آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

رقابت در آتش سوزی جنگل ها

رئیس جمهور برزیل گفته اگر مکرون این کار رو نکنه، من میذارم جنگلامون بسوزه! جنگل ها، از دیرباز موضوع سوخته شدن توسط دولت ها بوده ان. از زمانی که ما در حال مشروطه خواهی بوده ایم، جنگل های سیبری به دست دولتی های پادشاهی تزار روسیه در حال سوختن بوده اند، و این خبر رو از گوشه کنار هم میشنیدیم. اون زمان یک صمغی بوده و کار کارگرها این بوده که میکردنشون لای برگ درختا تا یهو آتیش بگیره و جنگل ها طی یک بلایای طبیعی بسوزندو زمین ها برای کشاورزی و این جور چیزا آزاد بشن.

الآن آمازون برای برزیلی ها دستو پا گیر شده. جنگل های اسپانیا اعصاب ماها رو خورد کرده ان. اطراف فرانسه در آتش میسوزه. هرچند وقت یک بار کالیفرنیا در آتش میسوزه. هربار تلویزیون ما اعلام میکنه آتشی که معلوم نیست کی جنگل های ما را به کام خود گرفته بودن مهار شدن. همه شون هم اتفاقی هستن. اتفاقی از نوع خواستن بشر. بشری که معتقده خیلی خرج کرده بره فضا، از همون جا باید راهش رو پیدا کنه. پس دیگه روی زمین جا نیست و ما باید بریم فضا. داستان، داستان WallE هست. رئیس جمهور آمریکا قراره با پوزبندش اعلام کنه که دیگه جایی برای زنده موندن روی زمین نیست و حالا وقتشه که با سفینه فضایی سازمان ناسا بریم فضا یک جایی برا خودمون پیدا کنیم. دیگه قراره یک ربات فوق پیشرفته بیفته دنبال دونه لوبیایی روی زمین تا شاید بعد از 700 سال خروج بشر از روی زمین شاید دلش بخواد برگرده. رویای دیرینه بشر دیگه داره محقق میشه.

دو اصل ایرانی

1- قدرت رو نمی دونم، نمی خوام هم بدونم

2- تو هیچ چی نیستی، نمی خوام هم که بشی


گاهی همین قدر کوتاهه مطلب، در حد میکروبلاگین. امروز میخواستم عضو توییتر شم، خیلی هم میخواستم. چون این شرکت های خارجی میگن ماها اون جا و یا فیس بوک هستیم. ولی متاسفانه این پسره فیلترش کرده، باقلدری تمام پسش هم نمیده.

آلودگی

این مادرو خواهر رفتن خونه زن داداش. بعد که اومدن مادر گفت این پسرش اسهال-استفراغ بود؛ حالش بد بود. فرداش خواهر هی بالا آوردو همون درد پسر زن داداش رو گرفته بود انگار. حالش بد بود و دراز کشیده بود. من با خودم گفتم که اگر یک اسهال و استفراغ ساده باشه که دیگه نباید دراز بکشه. براش بستنی مغزدارو موز خریدیم تا تقویت بشه. او آر اسو قرص ضد تهوع. قرار بود امروز بره دکتر که نرفت.

این روزا این ساختمون جلومون داره تند تند میره بالا. کارگراش به خونه مون مسلط شده ان. اصلا میری بیرون اونا که جای درش وایسادن یکسره نگات میکنندو خلاصه دیگه آمارت رو دارن. به جز این و از همه مهم تر آلودگی هوای گازوئیلیه که این جرثقیل ها و ماشین هاشون درست کرده. حالا امروز من همون درد خواهر گرفتم. حالت تهوع، همراه با شرایط میگرنی. انگار باید دراز بکشمو ضعیف شده ام. به این مامانه هرچقدر گفتم کدو سرخ نکن، انگار بدتر کرد. یا شایدم من حساس تر بودم. احتمالا حساسیتم رفته بالا؛ چون الآن چند روزه از آلودگی هوای شاید شهریور ماه من از صبح تا شب آبریزش بینی دارم. مخصوصا وقتی که میرم تو حیاط. امروز که دیگه محشر بود. پنجره ها رو بستیمو منم نشسته ام ببینم این آلودگی ها کی از گلوم میرن پایین.

موقعیت شغلی های فارسی زبان

تو کل دنیا برای ایرانی ها خیلی کمه. مثلا آلمانی ها برای نفت و گاز خلیج فارس اگر فارسی زبان بخوان بگیرن میرن یک افغانی میگیرن که قبلا سازمان ملل هم کلی بابت قبول کردنش به عنوان مهاجر بهش پول داده. بعد از آلمانی ها، همسایه روس ماست. روس ها، میتونن افغانی بگیرن، ولی میرن تاجیک میگیرن که بجز چند زبان دیگه فارسی هم بلده. بعد سازمان سیای آمریکا هم که همیشه موقعیت شغلی فارسی زبان میخواد، ولی مشخصه که دیگه برای چی میخواد. من اصلا ندیدم جایی برای موقعیت شغلی فارسی زبان بخواد یک ایرانی بگیره.

کشش لازم برای ازدواج

طرف حرفاش رو اینطوری شروع کرد که الآن همه عصبی شده ان. طلاق دیگه حادثه نیستو پدیده شده. بعد هم توضیح داد که حادثه یعنی یک بار اتفاق بیفته، ولی پدیده یعنی تکرار بشه. گفت که همسرداری بلد نیستیمو از این جور حرفای تکراری. حتی این هم تکراری بود که میگفت ما خیلی ساله داریم رو این موضوع کار میکنیم. گفت که نه حوزه به این موضوع خیلی پرداخته و نه مدارسو دانشگاه. البته حرف جدیدش برا من اینجا بود که میگفت ما البته تونستیم دوره تئوری خانواده رو برای کلاس های نهم و دهم بچه ها بگنجونیم، ولی متاسفانه عملی نیستن!

طرف خیلی دوست داشت تو این کلاسا روابط دخترو پسر عملی آموزش داده بشه. دیگه حالا این علاقه ش رو نگفت که میخوان از شبیه ساز استفاده کنن، از پسرای پشت پرده، و یا خود دختر و پسر تو همون کلاس بشینن کنار هم دیگه! ولی حرفشو خیلی سریع زدو حتی گفت CPR هم ماها بلد نیستیم.

همون موقع که برگشتم دیدم داره مرد عنکبوتی میذاره. اونجاش رسیده بودم که طرف میخواست بگه رویدادی هستو چون نتونسته بودن خودشونو بهش برسونن یکیشون به ذهنش رسید بگه چه رویدادی مهمتر از ازدواج. یکی از بازیگرا پرسید هنوز حلقه ازدواجت رو از سال 2008 داری؟! طرف هم کلی تو جیباش گشتو پیداش کردو مشکل حل شد.