آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد
آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

مرگ پرستی

نوجوان که بودم با اولین وب کمی که خریده بودم فیلم خودم رو موقع کنکور گرفتمو شعر این طوری برای خودم خوندم:

«بالاخره یک روز میاد که تو خوشحال باشی/ شاد باشیو بخندیو همه ش خوشحال باشی»

بعدها نمی دونستم اگر برای خواهرم که پشت کنکور سخت تری قرار می گیره براش تعریف کنم ازش استقبال می کنه. خب، فکر می کردم یکی از اون کارای وقیحانه ست که آدم باید شرمش بیاد به کسی بگه.

اون روز شاید تا حالا لحظه های خوشحالی زیادی تکرار شده باشه و هزاران بار اومده باشه و رفته باشه، ولی خیلی کوتاه مدت (یا شایدم انقدر خوش گذشته باشه که نفهمیده باشم چقدر بلند بوده).

امروز اما شرایط در حالتیه که در خوشی هستیم که یک هشدار ناراحت کننده داره ما رو به سمت ناخوشی می بره تا یک دوره و چند دوره ناراحت کننده اجباری تو زندگیمون وارد بشه...

فصل سرد سال نزدیکه، و امروز رفتن ما به دلیل بیش تر از یکی دو تا دشمن داشتن در این خانه اجباری شده. صبر بیشتر در این شرایط ضرره. زمان در گذره و من از همچنان دشمن مشترک بودن و سپر بودن در حال گذار به انتخاب های دیگر پیش رو هستم. در یک سال اخیر به دلیل کنکوری که داشتم بیشترین ساعت ها را در خانه سپری کردم. پدر و مادرم اگر اتفاقی برایشان می افتاد من اولین کسی بودم که با خبر می شد. ولی این آن چیزی نبود که آن ها می خواستند. مثل خیلی های دیگه که قدر باهم بودن رو نمی دونستند از بین بودن ها نبودن ها رو انتخاب کردند و سلام بزرگ و دعوت بزرگ رو خدمت عروس خانوم و آقا پسرشون عرض می داشتن که هر از گاهی به زور و برای یاد دادن کلمه »مادربرزگ» و نه «مامانی» به فرزندشون می اومدن.

در این مدت کسی وارد می شد، احترام ما رو نگه نمی داشت. غریبه ای که تازه 6 سال بود نهایتش فامیل درجه 2 خانه ما می شد، حق داشت در مورد جای نشستن ما نظر بده و بگه که این جا جای نشستن دخترها نیست و خیلی موارد دیگه.

قدرت شیطان زیاد بود و دوست داشت بین ما که پدر و مادر را می خواستیم و پدر و مادر که قدرت را می خواستند، جدایی بیفتد. قدرت گفت یا جای من که شماها را نمی خواهم و یا جای دختر شما. آن ها هم خودشون بارها گفتند قدرت تو بمون، کسی که باید بره این دختره.

قدرت گفت و من مرگ شماها رو می خواهم. پدر و مادر گفتند قدرت تو بمون. تو حق داری جان ما را بگیری!

دیروز به مادرم گفتم حواست رو جمع کن، خواستی بمیری تا من خونه ت هستم نمیری.

مریم

خبر فوت مریم نابغه ریاضی رو امروز صبح شنیدم. بعد هم رفتم کتابخونه و اون جا روزنامه خراسان صفحه اول تیتر درشت خبر شنیده ها رو تایید کرد. مریم، 3-4 سال پیش از طرف ایران دعوت میشه و حالا معلوم نیست بعدش و یا قبلش سرطان سینه می گیره و بعد از 4 سال فوت می کنه. کسی که اولین خبر رو به من داد که اصلا و رسما چند بار گفت کشتنش. البته میگن سرطان سینه با شیر دادن مادر ارتباط نزدیکی داره. میگن اگر مادر از شیر دادن بچه خودداری کنه احتمال سرطان سینه ش خیلی زیاد می شه.


یک احتمال دیگه هم وجود داره و اون هم اینه که چه بسا کشته باشندش. مخصوصا که حالا که حکومت ایران هم ازش استقبال کرده باشه. فکر کنید حکومت ما ایرانی ها از مریم استقبال کرده و اون بیچاره هم خبر نداشته که تو ایران آدم ها چطوری زنده می مونند. ما ایرانی ها چطوری هستیم؟ خب، وقتی یک نفر استعداد ویژه ای داره که اصلا کلا پنهان کاری می کنیم. اصلا از همون موقع که دبیرستانیه حتی نمی ذاریم صمیمی ترین دوست بچه مون بفهمه بچه ما تا حالا چند تا معلم خصوصی و یا مشاور عوض کرده یک وقت چشم نخوره و یا رقابته دیگه اون هم بشه هم کلاس بچه مون. یا بچه که بدنیا می آید، از همون اول مراسم ترکوندن تخم مرغ، آبی کردن نقطه ای از پیشونی و غیره رو می ریم. اگر مادر بچه باشیم تا یکی در بیاید از بچه تعریف کنه چنون فشار خونمون رو نشون می دیم که بالا رفته تا درجا طرف پشیمون بشه بگه اصلا بچه تو زشت، کراهت آور و وقیح تا مادره فشارش بیاد سرجاش. بعد واقعا که داره، دختره بلند کرده اومده ایران، این ایران، چه اشتباهی! چقدر اسف ناک. لابد فکر کرده ایران بعد این مدت که برنگشته عوض شده  و یا هنوز در جریان مراسم حسادت کشونای ایرانی قرار نگرفته بوده که رفته خارج و عاقبت ... شد آن چه که نباید می شد. اومدنش ایران همانو تعجیل در فراهم شدن امکانات اجلش همان

سبک تخریب آدم های معمولی توسط حکومتی ها را بشناسید

بیش از 30 سال از انقلاب می گذره. اوایل انقلاب خانه های زیادی توسط عده ای اشغال شد.1 هنگام جنگ عده زیادی پولدار شدند. بعد از جنگ هنوز گاهی می شنویم زمین خواری به راحتی صورت می گیرد.

امروز اما، قدرت دست حکومتی است که در اوایل انقلاب با توجیه این که دشمن داریم تجسس را روا داشته است. امروز در شرایطی هستیم که هر ارگانی ریزترین اطلاعات تک تک اعضای خانه رو در حد نیازش در اختیار دارد. تا جایی این اطلاعات ریز هستند که دولت حتی می داند هر خانه چند اتو دارد.

در چنین شرایطی بارها ما مردم شاهد کله پا شدن آدم های معمولی ای هستیم که فقط چون اسمشون سر زبان ها افتاده بود، با سبکی خاص چپ شده اند. آدم هایی مثل همایون صنعتی زاده که بسیاری از پیشرفت های امروزی از نظر فرهنگی را مدیون آن ها هستیم کم نیستند. امروز هنوز با گذشت بیش از 30 سال باید نگران باشیم اسممان سر زبان ها افتاد چند بار باید دادگاهی شویم و چند بار باید جریمه شویم. سبکی که با آن سال ها، همایون صنعتی زاده دشمن شناخته می شد باید شناخته شود، تا باشد آدم معمولی دیگر دشمن شناخته نشود:

کاری که لازم است برای کله پا کردن یک نفر آدم معمولی انجام داد شامل موارد زیر می شود:

1- یک مقاله بلند بالا پر از مطالب حقوقی در جراید نوشته شود مبنی بر این که شخص یا گروه مورد نظر ضد رهبری بوده است

2- تجسس برای پیدا کردن عکس، نوشته و یا مدالی که حتی اگر در اقتضای زمانی در دستانت پیدا شده و نشان می دهد که تو احتمالا مشکل داشته ای

3- تلاش برای منزوی کردن، از سطح بین الملل گرفته تا داخلی و حتی اگر لازم شد انفرادی در زندان

4- حتی اگر لازم شد از جهت مالی شخص حقیقی یا حقوقی مورد نظر رو تحت فشار قرار دهیم


موارد تکراری زیاد است از این جهت. حتی یک آدم معمولی هم می تونه شامل این پروتکل بشه و بالکل نیست بشه. بنابراین دقت و توجه ماها را نیاز دارد


1- قابل استناد با کتاب سیاست های خیابانی


فرار بزرگ

با خودشون چی تصور کرده ن این اطلاعاتی ها؟! اون از اون زنی که زن برادرم کرده ن، که بعدازظهر خودش می آید می گه من که باهات خوب بودم فلانی جان! اون از اون شوهرش که نصف شب می آید حامی زنش زیر مشتو لگدش قرارم می دن.

اون از اون اطلاعاتی ها که هی هیچ تقصیری ندارندو از وقتی نشسته ن تو سیستمم هی بدبختیه که از آسمونو زمین میریزه روی سرم. اون از اون پسر مجردشون که نشونش کرده ن سال هاست که یک روزی بالاخره قبل از گور من رو بهش برسونن


کسی شماره بابای این پسره رو داره به من بده؟

باباش رو می خوام بهش بگم پاشون رو از زندگیم بکشن بیرون. بهش بگم فلانی جان می دونم خیلی غیرت داری. هیچ به تو و بچه ت ربطی نداره وقتی از مشتو لگد یکی فرار می کنم چند ساعت با شلوار قرمز کش خراب نصف شب تو خیابونا راه می رم تا به اولین کلانتری برسم. به تو بچه ت هیچ ربطی نداره که بهم می گن برگردم که کلانتری این منطقه من رو تحت پوشش خودشون ندارن، و باید دوباره برگردم یک نفر پیدا کنم زنگ بزنه 110 و یک ماشینی بیاد تا من بیایم از خوداتون به خودتون شکایت کنم.

شماره بابای اون پسر رو می خوام

شماره ش رو بدین به من

ببینید ایران امن و ایمن رو:



اون باد بالایش رفته. ضربه ای هم که تو کتک کاری خورده م نفهمیده م چطوری به سرم خورده (دو روز بعد از مشت و لگد)
فرداش نامه 110 رو می تونستم برای پزشکی قانونی داشته باشم. به وضوح باد کرده بود و برای پزشکی قانونی و شکایت مناسب بود. اما من باید از برادر و پدرم شکایت می کردم. این کار برای من بی فایده بود. برای همین نه همون موقع پزشکی قانونی رفتم و نه عکسی از سر پر چالو چوله م گرفتم
پسره که خواهرش رو این طوری میزنه بقدری در برابر زنش ذلیله که حتی فکر نکنم جرئت کنه ذره ای بخواد تو تربیت بچه ش دخالت کنه
پ.ن.
همون شب پلیس های حاضر باید چند خونه بالاتر می رفتن برای بررسی صحنه خودکشی. چه می دونم شاید کسی من رو دیده بوده اون طوری و خودکشی کرده. بعد از رفتنم خواهرم رو برادره به حالت زشت و کراهت آوری خفه می کنه که یعنی جلوش رو بگیره کجا داره می آید دنبالم
مادرم هم فکر می کنه که سکته کرده
چند مورد دیگه باید اتفاق می افتاد تا زن یک نفر نیاد خونه من که من دوست نداشتم بیاد در حضور من خونه پدر شوهرش یا خونه من که پدرم سرپرستشه؟

روسی

زبان روسی برای بیان احساسات زبان جالبیه. در این زبان خود کلمه احساس رو بیان می کنه. برای همین شنیدن داستان به زبان روسی جالبه. اخیرا یک دو آهنگ روسی در متن یک ویدئو گرفته م که نمی دونم اسمشون چیه. کاش می تونستم کمی از متن و یا از اسم آهنگهای زمینه ش بدونم. این آهنگشه