آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

دختر قلوچ

مامانم میگه چرا یک چند باره دارم نگات میکنم بهم قلوچ نگاه میکنی؟ بهش نگاه میکنم میگم اینطوری قلوچم؟ میزنه زیر خنده میگه آره، قلوچی!

بعد هم میگه این لپ تابمو خاموش کنم برم یک کار دیگه بکنم که قلوچ شده ام! همینطور تو فکر رفته ام و یاد شمخانی میفتم که چاق شده و چشماش عینکیه و انگار قلوچه!

فشارم هم پایینه. شاید به خاطر همون حرفاش سرم گیج هم میره. حالا گوشیش رو آورده هی میخواد عکسمو بگیره، تا خواستگارام ببینندو بگن چقدر قشنگه و حالا چی کارش کنیم.

بی بی

شخصیت بی بی تاحالا تو این وبلاگ خیلی ازش حرف نزدم. در واقع اصلا میخواستم کسی چیزی ازش ندونه تا اینکه یک انیمیشنی این اواخر دیدم در مورد یک زن موفق مکزیکی که بعد از ترک همسرش با کفاشی تونسته بود یک چندنسل خانواده پایدار درست کنه. اتفاقا انیمیشن پیکسار هم بودو جایزه هم برده بود. این زنه رو که دیدم یاد بی بیم افتادم؛ مادر مادریم. از جمله خصلتای بی بی من این بود  که برای مرده ها غذا میذاشت. میگفت روحشون میاد و ازشون عکس میگیره. بهش میگفتم این کار بودایی هاست، ولی حالا نگاه میکنم که اشتباه میکردم. نه تنها در دو نسل قبل از من مسلمون ها، بلکه مسیحی ها هم برا مرده هاشون گل و یادبود میذاشتن.

البته این تا بخش خنثی و حتی خوب ماجراست. کارتونه دیگه، نمیتونه که بیشتر در نمایش گوه و عن ماجرا پیش بره. بی بی گوه تر بود. من تا تو اتاق تنها میشدم وایمیستاد نگام میکرد. بعد خب خونه پیرزن پیرمرد بودم دیگه. انگشتش رو طرفم میگرفتو تهدیدم میکرد که مبادا شوهرش، یعنی پدربزرگ من تو اتاق روم بخوابه. اصلا میگفتم که مادرم از بین چاه و چاله این بابا چاه رو انتخاب کرد یا براش خوب شد از دست این پیرزن؟!

حالا پدربزرگه هم خواسته یا ناخواسته این رو تقویت کنه؟! دیگه، البته نه به خاطر این تفکرش، بلکه به خاطر هر روز بیشتر کوزت کردانشون اومدم بیرون. آه، چی بودن اینا؟! حالا نه اینکه حالا پدر مادرم بهتر بوده باشندها! نه، حتی اگر پدرم بدی داشته باشه شاید نسل پیرو این نسل تربیت شده باشه. ولی، دیگه همینه دیگه. فکر کنم باز اگر یک استودیو موفقی بعد از دو-سه نسل فقط کمی از بدی های این پدر من رو هم به تصویر بکشه، برای سه نسل دیگه خوب جا بیفته که من الآن یا شایدم نسل های بعدی ما الآن بفهمن که ماها چی میکشیدیمو قدر آزادی بیشتر خودشونو بیشتر بدونن!

قبولی خواهر

بالاخره نتایجش اومد. درصدهاش عین دو سال پیش بود، ولی رتبه ای که براش محاسبه کرده بودن انگار فرق داشت. خواهرم اونجایی برای کنکور نشسته بود که زنهای باردار و خلاصه قدیمی ها نشسته بودن. میگفت زمانیکه چند سال پیش هم قبول شده بود، انگار رشته هایی مثل فرانسه و زبانهای خارجی یهویی خیلی باارزش شده بودن (سال 88). بعد خود سازمان سنجش میادو از یک فرمول دیگه برا یک عده ای استفاده میکنه و مردم متوجه میشندو اعتراض میکنن. حتی اعتراضشون تو رتبه ها اثر هم داده میشه، ولی تو خروجی جایی که قبول میشن اثر داده نمیشه. یعنی سنجش سال هاست که اینطوری دستش بازه که هر وقت خواست فرمول عوض کنه.

 انگار امسال هم نظام قدیمی ها اعتراض میکنن. ولی چه فایده. خواهرم میگه حتی اگر مشهد قبول میشد، فقط کمی روش فکر میکردم. حالا که شهر دیگه ای که هست با اون بی ارزش کردن کار دانشجوها کی میره شهر دیگه؟! خلاصه نمیخواد بره. منم  تا حدی باهاش موافقم، بهش میگم اگر بریم درس  بخونی، بعد شاید یک عده خوشحال بشندو بگن نگاه اینهم از دور رقابت خارج شد. فکری دیگه به ذهنمون نرسید جزاینکه اگر خواستیم تو خارج از کشور به ادامه تحصیل فکرکنیم روی رشته ای که الآن قبول شده فکر میکنیم. فعلا حالا که ایرانیم ترجیح میدیم لمپن بشیمو سعی  کنیم باعث رنجش خاطر رقبا بشیم.

اگر هنری داری

داییم که به من میرسه میگه این کار رو تو سایتت بکن. بعد تهش اضافه میکنه: اگر هنر داری.

به زن داییم که میرسم ازم میپرسه به جز کامپیوتر دیگه چه هنری داری؟ (خودش آخر کلاسهای شنیونو تتو و ازاین جور زحمتاس)

بهش میگم کامپیوتر، بعد نوارم گیر میکنه میره رو سیلندر دیگه در جا میزنه: قالی بافی، گلدوزی وووو

زن داییم طوری نگام میکنه که انگار دچار بدبختی بیش از حدی شده ام.

بعدا میرم روی همه اینا خوب فکر میکنم، بارها و بارها.

اون روز به داییه گفتم که اینطور نیست تو یک ذره پول تو این کامپیوتر بریزیو هی بگی تند تند بعد یکی کارت رو خیلی سریعو راحت راه بندازه. کامپیوتر کار پرزحمتیه که برای موفقیت توش باید به جز سرمایه گذاری کلان، باید زمان هم براش بذاری.

بعد از مدتی داییه بهم میرسه میگه این سایتی که ازت خواستم یک پسر بسیار خوبی هست که به 2 میلیون تومن برام انجام میده. بهش میگم خب به همون بده. میگه نه، آخه اون سایت رو میده و بعد میره. ولی تو دختر خواهرمیو من هر وقت کارت داشتم هستی.

بعد از مدتی من رفتم و در واقع زن داییم به زبان های اشاره فیلم ترکی ازم خواست که برم. داییم همون موقع هی میگفت پس چه اشتباهی کردم که روی این دستگاه آبم کار کردمو کلی پول خرجش کردم. میدونستم میومدم روی پروژه سایت تو خرج میکردم.  دیگه گذشتو من اومدم اینطرف. داییم یکی دو بار زنگ زد. بعد هم دیگه هیچ. بعد از مدتی دوباره بهم زنگ زد که آره، من خودم سایت رو راه انداختمو آوردمش بالا. دیگه اضافه کرد که دارم میرم ترکیه با زنو بچه هام، ضمن اینکه پول دارم خرج میکنم رو دستگاه تمام اتوماتیکم.

چند وقت بعد بهش زنگ زدمو گفتم من هم دوست دارم با شما بیام ترکیه اگر اونطرف همدیگه رو ببینیم. داییم هم طوری غیرمستقیم گفت که نمیشه و هنوز هم طالب سایتمه، اگر هنری دارم.

زرقو برق

استاندارد لازمیست در زندگی های امروزی. در دنیای مدرن امروز خاک به معنای گردو خاک معنی نداره. لکه خودکار، جوهر، چربی و روغن فاجعه است. باید برای کسب استاندارد زرقو برق حسابی خرج کنی، وگرنه کسی نگات نمیکنه. برای دیده شدن دیگه MDF دمده شده. امور ساختمان تعریف جدیدی پیدا کرده و توش نصب دوربین مداربسته، آسانسور (ولو یکی برا خوشگلیش)، آیفون تصویری، و گوشی تصویری ضروری ترین نیازهای هستن و بودن یک شخص شده اند. آدم دیده نمیشه اگر اینها رو به خودش نبنده. اگر آدم در این زمینه ها کوتاهی کرد، عواقبش متوجه خودشه. مقاومت لازم نیست، این ها شرط یک زندگی عادی شده ان. مایه شرمندگی کسی باید باشه که خودش رو با این استانداردها تطبیق نمیده. اصلا باید آدم خودش داوطلبانه پاشو پس بکشه که پیش نیفته.

دیگه عفت به معنای پوشیده شدن موهای سر، دستو پا نیست. حتی عفت به معنی دیده شدن دست های بدون موهای زائده. عفت چیه؟ چیزی به جز نشون دادن این امتیازه که دختری رو چندهزار نفر تا قبل از دیدن پسری نکرده ان؟! عفت معنیش عوض شده. اگر تو زرقو برق نداشته باشی زشتی، کوتاهی و قشنگ نیستی. معلومه که بهت رسیدگی نشده. معلومه که اگر چند صدهزار مرد بکنندت کسی آخ نمیگه؛ دزدگیری واخ نمیگه. تعریف زشتی عوض شده. دیگه معنیش فقط داشتن امتیازات زیبایی صرف نیست. چیزی هست فراتر از استفاده روزانه کرم ها و لوسیون های ضدآفتاب. کرم ضد آفتاب حداقل لازمه استفاده در شبانه روز آدمه. دیگه کرم ضدآفتاب این روزا بخشی از آدم شده ان. این روزا دیگه کلمه آدم تعریف دیگه ای داره. استانداردها ناخودآگاه تغییر کرده ان، بقدری که مطمئنا زنی که پر زرقو برقه خواهان خیلی داره. تا حدی که اگر خواست بره کره ماه کسی جلودارش نیست و اگر خواست دهها بچه به فرزندی قبول کنه، همه از خداشونه.

منهم این استانداردها رو تاحدی درک کرده ام. درسته که دستیابی به اون ها برام آسون نیست. چون از زمان اجدادم تا حالا خیلی به داشتنشون توجه نکرده بودیم، ولی وقتی به بچه ام رسیدم حتما براش تعریف میکنم که دیگه کمتر کسی بهش بگه پشت کوهی، و یا اگر گفت خودش عمق فاجعه رو بفهمه و شرایطش رو درک کنه.