثیر کرد؟

هنوز مونده تا مثلا اگر یک روزی اسطخودوس دم کردند تو خونه ما اصلا بفهمیم که برای تنظیم خون ما خوب است. ولی حالا حالا باید شروع کنیم.

 

عماد


یک صبح دل انگیز بهاری در حالی که خورشید نارنجی، بخشی از خیابان را گرم کرده بود از خانه بیرون آمدم. رفتم آن طرف خیابان و به راه رفتن ادامه دادم. تا این که ناگهان کمی جلوتر تصادفی رخ داد. بلافاصله ترافیک شد و جمعیتی به سمت نقطه تصادف راه افتاد. به نظر می رسید پسر جوان شهرستانی در حادثه مصدوم شده باشد. دقت که کردم پسری را روی زمین ول دیدم که شلوار قهوه ای و بلوز سفیدی تنش بود. خیلی هم بیشتر از این که آسیب دیده باشد، سرصدا می کرد. می گفت «حالا شب رو چطوری نشسته بخوابم؟ فردا باید برگ اعتراض مالیاتیم رو می دادم اداره کل مالیات..»

به دلیل راه بندان من جلوتر نرفتم و تصمیم گرفتم از کوچه پس کوچه ها خودم را به مقصد برسانم. ولی راه را خیلی بلد نبودم. همین که جلوتر می رفتم به نظر می رسید دوباره به ازدحام جمعیت تصادف نزدیک می شوم. وارد پاساژی شدم که به نظر می رسید یک در در این کوچه دارد و در دیگری در کوچه دیگر. همین که وارد شدم جمعیتی را دیدم که جوان شلوار قهوه ای را با خودش به دفتر نگهبانی پاساژ می برد. در همین حال یکی داشت دلداریش می داد که می تواند شب را همین طوری روی زمین آن جا بخوابد، و یک پتو هم رویش می اندازند. از کنار پیرمردی دیگر هم رد شدم که در مورد تغییر دولت زمزمه می کرد: «تا کی جوان ها باید برای پیگیری اعتراض هایشان راهی پایتخت شوند؟ و اگر شب مجبور شدند بخوابند ندانند که چطوری از پس هزینه بر می آیند؟»

یاد پدر «عماد» افتادم که اخیرا از حادثه تروریستی سالن مراجعات مجلس نجات پیدا کرده بود. پدر عماد می گفت حالا که عماد مشهور شده همه آن وزارت خانه ها و جاهایی که تا دیروز می گفتن برای عماد هیچ کاری نمی شود کرد، امروز یکی پس از دیگری تماس می گیرند که به آنها مراجعه کنم تا مشکلم را حل کنند.