نوشته رومن رولان. من فقط جلد یکشو فعلا خونده ام. کتاب خوبیه. فکرشو بکنید این کتابو خود نویسنده در سال 1931 مثلا میگه من 1914 نوشته ام. از اون موقع تا حالا بارها تجدید چاپ شده. حتما یه چیزی توش بوده که آدما پیداش میکنندو میخونندش. البته، احتمالا خود رومن رولان آدم معروفی بوده، ولی واقعا معروفیتشو بابت نوشتن کتابایی که باهاشون زندگی کرده به دست آورده.
تا قبل از این کتاب فکر میکردم آلمانی ها فقط در موسیقی و مثلا اونم از نوع کلاسیکش مثل کارهای باخ معروفن. اگر کسی میگفت من دوباره رفتم اروپا تا فقط در رشته ادبیات آلمانی تحصیل کنم، باور نمیکردم. میگفتم اینم از اونا بوده، که اول رفته که بره و بعد هم گیر کرده و فقط دستش به این ادبیات رسیده، ولی با این کتاب نظرم عوض شد. گفتم شاید هم کسی گفته من این رشته رو دوست دارم به خاطر خوندن چنین کتابائیه.
از کتاب خوشم اومد. چون صادقانه فکر کرده و نوشته. حاصل فکر و اندیشه و نظر نویسنده راجع به آدماست. وقتی تو جوون باشی به یه همچین کتابی نیاز داری. یه همچین کتابی که اگر چهار نفر باهات هرطور دلشون خواست رفتار کنندو تو هنوز دست چپ و راستت رو بلد نباشی این کمکت کنه تا بگه بقیه آدما در مثلا رفتار مبادی آدابشون چه نظری و چه تفکری راجع به تو دارن و یا میتونن داشته باشن. البته خب، من این کتابو دیر خوندم. شایدم اگر جوون تر بودمو این کتابو همون موقع هم میخوندم، به این باور که الآن دارم نمیرسیدم. ولی مفید بود، مفید. تو کتاب بهت میگه برای اینکه زندگی موفقی داشته باشی لازم نیست مثل خیلی آدمای اطرافت کلی نقاب بزنیو راه بیفتی بری اینور اون ور. ته یه زندگیو در میاره و برات موشکافانه بررسیش میکنه.
و اما داستان: داستان راجع به زندگی مرد جوانیه که از کودکی در شرایط سختی در طبقه متوسط جامعه بزرگ میشه. طبقه متوسط رو به بالایی که فقط اگر اراده پدر پسر بود، کافی بود تا یه خاندان و اشراف زاده کاملی بشن. اما نمیشه و تا آخر جلد اول توضیح میده که به چه دلایلی. این پسر با ریشه ای که داشته، بزرگترین هنرش موسیقی میشه و اونو به عنوان یکی از مهمترین مهارتاش دنبال میکنه. در راه زندگی با بالا و پایین های زیادی مواجه میشه که بعدا اگر دوست داشتین میتونید تو خود کتاب دنبال کنید.
گاهی اوقات تکرار لحظه های قدیمی آهنگ خوبی دارن؛ آهنگ تداوم امنیت. اما، برای این دنیا که محل گذره، گذشت زمان همیشه معنی خوبی نداشته. زمان بالاخره میگذره. همونطور که از قدیم زندگی من در کنار برادرام گذشتو حالا به نقطه ای رسیده که ازشون یک هشدار برام مونده.
قدیم ندیما، و حتی حالا، خواهر ممکن بود ازم کتک بخوره. حالا سوال برام پیش اومده خواستگارش رو هم بزنم؟ کی میخواد شوهر آینده خواهرم رو بزنه؟! اگر نزنمش، شاید باید مثل اون یکی زن برادرم رسما بیرونش کنم! اگر من این کار رو نکنم، پس کی این کار رو بکنه؟! بالاخره که باید از یکی حساب ببره
استاندارد لازمیست در زندگی های امروزی. در دنیای مدرن امروز خاک به معنای گردو خاک معنی نداره. لکه خودکار، جوهر، چربی و روغن فاجعه است. باید برای کسب استاندارد زرقو برق حسابی خرج کنی، وگرنه کسی نگات نمیکنه. برای دیده شدن دیگه MDF دمده شده. امور ساختمان تعریف جدیدی پیدا کرده و توش نصب دوربین مداربسته، آسانسور (ولو یکی برا خوشگلیش)، آیفون تصویری، و گوشی تصویری ضروری ترین نیازهای هستن و بودن یک شخص شده اند. آدم دیده نمیشه اگر اینها رو به خودش نبنده. اگر آدم در این زمینه ها کوتاهی کرد، عواقبش متوجه خودشه. مقاومت لازم نیست، این ها شرط یک زندگی عادی شده ان. مایه شرمندگی کسی باید باشه که خودش رو با این استانداردها تطبیق نمیده. اصلا باید آدم خودش داوطلبانه پاشو پس بکشه که پیش نیفته.
دیگه عفت به معنای پوشیده شدن موهای سر، دستو پا نیست. حتی عفت به معنی دیده شدن دست های بدون موهای زائده. عفت چیه؟ چیزی به جز نشون دادن این امتیازه که دختری رو چندهزار نفر تا قبل از دیدن پسری نکرده ان؟! عفت معنیش عوض شده. اگر تو زرقو برق نداشته باشی زشتی، کوتاهی و قشنگ نیستی. معلومه که بهت رسیدگی نشده. معلومه که اگر چند صدهزار مرد بکنندت کسی آخ نمیگه؛ دزدگیری واخ نمیگه. تعریف زشتی عوض شده. دیگه معنیش فقط داشتن امتیازات زیبایی صرف نیست. چیزی هست فراتر از استفاده روزانه کرم ها و لوسیون های ضدآفتاب. کرم ضد آفتاب حداقل لازمه استفاده در شبانه روز آدمه. دیگه کرم ضدآفتاب این روزا بخشی از آدم شده ان. این روزا دیگه کلمه آدم تعریف دیگه ای داره. استانداردها ناخودآگاه تغییر کرده ان، بقدری که مطمئنا زنی که پر زرقو برقه خواهان خیلی داره. تا حدی که اگر خواست بره کره ماه کسی جلودارش نیست و اگر خواست دهها بچه به فرزندی قبول کنه، همه از خداشونه.
منهم این استانداردها رو تاحدی درک کرده ام. درسته که دستیابی به اون ها برام آسون نیست. چون از زمان اجدادم تا حالا خیلی به داشتنشون توجه نکرده بودیم، ولی وقتی به بچه ام رسیدم حتما براش تعریف میکنم که دیگه کمتر کسی بهش بگه پشت کوهی، و یا اگر گفت خودش عمق فاجعه رو بفهمه و شرایطش رو درک کنه.
ما آدما اصولا آدمای بدبختی هستیم، حتی اگر باهم باشیم. زندگی اجتماعی اگر چه خوبه، ولی باز هم توش همون ترس هامون هم گاهی باعث بیشتر بدبخت شدنمون میشه. نگاه بکنی بقدری حواسمون گاهی پرته که داریم گناه میکنیم و نمی فهمیم چطوری چی کار کردیم. اصلا همینه که بعضی بزرگا میگن تو چطور خودت رو از دعا و استغاثه مبرا میدونی؟! یا مثلا حدیث داریم که میگه بعضی گناههای آدما با استغفار پاک نمیشه مگر در طلب معیشت باشی. آگاهانه و ناآگاهانه گناه میکنیم. دلیلش اینه که شاید بهتر از اون راه حل مشکوک به گناه راه دیگه ای بلد نبوده ایم. برای همین شاید اگر دنبال روزی حلال باشیم بخشی از گناه ها و خطاهامون پوشونده بشه. البته منطقی هم به نظر میاد. اصلا شاید برای همینه که خدا قرآن رو نازل کرده. شاید برای اینکه به این آدم مبتلا به گناه جرات بده. شاید برای این باشه که بگه انسان تو خطا کن، و البته اگر ناخواسته باشه من میبخشم؛ اگر اشتباه کردی و با سعی در جبرانش نتیجه بهتر گرفتی من به تو 70 برابر میدمو... اینه که میگم ما آدما چقدر بدبختیم. البته خوشبختی نسبیه. ولی گاهی اگر دستم بود به خاطر زندگی های مختلفی که میبینم و خودم هم دارم مینشستم واسه آدم بودن خودمون گریه میکردم. شاید به خاطر اینکه ما آدما چقدر بدبختیم که آدم شده ایم.