آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

تیتر زنی روزنامه خراسان (مخصوصا بخش زندگی سلام)

خب دوستان زنگ تفریح و خنده ست. این بار صفحه ای از روزنامه خراسان رو که تیتر زنی های معرکه ای داره، معرفی می کنیم:

این روزنامه با کمک دوستان دانشگاه فردوسی ایشون تو زندگی آدم های معمولی سرک می کشه و بعد صفحه روزنامه رو با اسم شخصیت های معروف زندگی ماها پر می کنه. در اینجا نمونه هایی از چند تیتر زنی رو می بینید:

1- کوتوله ام ولی توانایی هایم زیاااده (تیتر روزنامه خراسان: قدم کوتاهه، همتم بلند!)

2- من شایعه رو ول می کنم شایعه من رو ول نمی کنه (تیتر روزنامه خراسان: من حاشیه رو ول می کنم حاشیه من رو ول نمی کنه)

توضیح بیشتر این که اگه دقت کرده باشین یک وقتایی که می خوان گند این طوری بزنند اسم نویسنده رو نمیارن تا مثلا قابل پیگیری و شکایت نباشه. البته گاهی هم اسم نویسنده رو میارن که باز اون هم امکان مستعار بودن و یا آورده شدن برای رد گم کنی داره

این گونه تیتر زنی ها که نشان از سواد کم نویسنده دارن، نشاندهنده عمق فاجعه و در عین حال مظلومیت ما مردم است که این طوری مجبوریم با تیترهایی که تو سرمون می خورن بسازیم


در امتداد تاریکی

داستانی برگرفته از داستان های آقای دانشجوی فارغ التحصیل دانشگاه فردوسی در روزنامه خراسان:

اگر 10 سال پیش فکر نمی کردم که با همکاری دانشگاه های برتر کشور مثل دانشگاه فردوسی و دانشگاه آزاد، صنایع دریایی، صنایع دفاع، وزارت دفاع و دولت می تونم کاری در حد ملی انجام بدهم، انقدر دام برایم گسترده نمی شد، و امروز این همه تهمت های ناروا و زشت را تحمل نمی کردم. و مجبور نبودم این همه خفت و خواری را در حالی تحمل کنم که نامزدم تنها به دنبال کثافت کاری های خودش است و من همانند یک زن نامحرم با او زندگی کنم؛ با من دشمنی کند و ترسی هم از دشمنی خودش نداشته باشد...

زن 31 ساله در حالی که تصاویری از زنان و مردان غریبه و نامزدش را به کارشناس اجتماعی کلانتری غیرایرانی نشان می داد و عنوان می کرد این بار دیگر نمی توانم این وضع را تحمل کنم، چراکه پای نداسازی دیگری در میان است، در تشریح ماجرای اختلافات خود با نامزدش گفت: 26 سال داشتم که روزی زنگ تلفنم به صدا درآمد. آن روزها پدرم گوشی ارزان قیمتی برایم خریده بود و من هر بار که صدای زنگش را می شنیدم با خوشحالی و طمانینه خاصی پاسخ تماس ها را می دادم. آن روز هم پسر جوانی با من تماس گرفت و هربار ادعایی را برای تماسش مطرح می کرد. در میان همین زنگ های بدبختی و تماس های واهی بود که من هم به سوالاتش پاسخ دادم. عمو، عمه و اطلاعاتم هم در تماس های جداگانه ای ابراز خرسندی کردند و این گونه رابطه تلفنی من و «یاسین» به دور از چشم پدر و مادرم آغاز شد. این رابطه خیلی زود رسانه ای شد، بارها و بارها داستانی در صفحه حوادث روزنامه خراسان شد، و بارها و بارها پایه استنادی برای مکرها و حیله های بعدی شد. شاید حتی برای این کار لازم بود که وضعیت خانه ما را نا امن نشان بدهند.

روابط ما هم چنان ادامه داشت و من هم همه دروغ های «یاسین» را باور می کردم، تا این که در سال آخر دانشگاه، یاسین مرا از پدر و مادرم خواستگاری کرد. او که با خواهرش به خواستگاری من آمده بود، به دروغ عنوان کرد که پدر و مادرش فوت کرده اند، اما بعد فهمیدم که پدر و مادر یاسین من را به خاطر همین ارتباطات از خودشان طرد کرده اند.

کم کم خیلی گروه ها و ادارات با بدتر شدن روابط ما اعلام بی طرفی کردند و اعلام کردند که هیچ دخالتی نداشته اند. اطلاعات بارها و بارها سعی در قطع ارتباط من با دنیای خارج کرد. به من تهمت جاسوسی زدند و به جرم مزاحمت تلفنی جریمه ام کردند.

بعد ها اسامی بسیاری از گروه های دیگرشون رو در لیست شوراهای شهر دیدم. به نظرم من به عنوان مگسی سهم موثری در آغاز شورا شدنشون داشتم.

تجمع کاسپینی ها مقابل استانداری خراسان رضوی

امروز 2 خرداد 96 دومین بار از اول سال 96 هست که طلب کارای موسسه مالی و اعتباری کاسپین مقابل استانداری تجمع کرده اند. کاسپین مثل میزان پول مردم را گرفته است و پس نمی دهد. بار اول 31 اردیبهشت بود و بدبخت ها در انتظار رد شدن عابر پیاده ای بودند برای دیده شدن بنرشون. این بار یک آمبولانس هم کنار ماشینهای پلیس بود و من بیشتر مقوا دستشون دیدم تا بنر.

چون تقریبا روزی نیست که مقابل استانداری تجمع نباشه، با خودم قرار گذاشته م که هربار تجمع مردم را می بینم در این وبلاگ اطلاع رسانی کنم. تجمع قبل تر هم  که تاریخ دقیقش رو دارم تجمع آتش نشانان در تاریخ 13/11/95 بود که پرسنل بخش خصوصی آتش نشانی مشهد بودند. آتش نشانان بیشتر از بنر روی مقوا مطالب خودشون رو نوشته بودند.

در مدت یک سال اخیر تجمع های اعتراض آمیز مقابل استانداری یک در میان مال پدیده، میزان و غیره بوده است.

گرگ

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید / گرگی دگر در پی پوستین یوسفان می آید

گو شمع نیارید در این محفل/ که جمع گرگ صفتان در پی طعمه زوزه کشان می آید


چارقدو پوستینو پایتخت / نقشم سخره دیوار بازپرسان عرشو فرش


شعرو شعرو تختو بختو حرفو حرف / سخره، بازیچه و امر و نهی

روبه و کفتار و پلنگ / کرکس مفت خوار و حرفو حرف


صورت شیر و حدیث / دزد هفت رنگ سخیف

دوزخیانو غم خواران همراه تو / عاقبت سنگو شیرخواران والای تو


هی هی مادر بر سرت / عو عو و عر عر همرهت

تا جهان هست جهان خوار شوی / هیبت مردان از سر وانهی


تو نی ای فرزند رسول / گو فضل پدر کو کو

من گر ندارم ارث پدر / نیست باکم از هر چه نیکم هست کم

رو تو خود اصلاح کن / چاره آستین خود را وا کن

برداشته شدن خرید و فروش پایان نامه خوب است اما، ...

برداشته شدن خرید و فروش پایان نامه خوب است اما، ...

این که پایان نامه فروختن را ممنوع می کنند کار خوبیه. مخصوصا برای کسایی که سنی ندارند و عناوین مختلفی دارند (استاد راهنما، استاد مشاور، مهندس ناظر و غیره). این ها منسب هایی را گرفته و از کیسه بیت المال مبالغی را ردو بدل می کنند، و خیلی ها موافق به این جابجایی پول ها هستند. به خاطر عدم پشتوانه قانونی از مالکیت معنوی شخصی که قرار است بعدا سرباز معرفی شود حتی معلوم نیست این پروژه را که این مهندس ناظر دست سرباز سپرده کی انجام داده.

در اصل پایان نامه است که باید برداشته شود. نه خرید و فروش پایان نامه، که حالا یکی بیاید این وسط بگوید که نه آقا ما فقط در ازای انجام پایان نامه مدرک می دهیم و یا نه کمی بیشتر تحت عنوان کسر خدمت سربازی پولی می دهیم.

مثل داستان خودم نشود که چند سال پیش خود من پایان نامه ای را برای وزارت دفاع انجام دادم. خیلی هم برای آن زحمت کشیدم. حتی یک سال تمدید پایان نامه زدم. در تمام مدت انجام پروژه مجبور بودم فقط از طریق تلفن و گاهی جلساتی که یکی هم سن من مدیریتشان می کرد گزارش روند پیشرفتم را ارائه دهم. نه یک راهنمایی، نه یک مشاوره و نه یک کار. کاملا من را رها کرده بود، و برعکس کارهایم را به عنوان یک پیش کار به دانشجویی دکتری می داد. من منتظر عقد قراردادی بودم که یک طرفه باید توسط پژوهشکده وابسته به وزارت دفاع انجام می شد. بعدها با گرفتن اسکن امضایم رضایت دادند که قرار داد من بسته فرض شود. بعد معلوم شد که قراردادی هم نخواهد بود. اکنون می فهمم آن ها قرارداد نبستند تا هر کار که بعد می خواستند انجام دهند. پس از آن با ندادن بخشی از حقم به طرز توهین آمیزی ارتباط خودشان را با من قطع کردند. توهین در حد اتهام به جاسوسی. آن ها به من نگفتند که چه اتهاماتی و چه فکرهایی در ذهنشان پرورانده اند. به من گفتند که اگر حقی از تو را ندادیم دلیلش این است که پژوهشکده پولی ندارد و ما به مشکل مالی برخورده ایم.

در حالی که علت رفتارهایشان را متوجه نمی شدم و پیش بینی رفتارهای بعدی شان را نمی کردم پیگیر علاقه مندی های خودم شدم. در مسابقه ای شرکت کردم که به همان زمینه پایان نامه ام مربوط می شد. آن پژوهشکده با برقراری ارتباط با اعضای تیمم و با دخالت از تیمی که خودم تشکیل داده بودم من را بیرون انداخت و پس از آن معلوم شد که آن موقع که ادعای فقر و بی پولی می کردند، به همان تیمی که من را از آن بیرون انداخته بودند مبلغی بالغ بر 4 میلیون کمک کرده اند. درحالی که هنوز 200 هزار تومن باقیمانده پایان نامه من را نداده بودند.

وقایع بدی که یکی پس از دیگری برای من اتفاق می افتاد فقط این نبود. من بعدها پروژه را کامل کردم ولی مهندس ناظر که حالا دانشجوی دکتریش کرده بودند مدعی شده بود پروژه من کامل نیست. این درحالی بود که من هیچ حقی نداشتم جز یک ارتباط تلفنی. در کمتر از یک هفته پس از تماس های تلفنی مکرر و عدم پاسخگویی مهندس، رئیس، بازرس و غیره به اسم مزاحم شدن، حکم قضایی برایم صادر کردند و من را به دادگاه احضار کردند.

من به دادگاه احضار شده بودم و تا سال بعد از احضار، حکم جریمه ام را از دادگاه گرفتم. به من تهمت های مختلفی زده بودند که به دلیل نداشتن وکیل مناسب و عدم ضبط مکالمات توانایی دنبال کردن آن ها را به صورت قضایی نداشتم.

ماجرا به این جا ختم نمی شو.د پژوهشکده وابسته به وزارت دفاع و پس از آن حفاظت اطلاعات وزارت دفاع طی شکایتی مجوزهای بعدی من را هنوز پس از گذشت 5 سال از انجام پایان نامه و پس از گذشت 3 سال از جلسه دادگاه با مشکل مواجه کرد.  این هنوز ختم ماجرا نیست. اکنون من به هر کار جدیدی که می­خواهم دست بزنم برای گرفتن هر مجوزی به واسطه رفتار آن پژوهشکده و اعلام شکایتی که هنوز از جانب آن ها تمامی ندارد دچار مشکل شده ام.

این نتیجه انجام پایان نامه بود. تازه این یکی از مدل­های خوبش است. البته شاید مورد من خیلی خوب هم نباشد. چون به ازای پایان نامه قرار بود مبلغی هم بدهند. اما آن مبلغ را هنوز نداده­اند. دوما هم­چنان مبتلا به شکایات، آزارها، و تهمت­های آن­ها هستم. مدل دیگری از پایان نامه که مرسوم تر است، همان­که دانشجو کار را انجام می­دهد و استاد در ازایش نمره می­دهد. در هر دو مدل آن کسی که خودش پایان نامه را انجام دهد سود چندانی نمی­برد. در مثال من که هر روز آرزو می­کنم کاش هیچ پایان­نامه ای انجام نمی­دادم که هم سختی انجام پایان نامه را متحمل نشوم و هم متحمل آزار آن ها نمی­شدم. در مدل دوم دانشجو فقط سختی انجام پایان نامه را ببیند و در ازای آن فقط نمره­ای و معدلی. انقدر که این هر دو فرآیند در هردو مدل عبث، بیهوده و ناجوانمردانه است، جدیدا خیلی باب شده که دانشجوها پایان نامه هایشان را به بیرون می­سپارند و در ازای مبلغی از زحمت بیهوده آن صرف نظر می­کنند.

درستش این است که اولا که این بساط جمع شود؛ یعنی چه که پایان نامه ای تحت عنوان کسر خدمتی وجود داشته باشد، با آن شرایطی که من دیدم؛ استاد راهنمای زیر سی سال مسئول پیگیریش باشد که نه علمش را دارد و نه شعورش؟ یعنی چه که پایان­نامه ای باشد که به واسط بافته­های آن مدارج و مدارک بالاتری به افراد بی­صلاحیت اعطا شود؟ یعنی چه که استادی در دفترش بنشیند و هیچ کاری نکند؟

درستش این است که دوما پایان نامه به گزارشی از روندی عملی که به طور مشترک توسط دانشجو و استاد راهنما طی شده باشد، تبدیل شود؛ خوردن مال حرام خوب نیست. آن آقا که مسئول استاد راهنمایی من در پایان­نامه ام بود به واسطه ندادن حقم و به واسطه مزاحمت ها و آزارها و شکایاتی که برایم ایجاد کرد خوب است بداند که خوردن مال حرام خوب نیست. آن استادی که اسم راهنمایی را می­گیرد و به خاطر این اسم کاری نمی­کند، خوب است این را بداند که خورد مال حرام خوب نیست.

حال این وسط به جای حل این معضل مجلس به این نتیجه رسیده که آن دانشجو کار حرامی کرده یا آن فروشنده کار حرامی کرده است. این فرع ماجراست. حرام اصلی سال­هاست و هنوز است که دارد اتفاق می­افتند. من می­خواستم روند پایان­نامه ام روندی سالم باشد، که تلاش کردم تا حد ممکن بر اساس واقعیات و نه بافته های تخیلی، آن را جلو ببرم. اگر هم با پژوهشکده مذکور علیه خواستم کاری بکنم علتش کاری بکنم علتش صرفا همین بود که پایان­نامه ام واقعی و کاربردی شود. حق مرا که خوب کف دستم گذاشتند. تلاش من برای این کار به تلاش من به نفوذم در آن پایان نامه برداشت شد.