آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

تجمع همزمان پدیده ای ها و بلوچ ها مقابل استانداری خراسان رضوی

امروز 26 شهریور 1396، یگان های ویژه مقابل استانداری و جاهایی که مخفی شده بودن، توجهم رو جلب کردن. اما، چون تجمعی از مردم ندیدم نمیتونستم تو وبلاگ بنویسم. تا این که مشغول گشتو گذار همون اطراف بودم که تجمع عده ای افغان آن در استانداری توجهم رو جلب کرد. عده ای افغان (شایدم بلوچ) برای هویتشان مقابل استانداری با خانواده و بچه های کوچکو بزرگ جمع شده بودند و یگان های ویژه مشغول هل دادن آن ها بودند. منکه خودم بشخصه از دیدن این همه یگان ویژه اسلحه به دست دلم هرری ریخته بود پایین. حالا ببینید چقدر زندگی در ایران به آن ها فشار آورده که حاضر شده بودن در آن شرایط تجمع کنند.

تجمع دوم مربوط به پدیده ای ها میشد که احتمال برنامه ریزی آن پررنگ تر بود. این رو از یکی از یگان های ویژه شنیدم که داشت تو بیسیم میگفت. در کل کسی قصد نداشت به من از تجمع بگه. این ها دستاوردهای من از بررسی اوضاع و اطراف استانداری بود.

من تو رو میشناسم

تا حالا به شخصه جایی نشده که من به کسی بگم که میشناسمش ولی منظورم به بد بودن نباشه. وقتی کسی به من میگه من تو رو میشناسم، من همون موقع با خودم میگم که بدبخت شدم. وقتی میرم به خونه میگم فلانی بهم گفته من تو رو میشناسم، خونه بهم میگه «منظورش این بوده که میشناختدت و مثلا به خوبی. ذهنتو پاک کن از هرچی پارانویا که داری»

چرا پاک کنم؟ وقتی میدونم آشنایی کسی با من پایه ش خودم نیستم. من قبلا هیچ کس بوده م. دوستی و دشمنی آدما باهام منطقی داشت. ولی حالا یکی درمیاد میگه من تو رو میشناسم. شوهر هم کنم تو ایران فایده ای نداره. نمی تونم فامیلم رو عوض کنم. هرچند با فامیلم هم تبلیغات زیاد کرده م. ولی تبلیغاتی که من کرده م مال هیچ کس ها بوده. برای دیگران چه اهمیتی داره یک کامپیوتری چندتا مقاله هم داده باشه. خیلی بده آدم ندونه از کجا داره میخوره، یا شهرتش از کجا بوده. آخر خارج مگر بده. چه اشکالی داشت من تابعیت چین رو داشتم؟ من یک کسی دیگه در یک کشور دیگه، با یک فرهنگ دیگه. جرم که نکرده م که. چرا اصلا باید کسی من رو بشناسه. هزار تا از کشور ایران بهتر پیدا میشه که اقلا از نظر بین المللی هوای همدیگه رو دارن، چه اشکالی داشت من مال اون کشورها بوده م.

گرگ قرن 21

10 ماه پیش رفتم بیت کوین خریدمو آقای مجید مظفری فاروجی نامی که پولای مردم رو الآن خیلی خوب یادگرفته بالا بکشه، و یک دزد معمولی هست. هربار به یک اسمی چاهی معرفی کرد که برم توش بیفتمو من فکر میکردم این ها جزو آموزششه. چون، هم گفته بود که این تریدی که با بیت کوین میکنه رو هم حتی یک خانوم خونه دار و یک آدم در حد آشنای اینترنت بلده، خودم رو در حد اون ها جا زدم که کار رو یاد بگیرم. یک بار بعد از تریدی که در سایتی که خودش معرفی کرده بود، رفته بودم توی دامپینگ رفتم پیشش و بهم گفت که تو چون تریدت رو در طول روز کامل انجام نمیدی این طور ضرر کرده ای1. حالا اشکالی نداره، تو بیا بیت کوینات رو به من بده تا من هم برا خودم زمان میذارم، هم برای بقیه. بیا سرمایه گذاری عالی بکن تا سود کنی و ضرر نشه.

کلیک کرده بودم بیشتر سود کرده بودم. هر بار سه ماه سه ماه قرارداد رفتم گفت شما تو ضررین. انقدر در تمام این چند ماه نزدیک به یک سال من از نظر تومنی تو سود بودم ها ولی از نظر بیت کوینی تو ضرر بودم که اگر فقط کلیک کرده بودم کلی عوضش سود کرده بودم؛ از من دزدی کرد.

نزدیک یک ماه پیش رفتم بپرسم چی کار کرده، گفت شما هیچ سودی نکرده این، چون سایت بسته شده (!). بعد حالا میپرسه یعنی تو خودت تو این مدت نرفتی چک کنی سایت بسته شده ؟!2 تو قرار داد گفته بود ضرر هم کنیم بین همه سرمایه گذارا تقسیم میشه، ولی تقسیم ضرری نبود. من فقط پولا رو داده بودم دست آقا گرگه که هربار بی حساب کتاب یک مقداری ازش برداره و بگه شما ضرر کرده این. حالا قراردادش هم دفتری نکرده بود بخوایم خیلی روش مانور بیاین. امروز بهش گفتم اصلا هرقدر میخوای از بیت کوینام پس بده. فقط تسویه حساب کن، تموم شه بره. دستت هم درد نکنه.


پ. ن: کلا سمت این کسی که معرفی کردم نرین، آدم بسیار بدیه


1- ضرر خیلی بغرنجی هم نبود. شاید اگر زمان همون جا زمان میگذاشتم ضررم هم تو همون سایت جبران میشد.

2- هربار یک چاهی معرفی میکرد؛ یعنی تو این چاهه نرفتی که بیفتی توش؟!


دیکتاتورهای دنیا

توی بانک که بودیم اخبار تلویزیون بزرگ LCD بانک داشت وزیر خارجه اعلامی جدید فلسطین اشغالی (اسرائیل) را نشان مید اد که نخست وزیرشون دستش را گذاشته بود روی شونه ش و داشت معرفیش میکرد. وزیر خارجه جدیدشون مدل کت جدیدی لایه کاغذی پوشیده بود که یک لایه پلاستیک فریزری هم از سایر کت ها متمایزش میکرد. بعد از آن رفتیم خانه. بعد ازظهر بابام و برادرهایم تو هال نشسته بودند. برادرهایم مهمان بودند و بابایم مشغول مذاکره با اداره ش؛ داشت کارهای اداری بازنشستگی اش رو می کرد. بعد از چندبار درخواست، گوشی را که مکالمات رو هم ضبط می کردند، وصل کردند به یکی از همکارانش. بابایم داشت میگفت مدارکش رو میریزه روی فلش و میاره تا بهشون بده. اون ها هم داشتند میگفتند که به خاطر شنود اسرائیلی ها نمی تونن فلش رو قبول کنند. تهش بابام تقریبا داشت صدایش در می آمد و گفت بالاخره شماها نمیتونید اون لایحه رو اجرا نکنید. بعد صدایش جیغ شد. معلوم بود می خواست فحش بده. برادرهایم هر دو به حالتی که بخوان تو دعوا طرف رو از دست به یقه شدن بگیرن، پریدن گوشی را از بابام بگیرن که داشت با جیغو حرص میگفت: «اگر به اون پدر زنت نگی که ابلیسه»

نگران دستم شده م

بهش میگم هیچ چی که این 6 سال بزرگتر بودنم از تو رو نشون نده، این دست ها که هستن. من 6 سال بیشتر روی این موس و این پد لپ تاپ کلیک کرده م. بعد بهش میگم حالا که میخوای این بخش از کد رو من بنویسم اقلا بگیر این دستم رو ببند، تا کمتر تکون بخوره. خداییش از دستم ناراحتم. همون موقع هم که دیکته می نوشتم، دستم از بقیه بیشتر اذیت بود. یادمه یک بار مامانم به معلم دیکته م بخاطر مشق های زیادی که صدایم رو درآورده بود، اعتراض کرده بود. معلمم هم از من راضی بود و کمی هم به خاطر دستهایم نگران شده بود. ولی منو دستام با هم مشکل داریم. همون موقع کسی صدایش از دیکته نوشتن درنیومده بود. ولی من ناراضی بودم. هیــــــــــچ وقت یاد نگرفتم درست خودکار دستم بگیرم. حالا هم که 18-19 ساله رشته م کامپیوتره، از درد دستم می نالم.