مشهد بیشترین تعداد مسجد رو داره. اصلا شاید هم همین شهر بنای فرهنگ مسجد رفتن رو در صدر بقیه شهرها داره.
.
.
.
حرف زدن در مورد رفتارهای زشتی که با زن ها از در این مساجد شروع میشه، خسته م میکنه. من فقط همون یک باری که از کنارشون رد میشم برام کافیه. دیگه حتی نمی خوام تو این وبلاگ آهم که برای دوستی نیست بنویسم چی کارها که با این زن ها نمی کنن. فرقی هم نداره ها، مرد و زنشون هر دو در این افعال فاعلن. هرچند هستند آدم های خوبی که مسجد می آیند ولی تعداد بدبین هایی که مسجدین زیاده
من 14 سالم بود که احساس میکردم خیلـــــــــــــــی بزرگ شده م. بعدها که بزرگتر شدم، فهمیدم چقدر بچه بودم. دخترها هم مثل پسرها حق دارند تا 18 سالگی کودک محسوب بشن، و از 10-12 سالگی تا 18 سالگی نوجوان هستند.
دختر 9 ساله داریم اشرافی بزرگ شده، پر قویش فراهمه اون اشکال نداره که زود ازدواج کنه و معمولا با کمک خانواده های دو طرف زندگی خوب و شیرینی میتونن داشته باشن. ولی به دختر 9 ساله خانواده های بدسرپرست باید کمک کرد تا سن کودکیشون طولانی بشه و اگر قرار نیست کسی کمکشون کنه خودشون بتونن کمک خودشون باشن
نمونه آن ها که باید سن کودکیشون طولانی میشد، خودم بودم. بابای من هم تحصیل کرده بود و هم پولدار. کسی بود که هیـــــــــــــچ کس شک نمی کرد بدسرپرست باشه. اگر ازدواج می کردم چی میشد؟ شــــــــــــــــــــــــــــــاید یکی میشدم بدتر از مادرم در این شرایط رقابت و گرگی بردی الآن. شاید شیطانی میشدم تحقیر شده. معلوم نبود چقدر خیلـــــــــــــــــــــــــــــــی بدتر بود از الآنم.
به طور کلی من بعنوان یک دختر که پدرم رو سرپرست بدی می دونم حتی تاخیر ازدواج تا سن سی سال رو الزامی میدونم
چند روز پیش که مشت برادرم خورد، فقط مامانم تکونی خورد و گفت به اون زنت که ساداته فحش میدم. زن سادات دختر مردم بود، ولی من دختر هر جایی لابد که باید شوهر بوکسرش میومد خونه بابام در حد کشت ازم زهر چشم بگیره.
من هر جای دیگه برم هم دختر مردم نیستم. نمونه ش، وقتی 21 سالم بود استاد حق التدریس شدم. ولی چه استادی؟ ماجرا داره
اولین تدریسم بود و من بی تجربه بودم. همزمان که تدریس می کردم برای کنکور می خواندم که ارشد قبول شوم. اون موقع من تحت تاثیر استادم که بعد از ورود به کلاس در رو قفل می کرد تا کسانی که تاخیر دارند نتوانند وارد شوند، در را قفل کردم. اون موقع و هنوز هم من میبینم اساتید زن حالا یا با شوهراشون که تا در کلاس می آیند دنبالشون و یا با داییشون، یک مرد بزرگی چیزی که اون هم استاده چطوری جایگاه خودشونو حفظ میکردن. ولی من باید از بابام تازه میترسیدم نیاد آبروم رو دانشگاه ببره. در همین روزهای کسب تجربه بودم که خانومی وارد کلاس شدو گفت که شما براتون مشکلی پیش اومده و من به جای شما باید تدریس کنم.
رفتم پایین و گفتم من دو هفته از وقت کنکورم رو گذاشته م صرف اینجا کرده م که هیچ بشه؟!
رئیس آموزش گفت ما میخواستیم شما برید کسب تجربه کنید و سعی کرد به محکوم کردن من. حتی مسئول آموزش رو هم صدا کرد که به عنوان شاهد بیاد صحبت کنه. ولی من سعی کردم تا رضایت آنها رو برآورده کنم، هرچند گریه من خرابش کرده بود. به هر حال، بعد از گذشت نیم ساعت رفتم سر کلاس و آن روز رو سپری کردم. گریه من به خاطر ظلمی بود که بهم شده بود.
در حالی که به من ظلم شده بود، به حقارتی فکر می کردم که برام درست کرده بودند. متوجه شدم از روی بی حواسی بعضی جملات رو دارم چندین بار تکرار میکنم: «من راضیتون می کنم. کاری می کنم که دانشگاه ه من افتخار کنه.» در همین حال که احساس کردم دل رئیس آموزش به حال من سوخته، ناگهان یاد دل سوخته خودم افتادم و زدم زیر گریه.
بعد از گریه های من رئیس آموزش از اون خانوم عذرخواهی کرد که پر قوش یک مقداری با احساسات من که له شده بودن مکدر گردیده بود.
اون خانوم دختر مردم بود و لابد من دختر هر جایی
مادرم تو 15 ساله بودی که شوهر کردی. هنوز کودک بودی و شاید هنوز باید کودکی میکردی که شوهرت دادن.برادرات نخواستن. پدرت هم همین طور نخواستن که ببینن عاقبت دختر دیگه شون چی میشه تو غربت. امروز من میبینم که دختران سی ساله شوهر کرده حتی هزینه شارژ نتشون رو هنوز از باباشون میگیرن. ولی تو باید خیلی چیزها از شکم مادر یاد میگرفتی. این شعر رو به مناسبت روز دختر برای تو دلبندم می گذارم:
Ma fille, mon enfant,
دختر من ... فرزندم
Je vois venir le temps
زمانی را می بینم که می آید
Où tu vas me quitter
که مرا ترک خواهی کرد
Pour changer de saison
برای تغییر فصلها (فصل جدید زندگی)
Pour changer de maison
برای تغییر خانه
Pour changer d'habitudes
برای تغییر عادت ها ی زندگی
J'y pense chaque soir
هر روز به آن فکر می کنم
En guettant du regard
با نگاهی در چشم هایت
Ton enfance qui joue
و کودکی ای که از جلوی چشمانم می گذرد
A rompre les amarres
برای گسستن لنگرها
Et me laisse le goût
تا رهایم کنی که احساسش کنم
D'un accord de guitare
با ریتمی بر روی گیتار ...
Tu as tant voyagé
تو بسیار سفرکرده ای
Et moi de mon côté
و سهم من در آنها ؟
J'étais souvent parti
اغلب کنارت نبودم
زخم پیشینویم ناشی از برخورد یک فقره مشت یک بوکسور شوهر مریم خانوم سادات خانوم زن برادرم، هنوز درد داره. دستم همین طوری رفت روش و درد گرفت. گفتم خدایا اون روز که عکسشون رو هم گذاشتم تو نت، چند باری هم هی ازشون نوشتم تو نت. این بار باز هم باید ازشون بگم. باید بگم تا دلم خنک بشه. ببین چی کارم کرده نامرد. بعد یادم افتاد که از باباهه کم نوشته م. برای همین تصمیم گرفتم یک عکس از بابام پیدا کنم و عکس اون رو بذارم تو نت.
بابام این شکلیه:
اون جاروبرقی که می بینید دستشه عین واقعیته. تا ما جارو دستمون میگیریم جلوش میاد جلو و جارو رو سه ساعت روشن میذاره یعنی ماها بلد نیستیم جارو کنیم. پولش هم مهم نیست. بابام انقدر پول داره که هر طور دوست داره اسراف کنه و خرج کنه. اصلا چند ماه پیش رفته بود مشکل چاه حیاط رو با جاروبرقی حل کنه؛ انقدر این باباهه از این اختراع خوشش آمده. صبح های زیادی تا حالا شده که بلنده شده ایم، با صدای تق و توق ظرف ها. بارها خیال کرده ایم که کل ظرف های آشپزخونه رو شسته لابد. ولی هر بار بلند شده ایم و گشته ایم فقط یک یا نهایتش دو تا قابلمه دیده ایم شسته. همیشه این سوال برامون پیش اومده که پس اون صدای تقو توق مال چی بوده
بابام قدش از این که تصویر نشون میده بلندتره1. بابام یک اواخواهر کامله. ولی پول داره. انقدر پول داره که هر طور دوست داره خرج کنه. هر طور دوست داره ضرر کنه و چون سرپرست خانواره یارانه 40-50 تومنی رو خودش شخصا نگرفت. حتی با وجودی که ما دختراش نیاز داشتیم.
ننه ش یک بار برای پسرها که خیلی بچه بودن، اومد برنامه هفتگی رو راه انداخت. هفتگی ارث ما دختراش بعد پسراش هم شد. بابا و مامانم تا اندازه ای که ما مستقل نشیم پول دادن. ولی بابام همین پارسال تا فهمید ماها با همون شندرغاز هفتگی هم می تونیم مستقل بشیم قطعش کرد.
بابام انقدر داره که ماهی یک ونیم میلیون اجاره خونه ای رو می ده که وسط بازاره. این خونه تازه بعضی چیزاش غیرتجاری حساب میشه و تازه مسکونی شده. بابام انقدر اختیار داره که حتی اگر پسرش بیاد تو جلو چشمش من رو بکشه، ناراحت که نمیشه خوشحال هم میشه