آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دروغ معروف مامانم اجازه نمیده

بیشتر تو دخترا هست. البته تو پسرها هم هست، مثلا پسره زن نداره میشه: مامانم اینا اجازه نمیدن، وگرنه زنش اجازه نمیداد. حالت کلی ترش اینه که خانواده اجازه نمیده.

جوابش میدونین چیه؟ باید بش با زیبایی بگی که منکه میدونم تو خودت هرجایی میخوایی بری؛ منکه میدونم تو هرکاریو میخوای خودت بکنی.

البته کسی هم که این دروغو گفته خودش عدم تمایل به نیومدن رو نشون میده. پس خیلی اصرار نکنیم خوبه.

این حالتای دخترا تا وقتی بچه دومشونو زاییدن و به زاییدن عادت کردن، ادامه داره. مثل مرغ کرچ. واقعا فصل کرچ، فصل زایمان، فصل Hatching بچه های این زنها فصلای مهمی تو  زندگییشون هست. البته برای مردها هم هست.

بذارین پس بگم. مثلا طرف فصل بلوغشه. اون موقع بهترین چیزی که باید بهش بگین اینه که: تو چقدر فرق کردی. البته این معمولا نشون دهنده دید بده. این یک جور فحشه. این تو خیلی فرق کردی رو موقع ازدواج طرف هم میگن. بعد از ازدواج باید حرفای تخت خوابی بهم بزنن:

بریم باشگاهو اینا...

نکته برای اونا که هیچوقت کرچ نمیشن: به محض اینکه مرغ کرچ میشه باید ترکش کرد. حالا اگر تو مرغی هستی که تو هم داری کرچ میشی اشکالی نداره، ولی کلا باید ازش فاصله بگیری.

کارمحور

خواهرم میگه من مثل خارجی ها سخت کار میکنم. ولی ایرانی ها بیشتر فامیلی کار میکنن. برای همین هم کم کار میکنندو طبق اصل فامیلی کار کردن هرچند وقت یک بار حتی بی دلیل میگیرن یکی مثل تو رو آزار میدن.

خارجی  ها یعنی تقریبا همه به جز ایرانی ها. یادمه یک زمانی یعنی حدود سه دهه پیش ایران داشت بشکن میزد که جمعیت  اروپا و مخصوصا آلمان در عین توسعه یافتگی پیر شده. جوون هاشون دیگه کشش چند شکم زاییدن رو ندارن و از این خوشحالی ها که الآن مثلشو میشنویم. بعد هیچ چی دیگه. معلوم شد نه تنها این کشور پیش بینی این وضعیتشو از بیست سال قبل کرده بود، بلکه خودشو چند تا کشور دیگه شرقی برای این روزا برنامه ریزی کرده بودن. آلمان یک عالمه آدم علاقه مند به چندشکم زاییدن مثل افغانی ها رو گرفت. ضمن اینکه سازمان ملل هم ازش تشکر کرد که اونا رو میگیره  و کمی هم کاسه اش رو چربتر کرد. اونا هم اغلبشون مثل من هم علاقه مند به سخت کار کردن. درنتیجه آلمانی الآن نه تنها مشکل نیروی کار ندارن، بلکه سنگ مفت، گنجشک مفت. مثل الآن ایران دارن اینا رو تعدیل نیرو هم میکنن.

یک چند کشور شرقی مثل کره جنوبی هم اینو 5 دهه پیش فهمیدن. برا همین یک بخش از کارهاشونو دادن دست فلیپینی ها، اندونزی و مالزی، بعد تولیداتشونو فرستادن برا آلمانی ها. در نتیجه این شد که ما اصلا نفهمیدیم این آلمانی ها یک زمانی به نیروهایی نیاز پیدا کردن که باید سخت کار میکردن.

شاخص

زمانیکه دبستان بودم مدرسه معمولی میرفتم. خیلی خیلی معمولی و دولتی. مدرسه مون بزرگ نبود و من از یک سنی یعنی کلاس سوم دبستان دشمن پیدا کرده بودم. قبلا هم تو گروه دوستان همین بود. یادمه 3-4 ساله هم بودم یک دختر دیگه ای که فکر میکنم کوچکتر از من بود و اصالت مشهدی داشت حتما باید موهامو مثل خروس میکشید. مدرسه مون خیلی بزرگ نبود و من تا اون جا که یادمه یک کلاس پنجم دبستان هم بیشتر نداشت. همون دشمن سوم دبستانم همکلاسو رقیب من شده بود در ارزیابی شاخص هام. حالا من تو همین شاخص تر هم شده بودم. چطوری؟ یاد گرفته بودم قرآن رو با ترتیل بخونم. حتی نمیدونم چطوری، ولی یاد گرفته بودم اغلب اوقات برم سر صفو قرآن سرصبح رو من بخونم!

فکرش رو بکنید، تو اون سنی که بچه های یک مدرسه همدیگه رو کم کم پیدا میکنندو فامیل های دورشون رو تو مدرسه میبینن، من داشتم اینطوری خودمو شاخص میکردم. حالا به چه بهایی؟ مثلا به بهای گرفتن یک کارت صدآفرین از مدرسه! کی یه همچین آدمیو دوست داره که باهاش دوست بشه؟! من البته، خیلی خوب داشتم یاد میگرفتم رقابت بین سه نفر اول از توانایی هامه. البته، دوست هایی هم پیدا کرده بودم. مثلا مثل همیشه بغل دستیم، و یا کسی که مادرش بهش یاد داده بود که اگر خودش بلد نیست قرآن بخونه، ولی حتما دوستش که خوب بلده، میتونه دوست خوبی براش باشه. ولی خب، از زمان مثلا کلاس سوم دبستانم هم دشمن و رقیب اجتماعی داشتم که حالا که شاخص شده بودم، دشمنیش قوی تر هم شده بود.

الآن اگر بهم بگن قرآن بخونو حفظ کن تا بهت مثلا چمیدونم جایزه میدیم اصلا سمتش نمیرم. حتی یک چندبار بررسی هم کردم. این چیه جایزه شون؟! حتی کمک هزینه سفر هم نیست شاید بخوای پولشو سرمایه گذاری به کار دیگه ات بکنی. من کار به مسابقات قرآن ارتش ندارم. ولی این مسابقات حفظ قرآن ارشاد و اوقاف که اون هم اینهمه تبلیغش میکنن خیلی مسخره است؛ نفر اول رو بغلش میکنیم میبریم حج! دومی کربلا! طرف خودشو میکشه به اینجا برسه که تو اون سالن به اون بزرگی و با اونهمه تبلیغ شماها مثلا بغلش کنین ببرینش حج. کمک بعدی شاید ازدواج طرفه! حالا اگر یک کسی مثل من زشت باشه چی؟! هی تلاش میکنین فیلم ترکی ازش درست کنین، صداش رو ضبط کنید بفرستین نیویورک، یا چمیدونم فیلم وحشت ایرانی ازش درست کنین، هه.

گاو شیرده

من خیلی تو زندگیم گرگو، گاو و این چیزا نقشی نداشته ان، تازمانی که هرباری یکی اومد برام ذکر حدیث کردو به اینا هم یک اشاره ای کرد. جدا.

احساس گاو شیرده بودن میکنم بعضی اوقات، جدا. حالا چی؟ امروز خوب تقریبا میشه یک ساله که من فارغ التحصیل شده ام. بعد از کلی کشمکش با عالم بیرون خیلی وقته که فهمیده ام باید برند خودمو ببرم بالا و از دانشگاهو مردمو دوستو فامیلو آشنا تا میتونم فاصله بگیرم. اصلا همین دیروز بود که دایی با زنشو بچه هاشو نوه اش اومد خونه مون. منم خوب نه این که باهوش شده ام، اصلا نرفتم حتی سلامشون کنم. چه قدر هم خوب شد. چون میری سلام کنی زودی دختره در اوج لذت از تفریحش در سفر مثلا میپرونه که واااااای چه اتاق وحشتناکی داری! توقع دارن دیگه. توقع دارن همینطور که تو اونا رو خوشگلو براق میبینی، همینطور هم خودت اتوکلاو باشیو خیلی زود بگی اتاق تمیز شو، تمیز شه. بگی کفشا نو شو، کفشا نو بشن. بگی آه، اینو بخوام، آماده بشه. اونو میخوام، آماده بشه :)

ماهم که نیستیم دیگه. براهمین از همون اول ازشون دوری میجویم تا تجاوز نشه از حدو مرزهام،  جدا.

بعد دیگه در سطح دانشگاهو کسبو کار هم احساس گاو شیرده بودن خوبی دارم. احساس میکنم دیگه خیلی دارم شیر میدم. شیردوشی خوبی راه افتاده، جدا. پولی که نمیدن بهمون بابت کارهامون، همه اش هی وایسادیم کی پستونامون خودشون خود به خود خشک میشن.

مرغ ... گشاد

یک مدتی با این اردکم میرفتم تو حیاط. بقدری به قدرت این مرغ ... گشاد برخورد که رفت یک تخم دیگه کورچ بشه. الآن دیگه کم کم دارم به این قضیه خواستن، توانستن مرغ ها میرسم. این مرغ ها هم تا نخوان کورچ نمیشن. من با این اردکم شده بودم سلطان مرغ ها. بعد این مرغه بقدری حسودیش شد که حتی یکی یه دونه خروسش رو هم یک چند باری زد. همین این که رفت تو جاتخمی نشست، به جوجه خروسش یاد داده در نبودش، اون جاشو بگیره و حسابی سلطان بازی در بیاره. حالا این خبر نداره که تا ما نخوایم نمیتونه جوجه دار بشه. ماهم به سختی افتادیم به مبارزه و هر تخمی زیرش قرار میگیره با جستجو و بررسی با دقت بسیار بالا از زیر پاش در میاریم. کی حوصله داره یک نون خور دیگه به این جامعه اضافه بشه؟! نه حالا خودمون بچه دار شدیم؟! بذاریم این یکی جوجه دار بشه!