چند روز پیش یکی از این همکاران قدیمی که دیگه نمیبینمش دیدم منو عضو یک کانالی کرده که مربوط به تحسین شرکت در انتخابات میشد. گفتم عجب، داره منو سیاه لشگر خودش میکنه، در حالیکه یکی از موانع پیشرفت من در موسسه ای میشد که میتونستم کمی اونجا برام خودم اعتبار جمع کنم. از کانالش اومدم بیرون. و این چون همینطور داشت روزانه اسمها رو اضافه میکرد، دوباره فردایش اومد منو عضو کرد. بازم اومدم بیرون.
باز نمیدونم این اهل خوندن دعا بود، چی بود که باز دیروز که داشتم این کاغذهای کیفم رو در می آوردم که به مرور زمان تو کیف له لورده و پاره پوره شده بودن، دیدم مطالب مربوط به مشاوره های این خانوم مشاور بوده. آره، به بچه که رسیدی باید چی کار کنی؟ باید تو چشمهایش ذوب بشی. حواست باشه شوهرت رو نگه داری که ممکنه خیانت کنه و از اینا.
به هر حال، من وقتی داشتم از اون موسسه بیرون می اومدم، همه اختیار داشتن که باهام خوب باشن. این یکی که داد میزد من مثلا فلان بیماری وحشتناک رو دارم (خانوم دکتری بود) باز پشت سرش میگفت که به شوهر خواهرش شک کرده بوده که جوراب هایش رو اون برداشته و بعدا این هم پشت لباسشویی پیدایش کرده بوده، ولی بقیه اختیار داشتن که هر کدوم منو آزار بدهند و باعث بشن که نخواهم بمونم. شاید این خانوم دکتر، همیشه گفته ام، یکی از کمترین گناهها رو در بیرون رفتنم از موسسه داشت؛ فقط چو مینداخت و بقیه انتخاب میکردن که چه کار بکنند و چه رفتاری باهام باید میداشتن.اونها میزان انتخابشون در منافعشون دخیل بود و برای همین میگم این خانوم دکتر احتمالا کمترین گناه رو داشت، چون منفعتی که از چو انداختن تو رویم میبرد کمتر از بقیه بود، احتمالا.
من کاغذها رو بررسی میکردم و چون آخرین یادداشتهایم از حضور در جلسات کارگاهی بود، دلم نمی اومد که بندازمشون. همینطور تو کیفم نگه داشتم. یکی از کاغذها اسم این مجید مظفری فاروجی بود تویش. این هم موزماری بود، در نوع خودش. کلی ازم پول گرفت که مشاوره مالی من باشه که راهنماییم کنه، اغلب کلاه ها که سرم رفته از تو همین مشاوره ها رفته. این یکباری اومد گفت که بیا و بیت کوینت رو بده به من. جایی که تو نشسته ای دو هزار آدم اومده اند و پول آدمای زیادی این وسط دست منه. بده به من تا برات ترید (معامله) کنم. منم ساده، نگاه کردم این خیلی حرف میزنه و انگار یکی مثل خودمونه. بیتو دادمو این در چند مرحله اول تبدیلش کرد به دلار تتر و بعد هم در اوج قیمت بیت کوین یک چهارم اون رو وقتی ازش خواستم بگیرم، بهم داد. تازه امضا هم ازم گرفت.
حالا بماند که بعد همون آخرای سال 96 بود، و باز بیت رو که به پول تبدیل کردیم، تبلیغ بانک تجارت اومد که بیاید سرمایه گذاری کنید و ما نگاه کردیم این شاید میخواد درخت گردو بکاره با پول هامون (!)، بدیم به این که یک کار مفیدی برای این مملکت بشه. اومدیم به بانک کشاورزی دادیم و نوروز سال 97 فهمیدیم که این دولت سکه پخش کرده و داده دست ده تا دلال و این وسط بانک ها به جای گردو کاشتن رفته ان هی سکه خریدن و قیمت سکه رو برده ان بالا.
دیگه باز رفتیم سکه خریدیم زمانی که با کلاهبرداری مظفری و بانک پولم شده بود یک چهارم از یک چهارم. این وسط برای همین یک ذره پول هم باز کلاه برداران محترم تلاش ها کردند. و ما این بار شانس آوردیم و یک چند تایی کلاه برداران محترم رو رد کردیم که وصف مشروحشون در این وبلاگ آمده.
بیت کوین هم همون بیت کوین سابق نشد. چند جا خودمون با چشمان خود دیدیم که دستگیر شده ان و فیلتر شدند و فیلتر شدیم و موانع مختلف. نگاه کردیم هربار بیت کوین بالا میرفت وقتی بود که خزانه دولتی آمریکا خالی میشد و هر بار این بیت کوین پایین می اومد، داشت دلار تقویت میشد. دیدیم که دلار در ایران هفت نرخی شد: دلار جهانگیری، دلار فرزین، دلار تتر، دلار هرات، دلارسنا و بانکی، دلارهای صرافی غیر و خیابان (دلار آزاد).
میگن فاصله این دلارها باهم که زیاد میشه شاخص فساد مالی کشور رو نشون میده. این البته به جز شاخص فساد بین المللی هست. در نتیحه فعلا باید بگیم فساد در کشور یه قدری رو به مثبته، همون قدری که دلار داره مثبت میخوره.
با این کارشون حتی وقتی اونس جهانی منفی میخوره قیمت طلا و سکه تو کشور افزایشیه،
نگاه کردم این مظفری رو شماره ش رو داشتم. رفتم یک نگاه بندازم ببینم بعد از کلاهبرداری از من حالا داره چی کار میکنه. در طول این مدت ازش خبر داشتیم که همچنان بیت کوین مردم رو به همون روش که از ما گرفت میگیره و به جایش توکن بی ارزش تر رو بهشون میده. دیدم هنوز هم همین کار رو داره میکنه. دیگه احتمالا مثل سابق پرحرفی نمیکنه (نیاز نداره، پولهای ما رو خورده داره با اونها کار میکنه) و سایت هم زده. منطقه زادگاهش خراسان شمالیه و با پارتی فامیلهایش در اون منطقه شرکت دانش بنیانی ثبت کرده که آرمش شبیه پرگار صهیونیستیه. قبلا که مثلا ماها یک میلیون تومن هامون رو بهش میدادیم میگفت فامیلهایم بهم اعتماد نکرده ان و من خیلی خوشحالم که شماها به من اعتماد کردین و از این حرفهایی که هرکسی ممکنه این دوره بزنه. دیگه الآن انقدر فامیل معنی نداره و این هم همین رو میگفت، ولی حالا نگاه میکنیم، تهش این فامیلشه که داره میبرتش بالاتر.
فعلا ماها با قرض و قوله نشسته ایم داریم این ها رو نگاه میکنیم که با پولهامون چیکار میکنن. عکس سایتش یک تتوی کوچیک رو یکی از بازوهایش داره و بقیه عکس های این مظفری بدون تصویرآدمه. خودش وسط حرفهای فوقش میگفت که آره مثلا فلانی رفته بیت رهبری با چند تا بچه چیکار کرده. مظفری رو امروز به عنوان یک کلاهبردار حرفه ای میشناسم که موجودی خطرناکه. تا دیروز میگفت همین سپاه و دادگاهو ادارات دولتین که میگن آقا بیا به ما یاد بده، حالا نگاهش میکنیم مثلا میگه با مشاوره گرفتن از آقای دکتر ...! من به اینجا رسیده ام. بلده تو حرف حرف ببافه و برعکسش رو هربار بگه.
امروز اون کلاهبردار دیروز که پول منو کرد یک چهارم شده رئیس یک شرکت دانش بنیان و عکس با مسئولای شهری می گیره.1 حالا من میخوام رای ندم. الآن رای ندم حتی میتونه نماینده مجلس هم بشه. من کار ندارم که خیلی ها میگن مجلس یعنی لابی و مثلا من هم که میتونستم کاندید نمایندگی مجلس بشم، با این شرایط، شانسی برای بالا رفتن نداشتم، پس نامزد نمیشم، ولی رای میدم. رای دادن امروز من، فقط صرفا به خاطر اینه که نگم دیدم، گفتم و نکردم.
__________________________
1- یکی هست میبینی دنبال فامیلش فاروج نیست، ولی قشنگ داره تبلیغ شهرستان فاروج رو میکنه. انتقال ژن چند قلوزایی به گوسفندان کردی فاروج میکنه و از اونطرف جلوی واردات بی رویه گوشت رو میگیره. بعد اونوقت این مظفری با مسئولای شهری فاروج چطور به اینجا رسیده که با پول اسم شرکت دانش بنیان در سال 1402 رو یدک میکشه؟
بعد یک چیز دیگه. روزی من این دفتر نوآوران رفتم گفتن برای چی کار میکنی؟ برای پول؟ کاش برای پول کار میکردم؟ منم یکی مثل این مظفری بهترم نبود باشم؟ الآن به کی میگن علمی و دانش بنیان؟به مظفری؟ یا به من که پولامو دادم اون بخوره بشه دانش بنیان؟! هرکی بیشتر کلاه مردم رو برداره پولاشونو بخوره، بیشتر دانش بنیانه. دیگه بالاترین مدرک کشور و اینا نداریم. از پول بالاتر نداریم.
جریانات شاید خیلی سریع در حال رخ دادن باشن، و شاید عکس العمل ما اونقدر کند هست که توانایی پاسخ دادن به اونها رو نداریم. برخی البته، مشخصه که به سن ما قد نمیده و جریان از خیلی قبل وارد شده!
از بخش های جذاب سفرم به اهواز مسجد بازار سرپوشیده امامش بود. رفتم اونجا و از کتابخانه اش یک کتاب تصادفی برداشتم. تصادفی که محسوب نمیشه شاید. قطر کمی داشت و به نظر مرتب بود. شاید برای همین انتخابش کردم. حالا تویش چی نوشته؟ به به، روابط زناشویی و همسرداری. چه زیبا و دوست داشتنی. اصلا توی عنوانش همه چی داشت: بهشت و خانواده و اسلام و فطرت و خدا و پیغمبر. سیدی هم از اولاد پیغمبر بر ما نازل شده بود و این کتاب رو پس از اندیشیدن و تحقیق و تفحص بسیار و برمبنای فکر اسلامی نوشته بود!
انتظارم از این کتاب این بود که سوالاتم رو جواب بده، آقای دکتر سید مصطفی برگزیده1. دیدم در تیتراژ بالا دهه هفتاد چه کتابی چاپ کرده: بله، زنهایتان را در بالا سکونت ندهید! حدیث از پیامبره. سفسطه و مغلطه بلدیم ولی زن نباید نوشتن یاد بگیره که پس فردا حرف خونه رو به بیگانه نزنه! زن نباید تحصیلات عالیه داشته باشه چون ممکنه اون وسط یک یهودی کلی مزخرف در تحصیلات عالیه چیده باشه و این از هدف و تکلیف اصلیش که خانه داری باشه دور بماند و چه سود؟ زن با تحصیلات عالی امکان سفرش بیشتر از یک زن درس نخونده است و این هم گواه بر اثبات این حدیث است که میگوید زن های شما نه بخوانند و نه بنویسند!
کلی مطلب قارچ گونه بدون بحثی نوشته شده و چاپ شده .
کسی در تمام مدت این سالها به این سید حکیم دکترا گرفته ایرادی نگرفته. خصوصا که کتاب هنوز در مسجد و تمیز و دست نخورده مونده! نگاه میکنی کتاب قرآن انقدر این وسط لایش باز شده که پاره پوره شده، ولی این یکی کتاب مقدس بوده.
حالا ما حدیث داریم که میگه زن های مجتهد در آینده و در دوره امام زمان بدون ترس اینطرف اونطرف میرن. یعنی تو دوره امام زمان که اسلام واقعی حاکم می شه زن نه تنها درس خونده که تا مرحله اجتهاد هم پیش رفته و برخلاف گفته این جناب دکتر سید خاک بر سر تو خونه هم ننشسته.
دلیل سرعت بالای جریانات اینجاست که ما یک چیزی داریم به اسم تبلیغات و بازاریابی. من هر روز درگیرش هستم. نگاه میکنم هم در فضای مجازی و هم در فضای فیزیکی این بازاریابان اینترنتی جدیدا نقش های مختلفی پیدا کردند. اخیرا نقش فامیل رو هم همینا دارن بازی میکنن.
بیهودگی کار و وقت تلف کردن، کار آدمهای فاسقه. که تعدادشون هم خیلی زیاده. و برای همینه که مثل من که هدفی دارم با اینها بیشتر مواجه میشم. چون میخوان بریزن و وقتمو تباه کنن.
اگر یادتون باشه چند وقت پیش براتون از جمله های تکراری بازاریابی دایی ام و آقای مظفری نامی درباب بیت کوین نوشتم. نوشتم که در تمام وراجیهاشون یک چند جمله به صورت «کپی کتابی» تکرار میشه. من دنبال پول و شغل بودم و اینها هم در نقش بازاریاب داشتن کارشون رو میکردن. داشتن سعی می کردن وقتمو تلف کنن.
جمله تکراری که اخیرا دارم میشنوم اینه: "بهش گفتم دفعه بعدی که اومدی موهایت رو نزن، من اینطوری بیشتر دوست دارم"
این جمله رو مرد گفته. عین این جمله رو از زن هم شنیده ام که گفت بهم گفت!
این جمله ها، فرم بالا خیابانی داره. جمله پایین خیابونش ، که البته قدمت بیشتری داره و شنیده ام اینه: دختره رو از خونه اش میکشیدم بیرون! جلو پدرمادرش هم این کار رو میکردم!
مثل ربات کلماتو جملات رو تکرار میکنن. انگار بازاریابن. انگار هوش مصنوعی هستن دختره گفت رابطه پس دادم!
دیشب پرسیدم انقدر هوا رو آلوده کردن شورش بوده؟ میگه، نه بابا ریخته بودن تو خیابون میزدن و میرقصیدن. اومده بودن خوش بگذرونن.
الآن اینطوری شده. یک کلمه اخیرا باب شده که میگن: "کتلت آخوند" یا "کتلت میرزا"! نویسنده دکتر سید مصطفی و قبلش برات روشن میکنه که قارچ گونه شعار نوشته.
یک تگ کتلت آخوند هم میزنه اونجا که داریم بانک رباخور رو اسلامی میکنیم، اونجا اگر نماینده خبرگان استانی رو شهید کنن میگن این هم همون کتلت آخوند و میرزا باهم! کردیم خوب کردیم و میکنیم تا بهتر شه! دکتر کتابای «ضد زن» رو چاپ کنه بذاره تو مسجد کسی کاری باهاش نداره. چون همین آدمه که «ضد آخوند» هم هست. ولی دانش آموخته علوم دینی و قرآن و کتاب خونده رو می گه آخونده و میزنه.
یک دنیا دیده تحصیل کرده که چهار تا لباس بیشتر پاره کرده و خیلی راحت بهش میشه گفت اهل کتاب رو میگن آخوند!
حالا اگر تحصل کرده زن باشه چی بهش میگن؟
آفرین، حاج خانوم!
این از پورنهای بازاریابی اونها شروع شد که وقتی اینترنت سال 2000 رو به انفجار رسوندن نوجوان های ما رو هم باهاش دزدیدن که امروز این رو ببینیم. سال ۲۰۰۰ میلادی میشه معادل اواخر همون دهه هفتاد شمسی؛ یعنی مثلاً همون سالهای ۷۹ و ۸۰ ماها. از اون طرف جامعه نویسندگان کافرستانی از شرق تا غرب دست بدست هم داده که مثلاً برای خودشون کتاب جامعی بنویسند به نام قهرمانی به نام شاهزاده هری فعلی یعنی همون هری پاتر، و از اون طرف جوانان مسلمان اینطرف با اون همه منبع غنی قرآنی حالا فعلا یک ذهن درگیر پورنی داشته باشم تا بعدش اونها بتونم جریانات امروز رو با ابرقهرمانهاشون شامل مرد عنکبوتی و اینها مدیریت کنند. خیلی هم لازم نبود در اون کتاب مورد علاقه صدها دانش آموز اون دوران علیه اسلام سرصدا کنند. فقط کافی بود یک اشاره کوچک راجع به اون مسلمان به بدی کنند تا حتی مسلمانها هم اون رو فاکتور بگیرن و عاشق شاهزاده هری امروز فرزند ملکه انگلیس شوند
پشت سر دختر حرف زیاد میزنن. پا شده ام رفته ام خونه پدربزرگم. پدربزرگ گفته بود که بیا و قدمت روی چشم و اصلا با ما زندگی کن! وقتی رسیدم داییم خانه پدر بزرگ بود و خاله ام با دو پسر کودکش ساکن آنجا بودند. روز اول داییم حدم رو مشخص کرد. گفت یا با دخترخاله ات میری و یا تدریس میکنی! لطف و مرحمت هم نداشت که بگه برات شغلی دست و پا کرده ایم. فقط حدم رو مشخص کرد.
داییم میگه دایی مادرت مرد. میگم دایی هربار رسیدی گفتی دایی مرد. هیچ وقت نگفتی دختری 40 ساله داشت که مجرد و عزب خونه مونده ( هرچیزی میگم خودش و خانواده اش نشسته ان جواب میدن. اصلا اومده ان که جواب بدن. خونه خودشون نیست و به دعوت خاله ام اومدن که بگن پسر چند ده ساله شون رو یک وقت به سن بلوغ نرسونم!)
دایی میگه اون اخلاقش چیز بود!
میگم دایی من هم اخلاقم چیز بوده. امروز خاله ام میگه تو و اون یکی خواهرت باید برین خونه اجاره کنین جدا زندگی کنین.
تا این رو میگم خاله میگه اوهو
سحر این ها رو گفتم و موقع بارون صبح از خونه زدم بیرون. و حتی معطل نکردم که بارون قطع بشه.2 با مشقت فراوان و بار یک مسافر خودم رو میرسونم به رود گل آلود، جایی که مردی رو به رود نشسته و با دیدن مسافر از شهر دیگه خوشحال میشه که شهرشون چقدر اوه گردشگری شده با همین یکی مسافر!
موقع اذان بلند میشم و دو تا پسر همسن دنبالم میان. یکی میاد و میگه خانوم میخوای خواهرم باشی یا دوست دخترم؟! بهش میگم هیچ کدوم. میگه لااقل بیا بشین با هم حرف بزنیم.
همین این بعد از چند جمله گفت که دخترهای مردم رو از خونه هاشون میکشونده بیرون و بعد هم یک صد میلیون ناقابل تقدیم وکیل کرده تا از همین دخترها شکایت دنبالش نیوفته.
البته این جمله رو از اون یکی دایی جوانم شنیده بودم. بهشت خانواده برای اینها، یعنی همون بهشت مردان
بنابراین، پس از اینکه پسر خاله ام رو به سن بلوغ رساندم و راهی خیابان شدم پسری تصمیم گرفت من را یا به دوستی اجتماعی برگزیند و یا خواهرش شوم.
عجیب اینه که همه آن بخش از فامیل که شغل دولتی داشتند من را به خانه خود راه دادن و آن بخش که شغل غیردولتی داشتن و اتفاقا نیازمند هم نبودن من را راه ندادن. یکی از شب ها راهی خانه عمویم شدم. زن عمو اصلا در را باز نکرد. و معلوم بود که عادت دارد در را روی کسی باز نکند. برگشتم سمت حرم علی ابن مهزیار. فکر نمیکردم ساعت 10 شب بخواهند این جا را ببندند. همه جا و اطراف حرم تاریک بود. انگار مغازه ها، مغازه دور حرمی نبودن و بلکه آپاراتی چیزی بودن. گویی رفته بودم حاشیه شهر. اصلا خود حرم هم در حد یک مسجد نمیرسید چه برسد به بزرگتر از آن که چند صحن هم داشته باشد. هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دو مرد یکی با لباس شخصی گفت خانوم اگر اومدی اینجا یک دور میزنی برمیگردی!
خیلی بهم برخورد. حدم رو هم اینجا مشخص کرده بودن. من هرکی هرجا اینطوری باهام صحبت کنه زودی تو ذهنم بهش فحش میدم: احمق بیشعور! گفتم تو اینترنت که ننوشته بود الآن اینجا تعطیله! میپرسه تو از کجایی؟ شهرستانی؟
-مشهدم، مشهد ما 24 ساعته است.
-اینجا اینطور نیست
-بیخود! امروز روزیه که گردشگر و توریست میاد اینجا و شما باید آماده میبودین
شروع کردم به داد و بیداد. خلاصه، بدون زد و خورد که مرده دوست داشت راه بندازه و با جمع کردنش و سوار بر ماشین کردنش قضیه فیصله داده شد. کسی نگفت خانوم تو توریست هستی ما بلدیم بگیم امشب رایگان میخوای بخوابی کجا بری و یا اگر جایی برای اقامت ارزان هست، بلدیم و یا گران هست و یا هرچیزی! فقط: خانوم، یک دور میزنی برمیگردی! حواست باشه دستشویی هم نری که تازه شستیم کثیف نشه کار دستمون نذاری. بزرگ و کوچیک برای ما زحمت داره!
نگاه کردم اصلا قرار بوده حرم علی ابن مهزیار وضعش از این بدتر باشه و اینها مثلن حفظش کرده بودن.
سال ۲۰۰۰ پورن هایی که نوجوانان ناخواسته ویروسی باهاشون مواجه میشدن با فساد بانکهای رباخواری.
بعدا اضافه کرد: کلا مکان لخت شدن و این حمام دستشویی معضل ما خانه های مسلمانه. هر خانه فقط و فقط یک دستشویی داره و اگر دست به معماری نزده باشه، یک دستشویی اضافه، نهایتش در حیاط خانه دارند. اگر هم که دست به معماری زده باشن که این روزها خیلی هم مرسوم شده (حالا یا برای اجاره دادن و یا برای مغازه از گوشه خونه) همون یک دستشویی هم نیست. این دستشویی، اولین نقطه هدف نامسلمونها به طور ناملموس در زندگی هامون میشه. متخصصان دین که بسیار براشون این دستشویی مهمه زنهاشون رو مرکز خونه مینشونن تا حواسشون به اون نقطه دستشویی باشه و چون نگهبان حقوق ویژه خودش رو لازم داره، ترجیح میدن تا حد امکان ورودی به خانه همه از دم محارمی باشن که توانایی کاملا لخت شدن در برابر هم رو داشته باشن؛ یک بار اتفاقی باز شدن در دستشویی دین سالها با عبادت جمع شده شون رو به باد مید و پسر هنوز به بلوغ نرسیده در خانه با دیدن پوزیشن زن (و یا دختر مهم نیست) به بلوغ میرسه و حالات دیگر. این هست که مسلمانها ترجیحا در همان ابتدای کار برحسب میزان اسلامشون خییییییییییییلی دوست دارن دخترانشون رو زود شوهر بدهند که اولین بلوغشون بعد از پریودی در خانه شوهر ببینن
اصلا همین دستشویی عامل زیرسوال بردن اسلام میشه. جوانی که حاضر نیست برای نماز و روزه بلند شود، اتفاقا ممکن است دقیقا موقع اذان صبح هنگام ماه رمضان بلند شود و دقیقا آن موقع که زمان دست کشیدن از سحری خوردن هستن بپرد در همین یک دستشویی. فکرش را بکنید که حالات مختلف چطور رخ میدهد در این یک دقیقه دست کشیدن. از آنجا که معمولا روشور دستشویی (محل آبکشی دهان و دندان) این روزها داخل خانه است، چقدر سخت است برای کسی که واقعا میخواهد روزه بگیرد.
حال اگر اشغال دستشویی توسط عقل کامل آینده یعنی پسر خانواده عمدی باشد چطور میشود؟ یک راه این است که زمان دست کشیدن از خوردن غذا دقیقا منطبق با هم نباشد. مثلا یکی یک ربع زودتر دست بکشد و یکی یک ساعت و از اینگونه تنظیم زمانها که موقع رمضان و رعایت فاصله افطار تا سحر برای یک ماه مشکل است. دختر کوتاه بیاید و به جای دستشویی رفتن به حمام برود و خدا قبول میکند اگر یکی دو بار بزرگ و کوچکش را در سوراخ حمام جا کند.
برای غیر ماه رمضان هم تقریبا همینطور است. بالفرض که همه محرم هم برای یک بار لخت دیدن یکدیگر در خانه باشند. در این صورت تکلیف مراجعه به آن دقیقا فقط یک دستشویی در خانه چیست؟ بهتر نیست که خانه فقط محل خوابگاه باشد و اعضای خانه در آن حضور نداشته باشند؟ بهتر نیست اصلا مهمان نداشته باشند، چه برسد که مهمان شب هم بخواهد بخوابد. عجب بدبختی... همه بدبختی ما زیر سر این زنهاست، وقتی لخت میشوند.
آری، البته نامسلمانها برای این یک دستشویی راه حل داده ان و مثلا میروی کانادا و طرف میگوید من معمارم و باید به ازای هر فرد از اعضای خانواده یک دستشویی مطابق سلیقه او در خانه تعبیه کنم. بله، میدانیم شماها که مسلمانید دستشویی مشترک در خانه برایتان خیلی مهم است. اینجاهاست که نقش فراماسونرها و بناها مهم میشود.
________________
1- دکتر سید جواد مصطفوی، نویسنده کتاب بهشت خانواده. ولی نمیدونم چرا اسم کتاب باید اینقدر طولانی میبود: "بهشت خانواده، هماهنگی عقل و فطرت با کتاب و سنت در مسائل زوجیت"
2- پشت سرم زن جدید داییم به سان رهبران تمام مدیر میاد که مطمئن بشه رفته ام. یادم میاد اونروز چطور وقتی فقط قصد یک ساعت ماندن خانه اش رو داشتم این چطور التماس مادرم میکرد که بیشتر بماند. اگر اون روز مطمئن بود که قصدم یک شب خوابیدن خانه شون بود، قطعا اون التماس ها رو تقدیم نمیکرد.