ترافیک پشت چراغ راهنمایی که اتوماتیکم نیست شهر هوشمند شهر هوشمند شهر بهشت همش الکی پلیسه واستاده زنگ میزنه میگه ترافیک اینجا روانه چراغو روشن کن حالا چراغ خاموش کن فیزیکی ! یه قیف درست کرده با پارکینگی که اضافه کرده جلوی پارک ملت. از سه تا جاده میان تو این خیابون و اینم خیابون کوچیک کرده. از لبه شهر باید بکوبیم هر روز بیایم وسط شهر اون لبه شهرم بوی کارخانه پشم سازی میده. بوی لاستیک سازی بوی دوم میشه. ساعت ده شب آلودگی شروع میشه تا هشت صبح دیگه آفتاب که در میاد آلودگی میره. این لبه شهر چه گناهی کرده مگه درخت نداره اونجا هم. هر بار این شهرداری رو میبینیم داره وسط شهر با شمشاد مجسمه درست کنه. یکی نیست بگه بیا درختا اینجا هم هستن آدمها پیشکش، نمیخواد جاده بزنی مترو بیاری که باید میکردی و نکردی. یه بار از وسط شهریا فحش بخوریم یه بار از کنار شهرداری بوده که این کارو باید میکرده بگیم تقصیر ما نیست وظیفه شهرداری بوده باید این کارو میکرده. میاد شهرداری غیر قانونی کنار خیابان مصالح ساختمانی میریزه. بعد ما بگیم ولش کن فقط شهرداری که نبوده بقیه هم کارای غیرقانونی میکنن. این چیزا مال مشهده، شبیهشو تو تبریزم دیدم. ولی باز میرن مترو برای تهرانیا و افغانیای پرند درست می کنن و 3000 تا اتوبوس به ناوگان تهران اضافه می کنن، عملا تمام مردم شهرهای دیگه شهروندان درجه 2 و درجه 3 این کشورند. یه نفر تهرانی شهروند درجه یک وجود داره که خبرشو از خارجیا میبینه و هر وقت گفتن برای خارجیا یه لنگی می رقصه و پولشم همون دلار خارجی می گیرند.
لازمه بگم که مترو پرند که با بودجه ملی درست شد واسه شهریه که موالید افغانیای فقط یک بیمارستانش نسبت به ایرانیها 80 به یک بوده. شهر پر افغانی که حتی حاضر نیستن برند ثبتنام کنن تا 4 ریال پول بدهند و اونوقت تهران برای اینا مترو میزنه که برند نیاوران، ما مشهدیا و تبریزیا و شیرازیا هی غصه بخوریم که کی خط 2 مترومون بشه 3 تا! راه بیافتم واسه روزی 250 ت برم وسط شهر از جاده ای که روزانه 45 میلیون سفر درش ثبت میشه. و خودم هر روز حداقل یک تصادف منجر به جرح ببینم...
بعدا اضافه کرد:
البته فقط اینها نیست. از بی مهری به طبیعت میشه همون وسط شهر رو هم مثال زد. مثلا تعداد درختایی که تو تصادفات تخریب میشن رو شمرد و یا آسیبی که فقط سرمای ناگهانی ناشی از بیابانی شدن منطقه بهشون میزنه. در اوج گرمای تابستان بهش میگن گرمای بیسابقه در کل دنیا، و در اوج سرما که کلش میشه بیابانی شدن منطقه.
این بیابانی شدن منطقه، چون از سمت دانشگاه هم هست و به اصطلاح ماهی از سر میگنده منجر به کاهش جمعیت پسران جوان نسبت به دختران جوان شده. تو خیابون وسط شهر یک پسر حسابی خورده و کت شلواری روشن میبینی که قشنگ معلومه فقط باید تیپ میزده. از کنارش یک اتوبوس دختر میبینی رد میشه. دست و سر و رو بر سفید و دیگه نه هفت قلم آرایش کرده، بلکه 100 قلم آرایش کرده.
به دانشگاه میگی مشکل جا و مکان داریم. میگه بله، از بتن ریزی روی همین درختان کنار واحد اداری بخش مرکزی شروع میکنیم به مولد سازی و جا باز کردن. در نتیجه تعداد بیشتری اصله درخت اول آسیب دیده مکانیزه بتن ریزی شده تحویلت میدن و بعد هم نمیفهمی کی روشون ساختمون و دفتر اداری شد. در این جابجایی ها هم یک چند لوازم آرایش بی صاحاب پیدا میشه که هر کدوم مثل صفحه پیانو صد قلم رنگ و مواد روشون جمع شده.
نتیجه میگیری آنچه که بهش میگن بی مهری به زن و فرزند، قبلش از طبیعت شروع شده. بی مهری به طبیعت شده که بعد به زن و بچه رسیده. موالید کم شده و اصلا مردان بشدت مصرف گرا که نمیدونی پول کت و شلوارشون از کجا جور شده سمت زن نمیرن که چه برسه به اینکه بخوان زن بگیرند و مسئولیت زن و زندگی به عهده بگیرن
مادرم دیروز با کلی زحمت چند کیلو خشکه برد که مسجد بفروشد. 3 نفر خوردند و بردند تا پولش را بیاورند. آخر همه زن خادم مسجد مادر رو گرفت که فعل حرام در مسجد نباید انجام بشه!
فردای آن روز، شورای مشورتی مسجد چنان پشت سر مادرم حرف زده بودن که منتظر بودند او بیاید تا چندنفری جلوی افعال غیر شرعی اش را بگیرند. چند نفری زن های شورا هر کدام با دو-سه بچه او را دوره کردن که خرید و فروش در مسجد اشکال داره و حرامه! دست میگزیدند و حرام است حرام است می کردند و اشکال شرعی را به مادر مسن من گوشزد میکردن. برا اینکار به دلیل سن پایین (ولو با 2-3 بچه) با ایما و اشاره با هم حرف میزدن مبادا از سمت مادر پیر من آسیب ببینند!
مادرم اینجا مجبور بود تک به تک جوابشان را بدهد. باید جواب میداد که مرجع تقلیدش چه کسی است؟! قبلا 25 سال دیگران خرید و فروش میکردن و از وقتی خادم مسجد آمده برای سایرین به جز او آیا حرام شده و جواب سوالاتی از این دست! آخر سر مادرم به یکی گفت که بزند تو اینترنت و جواب را بگیرد. بلافاصله هم همین کار رو کردن و جواب آمد که خرید و فروش در مسجد مکروه است. مکروه مثل خوردن پنیر که مکروهه!
البته، کسی نبود که اینجا بگوید آخر این اشکال شرعی که شماها بسیار آن را با خوردن پنیر هر روزه تکرار میکنید در اینجا در مسجد چه جای اشکال و ابهام بود که زن بیچاره را دوره کنید و یکی چند کیلو هم برای پس آوردن آورده باشد و طوری رفتار کنید گویی مادر من مجرم محسوب میشده!
جرم از آن جرم ها
من خودم از زمانی که کرونا آمده به ندرت مسجد میروم. ولی همین خانوم مسجد را یادم هست. آخر سری بعد از شروع نماز که رسیده بودم همین این بود که بچه تازه بدنیا آمده اش که افتاد روی زمین به من اشاره میکرد که این دختر تو را انداخته؟!
بچه یک و دو ساله(!) کافی بود لابد مثل زن های دیروز با مادرش هماهنگ شود و بگوید این کار را من کرده ام! ولو اینکه زن دیگری شاهد بود و بارها به جای من جواب آن خادم لامذهب مسجد را میداد که نه، من دیدم دخترت را این نینداخته!
اومدیم جستجو کردیم دیدیم همون خوابیدن هم که همه ش میگن حرام است، حرام نبوده و مکروهه! در مسجد رو قفل میکنن، و مردم رو تا اونجا که خادم مسجد فکر کنه مسجد ملک آبا و اجدادی اوست از مسجد بیرون میکنن!
البته، مسجد جای کفار نیست. ورود کفار به مسجد حرام است و من معتقدم از خادم مسجد گرفته تا تمام آن زنها که مادرم را آنطور دوره کردن که اینطور آبرویش را ببرند کافرن و البته، نه تنها آن دنیا باید پاسخ دهند، بلکه این دنیا هم نباید اجازه ورود به اینها داد!
البته، اینها دست پیش را گرفته اند تا پس نیوفتند. همان جا خادم مسجد گفت پس من به علم الهدی میگم!
اسم علم الهدی اینجا هم اومد. جالبه که موقع استخدام شدنم هم اسمش اومد. یکی از طرفین داور مصاحبه پرسید! گفت تو که تولید محتوای رایگان میکنی و رایگان کار را ارائه میدهی، آیا علم الهدی پولش را میدهد؟!صد البته، که نه. او قبلا زن های مسجد را از مسجد بیرون انداخت و چند بار مقام آنها را پایین آورد. او که الآن ایران نیست، فعلا این خادم مسجد فرعون قلمرو او در جایگاه جانشینش است!
البته، روی سخن ویژه من به طور خاص علم الهدی نیست که تا تهران و صدها جا اسمش می آید!
همین زنها! روز یک فروردین پارسال صف اول رفتم و فقط به یک اشاره کافی بود که دست زن را بگیرم و بگویم میدانم نگران باطل شدن نمازتی، تو فقط سمت راست من بایست تا وجود حرام من در صف متصل شما باعث قطع اتصال با سایر زن ها نشود!
در این 22 سال که جای نه دو-سه مسجد، بلکه سه-چهار مسجد چقدر بارها که ندیدیم خود مسجدیها پشت سر خونواده ساده ما حرف میزنند!
اونروز همون شوکت خانوم. یک فقیری آمد و براش پول جمع کردیم. من بهش گفتم به جای من هم دو تومن بده فردا برات میارم! فردا فقط دو-سه دقیقه دیر شده بود که به نماز برسم! این راه افتاده بود به خانوم های اطراف یک به یک بگه که این پول من رو برده و نیاورده! همه به هوش باشین! چه مسجدی! چه نمازی! چه انقلابی! چه زنهای مومن نمازخوانی! یک از یک بهتر. از بسیجشان و تا نمازگزارانشان!
به قولی ماها که شده ایم از اینجا رونده و از آنجا مونده. از طرفی وقتی ما آدم های عادی رو از حرم امام رضا بیرون می کردن، حرم رو خالی کردند نتیجه اش هم اینکه ریختن آدم کشتند. ماها که نباشیم همین می شه من خسته می شم من اذیت می شم و در رفتار زشت خادمان حرم و خادم مسجد دیگه از حرم رفتن و مسجد نماز خوندن منصرف می شم بعد اون منافق میاد میشه مسئول و خادم حرم و اون قاتل داعشی هم به اسم زائر میاد تو حرم و دوتا آدم معمولی می بینه میزنه میکشه.
اینها که با مردم اینطوری با بی احترامی رفتار می کنند و به ظلم کردن به نمازگزار واقعی مسجد و اهالی واقعی مسجد عادت کردند، اینها امروز حقوق و مکان خادم مسجد رو هم گرفتن و اسم خادمی مسجد رو هم اونها دارند و من اینجا از بس خودمو محدود و محدود تر می کنم و روابط اجتماعی حکومتی ایم صفره کم کم منقرض میشم. آغاز حکومت امام زمان رو می بینم که ظلم چقدر زیاد میشه.
لپ تاپ رو باز میکنم. عکس پس زمینه تصویر طلوع خورشید از میان کوه های برف کرده و یخ های آب شده رو زمین خیس است. سالهاست که من یک چنین عکس هایی پس زمینه لپ تاپم دارم. عکس مثلا طلوع خورشید بالای کوهی که مثلا کسی در دامنه اش سنگ هایی رو چیده و نارنجی قشنگی تصویر را روشن کرده است. تصویر روشنی که بیش از ده سال پیش پشت کامپیوترم بود و یک چنین روزهایی برای درس پردازش تصویر دانشگاه چای میخوردم و روی کدنویسی برای پردازش عکس کار میکردم در ذهنم است.
خیلی وقت است که دیگر صبح ها در یا پنجره باز نمیکنیم تا نفس عمیقی بکشیم و نسیم صبح گاهی را حس کنیم. این کار بسیار اشتباه است. چراکه دم صبح بدترین زمان برای حضور صدها کامیون و باربر و خاکریز در سرتاسر شهر مشهد است.
گفتم نسیم صبح گاهی یاد سفرمون به کشور عراق افتادم. یک چنین روزی در روزهای گرم تابستون در چنین ساعتهایی این افتخار را داشتیم برای لحظه ای نسیم صبح گاهی را حس کنیم. وضع عراق بهتر از ایران نیست.
بذارید براتون روشن تر بگم. ما مسیری خییییییلی طولانی از استان خراسان طی کردیم و استانهای مختلف را با ماشین گذراندیم تا به استانهای مختلف عراق رسیدیم. در این راه چیزهای بسیاری برایمان روشن شد. یکی از چیزهایی که روشن شد وضع آب و هوایی و جغرافیای منطقه ای بود.
زمانی که استان خراسان را ترک میکردیم این را حس نکردیم. رفتیم از تهران و بیستون گذشتیم و در مرز مهران وارد کشور عراق شدیم. شب عراق فاجعه بود. بوی لاستیک سوخته همه جا را گرفته بود، ولی من عطسه نمیکردم. در راه ایران به سمت مرز وقتی از میان کوه های زاگرس رد میشدیم با اینکه سوار ماشین سنگین بودیم و جاده بود عطسه و آلودگی چندانی حس نمیکردم. ولی وقتی از مثلا منطقه شهر ایلام رد شدیم از دور دود غلیظی بالای شهر دیدیم. نگاه میکردیم درست در جایی دشت مانند، مثل مشهد، خانه هایی سفید که برخی بلند بالا شده اند در هم هستند. طوریکه انگار وسطشون درختی نیست. فضایی کاملا ظالمانه از نظر زیست محیطی بود. همین که نزدیک شدیم غبار و آلودگی را حس کردیم. من ماسک زده بودم، و با این وجود عطسه ام گرفته بود. مردی که در بین ماها بود و خمیدگی کمرش میتوانست گویای مشکل گوارشی اش باشد، وضعش بدتر از بقیه بود. او قشنگ سرفه میکرد. طوریکه راننده به او تذکر داد!
در عراق جایی که مستقر شدیم کمی احساس نسیم صبح گاهی داشتیم. نسیمی که بویی از قدیم داشت. هوایی که از نظر رطوبت شباهت با هوای شاهرود و سمنان داشت! آنجا اگر سنجد و یا زیتون میکاشتند خوب میگرفت. نخل ها هم به آب فراوان نیاز دارند. شاید به سنت است که نخل میکارند، چون جای سنجد هم بود! البته، ما درختان زیتون زیادی دیدیم که اخیرا میکاشتند!
از مرز مهران که رد شدیم تا برسیم به کشور، یک باره گرما زده شدیم. خوبی آنجا این بود که دستشویی داشت. به محض اینکه من ماسکم را آنجا شستم خشک شد. یعنی انقدر گرم بود!
هنگام برگشت از سمنان و شاهرود رد شدیم. جایی در میان جاده تابلو زده بودند که از اینجا پلنگ رد میشود و آهسته برانید! کمی که رد شدیم وارد استان خراسان جنوبی شدیم. یک باره همه جا خشک شد! گردی از خاک روی منطقه نشسته بود. مرز تقسیمات کشوری استان خراسان (جنوبی، رضوی و شمالی) را با رود تعیین نکرده بودن که بگیم علتش مثلا ورود به کشوری دیگر بوده که تقسیمات سیاسی عامل این خشکی و تغییر آب و هوا میتوانسته باشه!
خراسان رضوی که ما هستیم. منطقه ای که همیشه مشهد آلووده ای داره. آلودگی که یک روز سبز هم به خودش در این چند سال اخیر ندیده است! وارد خراسان جنوبی شدیم. احساس خشکی و آلودگی کردیم. وارد خراسان رضوی و مشهد شدیم. فقر ناشی از آلودگی هوا روی درختان و خانه ها نشسته بود!
میگن خراسان شمالی و منطقه سرخس هم جهنمی برای خودش پیدا کرده است که این جهنم ناشی از سوراخی سرخس ترکمنستان است! از سمت ترکمنستان بادهای سرخ و گرد و غبار وارد استان میشود!
این استان خراسان، چه زیبا، محروم شده است! محرومیت استان خراسان فقط ناشی از این ها نیست. من قبلا در دو استان همجوار خراسان و سمنان زیسته ام. استان سمنان پولدارتر و آرامتر از خراسان به نظر میرسد! در شهر مشهد پول گمشده روی زمین نمی ماند، آن روزها که در سال های 94 در شاهرود درس میخواندم. هنوز هم همین طور است، ولی شاهرود انقدر مردمش پولدارن که پول خورد گمشده همانجا روی زمین می ماند!
وقتی سوار اتوبوسی در شهر مشهد شوی، اول باید کارت بزنی وگرنه حق سواری نداری! این در مورد شهرستان سبزوار هم صادق است. به نظرم تا خراسان جنوبی و شمالی هم همین روش پول گرفتن صادق است. ولی در شهر شاهرود این طور نبود. اول سوار میشدی، خوب دور دور میکردی و بعد کارت میزدی. آیا سبزوار از نظر پهنه اندازه شاهرود نبود؟ سیاست پولی را مراکز استانها تعیین میکنند!
یک استان محروم میشود که میشود استان خراسان شمالی رضوی جنوبی. مردم این استان طوری محروم میشوند که وقتی آمار میگیرند میگن از نظر پس انداز پولی در جیب خراسانی ها نمی ماند و هر طور هست، ولو با فساد، آن پول خرج میشود، ولی مثلا شهرهای شمالی که از ما بهترون ساکن آن هستند، پس اندازشون هم تو جیبشون میماند!
برای سال 1400 (نه الآن که تویش هستیم) آمار گرفتم و یک چند نمودار میگذارم نگاه کنیم:
تهران مرفه ترین استان هاست (برحسب رفاه میزان رطوبت و تمیزی هوای بیشتری دارن):
تهران رو نگاه نکنید که صداشون بلنده و یا سینوس هاشون چرک کرده. اونجا من انقدر دریاچه و باغ و درختهای جورواجور دیده ام که هیچ شهر دیگه ای ندیده ام انقدر باغ داشته باشه. حتی اخیرا دیدم نخل هاشون که کاشته بودن خرما داده بود! چقدر هم خرما! این نخلها کلی آب لازم دارن
عکس بعدی نرخ فلاکت استانهای کشور رو نشون میده:
تهرانی ها تو تونسته ان مرفه و کم فلاکت شده ان! عجیب این سمنان هم که کنارشه حد خوبی از رفاه و پس انداز داره! حالا این آمار چندان دقیق هم نیست! چون یک جا نشون میده مثلا این سمنان اون آخره و وضعش خوب نیست! و یک بار هم نشون میده که در حد تهران وضعش خوبه. حسی هم من نگاه کردم وضع سه استان خراسان رضوی، شمالی و جنوبی از نظر بدی وضع آبو هوا مثل هم بود که این حد رفاه و پس انداز رو باید در یک نزدیکی کنار هم نشون بده که نمودارها نشون نمیده. در عین حال، اگر نگاه کنید نمودارها هم گویای اوضاع و شرایط راحت میتونن باشن (با یک درصد خطایی)
امروز خبر اومد که یک ضارب تو حرم سه طلبه گروه جهادی که کارشون رسیدگی به مناطق محروم مشهد بوده رو با چاقو زده. قشنگ رگ زده و حرفه ای بوده. این وسط فعلا یکیشون اعلام شهادتش اومده (حجةالاسلام اصلانی)، و احتمالا یکی دیگه هم شهید میشه چون خیلی ناجور خونریزی داشته!
فیلمش رو براتون آپلود کردم اینجا ببینید.
یه مدتیه که خیلی سرمون شلوغ شده، ولی قبل از اون هم حرم خیلی نمیرفتیم. الآن چهار-پنج سال شده که هر بار حرم میریم از زشتی رفتار خادمها چه در درب ورودی، چه داخل دیگه کمتر داخل صحن حرم میریم. تا دم در حرم هم که بریم، بازار هم که بریم خیلی هم که دوست داشته باشیم باز هم نمیریم داخل حرم. چون اون کسانی که به اسم خادم حرم اونجا نشسته ان، بی جهت هزار بار ما رو میگردند و بعد از اینکه وارد حرم هم شدیم لباس شخصی هاشون میاندو سین جیم میکنند که برا چی اومدین اینجا؟!
من کتاب هام رو چند بار میبردم اونجا که درس بخونم. انقدر خادم و لباس شخصی خادم و آگاهیشون یکی یکی اومدن و گفتن که چه غلطی میکنی این گوشه حرم نشسته ای که دیگه نرفتم. حرم پر شده از پری چهرهای فوق العاده زیبا که خادم زن ها هستند و بعضی پیرزنهای خادم که بهشون میگن گوزبگیر! تو مشهد وظیفه گوزبگیر اینه که جم بخوری بدود بیاید چکت کند. من قرآنم رو گذاشتم روی فرش رفتم تا کتابخونه گوشه رواق تا یک کتاب دیگری بیاورم. یکی از همین پیرزنها سریع کتابم رو برداشت و برد داد به یکی از مسئولان حراست. من به قیافه اش که از اول چپ چپ نگاه میکرد شک کرده بودم. گفتم تو کتابم رو برداشتی؟! گفت: نه
یکی یکی کل خادم های صحن رو ازشون پرسیدم و گفتن که ما نبودیم و نه ندیدیم. ما هیچ کاری نکرده بودیم. شک کرده بودن که لای کتابم چی میتونه باشه! تا خودم در بخش حراست حرم نرفتم و به صورت فیزیکی کتابم رو اونجا ندیدم هیچ کس حاضر نبود مسئولیتش رو بپذیرد. قبلش رفتم جلوی ضریح و مستقیم گفتم کتابم رو تو بده آقا. اینها برداشته ان، نمیدهند.
یا مثلا اون سری از بالا خیابون کفش خریدم برای مادرم هدیه ببرم. در ورودی گفتن اجازه نداری. گفتم کفش رو نگاه کنید نوئه. بذارین رد شم. گفتن اجازه نداری وارد حرم شی از تو حرم رد شی. چون کفش تو دستته. گفتم من حالا مسیرم خیلی دور میشه اگر نخواهم از حرم برم. منو مجبور کرد کل حرم رو از بیرون طواف کنم که نذاشتن وارد شم. اینها جزو اقلام ممنوعه بود. بطری آب برده ایم شب قدر.زنه میگه این بطری رو نمیتونی ببری داخل. گفتیم آبه برای چی نمیتونیم ببریم؟ گفت مسئولیت داره برای ما نمیتونی اجازه نداری ببری. گفت بخور از آبش تا اجازه بدهم. گفتم من الآن نمیخوام. نمیتونم بخورم. گفت پس حق نداری. همونجا بطری رو جلو چشمش خالی کردم. گفت حالا اجازه داری بری.
تو همین صحن جامع که حرفش امروز هست. بعد از امتحان اومده بودم. ناراحت بودم و چشمام اشکی بود. سر همین گوشیم یک لحظه از دستم افتاد. یعنی من خم شدم تا گوشی رو بردارم سه تا خادم دورم بودند تا ببینند چه خبر است و چه کار دارم میکنم! یک وقت مورد امنیتی پیش نیاد!
امروز خبر با تصاویر، فیلم و جزئیات بیاد درباره حادثه خونین تو صحن جامع بیاد! طرف تونسته با چاقو وارد صحن شده. نه به یکی، به دوتا به سه نفر با چاقو حمله کنه. انقدر این حمله وحشیانه باشه که کفش شهید این طرف. لباسش اون طرف. پخش و پلا شده باشه که قشنگ معلومه کلی بکش بکش شده! اون وقت اون همه دوربین و آدم های پشتش. اون همه لباس شخصی که دم به دم تو حرم راه میرن. این ها هیچ غلطی نکنن!؟ آخرش هم ضارب رو مردم بگیرن؟!
هدفشون از اون همه پست بازرسی و نگهبانی چی بود پس؟! چاقو آورده! ماده شیمیایی فوق سری که نیوورده که نفهمیده باشن. به هدفون گوشیت گیر میدن. بعد چاقو آورده داخل حرم؟!
حرم فضایش خیلی فوق امنیتیه. انقدر که امواج و آلودگی هوا داره سرت گیج میره. یک جایی گوشی آنتن نمیده. انقدر امواج داره. بیرون حرم راه میرفتم، خادم اومده میگه تو کیفت چی داری؟! میگم من تو حرم نیستم تو حق نداری گیر بدی. مجبورم کرد نشونش بدم. بعد این چطوری اومده تو؟
اون خادم هایی که اینجوری گیر الکی به من میدادن به این چی گفتن؟! کجا بودن پس اون ها؟! قصور آستان قدس کاملا اینجا مشخصه. ولی طبق معمول ببینیم که ضارب رو میزنن و تموم شد و رفت. نمیگن که این آستان قدس کارش ساختاری اشکال داره! تنها چیزیکه تو طرح افزایش تکریم زائرین تغییر کرد افزوده شدن تعداد زیادی دختر پری چهر پری روی، ابرو بور، چشم رنگی سفید زیر بیست و پنج سال بود.
ما که میدونیم این کار یک آدم معمولی نیست که در یک زمان محدود به سه نفر حمله کنه. خیلی جوان و چابک و حرفه ای بیاد و دقیقا رگ رو بزند و نه مثلا در دل طرف بزنه و یا در پایش بزند. حمله ها و یورش های اسرائیلی ها به مسجدالاقصی زیاد شده. همین دیروز پریروز بود که وزیر جنگ اسرائیل میره سر بزنه به منطقه باب العامود و پشت سرش نظامیان صهیونیست اقدام به شلیک گاز اشک آور و بمبهای صوتی به سمت فلسطینیها کردند. برای اونها مسجد و حرم یک نقش داره و اون دشمنیه.