آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد
آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

جریانات شاید خیلی سریع در حال رخ دادن باشن، و شاید عکس العمل ما اونقدر کند هست که توانایی پاسخ دادن به اونها رو نداریم. برخی البته، مشخصه که به سن ما قد نمیده و جریان از خیلی قبل وارد شده!

از بخش های جذاب سفرم به اهواز مسجد بازار سرپوشیده امامش بود. رفتم اونجا و از کتابخانه اش یک کتاب تصادفی برداشتم. تصادفی که محسوب نمیشه شاید. قطر کمی داشت و به نظر مرتب بود. شاید برای همین انتخابش کردم. حالا تویش چی نوشته؟ به به، روابط زناشویی و همسرداری. چه زیبا و دوست داشتنی. اصلا توی عنوانش همه چی داشت: بهشت و خانواده و اسلام و فطرت و خدا و پیغمبر. سیدی هم از اولاد پیغمبر بر ما نازل شده بود و این کتاب رو  پس از اندیشیدن و تحقیق و تفحص بسیار و برمبنای فکر اسلامی نوشته بود!

انتظارم از این کتاب این بود که سوالاتم رو جواب بده، آقای دکتر سید مصطفی برگزیده1. دیدم در تیتراژ بالا دهه هفتاد چه کتابی چاپ کرده: بله، زنهایتان را در بالا سکونت ندهید! حدیث از پیامبره. سفسطه و مغلطه بلدیم ولی زن نباید نوشتن یاد بگیره که پس فردا حرف خونه رو به بیگانه نزنه! زن نباید تحصیلات عالیه داشته باشه چون ممکنه اون وسط یک یهودی کلی مزخرف در تحصیلات عالیه چیده باشه و این از هدف و تکلیف اصلیش که خانه داری باشه دور بماند و چه سود؟ زن با تحصیلات عالی امکان سفرش بیشتر از یک زن درس نخونده است و این هم گواه بر اثبات این حدیث است که میگوید زن های شما نه بخوانند و نه بنویسند!

کلی مطلب قارچ گونه بدون بحثی نوشته شده و چاپ شده .

کسی در تمام مدت این سالها به این سید حکیم دکترا گرفته ایرادی نگرفته. خصوصا که کتاب هنوز در مسجد و تمیز و دست نخورده مونده! نگاه میکنی کتاب قرآن انقدر این وسط لایش باز شده که پاره پوره شده، ولی این یکی کتاب مقدس بوده.

حالا ما حدیث داریم که میگه زن های مجتهد در آینده و در دوره امام زمان بدون ترس اینطرف اونطرف میرن. یعنی تو دوره امام زمان که اسلام واقعی حاکم می شه زن نه تنها درس خونده که تا مرحله اجتهاد هم پیش رفته و برخلاف گفته این جناب دکتر سید خاک بر سر تو خونه هم ننشسته.

دلیل سرعت بالای جریانات اینجاست که ما یک چیزی داریم به اسم تبلیغات و بازاریابی. من هر روز درگیرش هستم. نگاه میکنم هم در فضای مجازی و هم در فضای فیزیکی این بازاریابان اینترنتی جدیدا نقش های مختلفی پیدا کردند. اخیرا نقش فامیل رو هم همینا دارن بازی میکنن.

بیهودگی کار و وقت تلف کردن، کار آدمهای فاسقه. که تعدادشون هم خیلی زیاده. و برای همینه که مثل من که هدفی دارم با اینها بیشتر مواجه میشم. چون میخوان بریزن و وقتمو تباه کنن.

اگر یادتون باشه چند وقت پیش براتون از جمله های تکراری بازاریابی دایی ام و آقای مظفری نامی درباب بیت کوین نوشتم. نوشتم که در تمام وراجیهاشون یک چند جمله به صورت «کپی کتابی» تکرار میشه. من دنبال پول و شغل بودم و اینها هم در نقش بازاریاب داشتن کارشون رو میکردن. داشتن سعی می کردن وقتمو تلف کنن.

جمله تکراری که اخیرا دارم میشنوم اینه: "بهش گفتم دفعه بعدی که اومدی موهایت رو نزن، من اینطوری بیشتر دوست دارم"

این جمله رو مرد گفته. عین این جمله رو از زن هم شنیده ام که گفت بهم گفت!

این جمله ها، فرم بالا خیابانی داره. جمله پایین خیابونش ، که البته قدمت بیشتری داره و شنیده ام اینه: دختره رو از خونه اش می‌کشیدم بیرون! جلو پدرمادرش هم این کار رو میکردم!

مثل ربات کلماتو  جملات رو تکرار میکنن. انگار بازاریابن. انگار هوش مصنوعی هستن دختره گفت رابطه پس دادم!

دیشب پرسیدم انقدر هوا رو آلوده کردن شورش بوده؟ میگه، نه بابا ریخته بودن تو خیابون میزدن و میرقصیدن. اومده بودن خوش بگذرونن.

الآن اینطوری شده. یک کلمه اخیرا باب شده که میگن: "کتلت آخوند" یا "کتلت میرزا"! نویسنده دکتر سید مصطفی و قبلش برات روشن میکنه که قارچ گونه شعار نوشته.

یک تگ کتلت آخوند هم میزنه اونجا که داریم بانک رباخور رو اسلامی میکنیم، اونجا اگر نماینده خبرگان استانی رو شهید کنن میگن این هم همون کتلت آخوند و میرزا باهم! کردیم خوب کردیم و میکنیم تا بهتر شه! دکتر کتابای «ضد زن» رو چاپ کنه بذاره تو مسجد کسی کاری باهاش نداره. چون همین آدمه که «ضد آخوند» هم هست. ولی دانش آموخته علوم دینی و قرآن و کتاب خونده رو می گه آخونده و میزنه.

یک دنیا دیده تحصیل کرده که چهار تا لباس بیشتر پاره کرده و خیلی راحت بهش میشه گفت اهل کتاب رو میگن آخوند!

حالا اگر تحصل کرده زن باشه چی بهش میگن؟

آفرین، حاج خانوم!

این از پورنهای بازاریابی اونها شروع شد که وقتی اینترنت سال 2000 رو به انفجار رسوندن نوجوان های ما رو هم باهاش دزدیدن که امروز این رو ببینیم. سال ۲۰۰۰ میلادی میشه معادل اواخر همون دهه هفتاد شمسی؛ یعنی مثلاً همون سالهای ۷۹ و ۸۰ ماها. از اون طرف جامعه نویسندگان کافرستانی از شرق تا غرب دست بدست هم داده که مثلاً برای خودشون کتاب جامعی بنویسند به نام قهرمانی به نام شاهزاده هری فعلی یعنی همون هری پاتر، و از اون طرف جوانان مسلمان اینطرف با اون همه منبع غنی قرآنی حالا فعلا یک ذهن درگیر پورنی داشته باشم تا بعدش اونها بتونم جریانات امروز رو با ابرقهرمانهاشون شامل مرد عنکبوتی و اینها مدیریت کنند. خیلی هم لازم نبود در اون کتاب مورد علاقه صدها دانش آموز اون دوران علیه اسلام سرصدا کنند. فقط کافی بود یک اشاره کوچک راجع به اون مسلمان به بدی کنند تا حتی مسلمانها هم اون رو فاکتور بگیرن و عاشق شاهزاده هری امروز فرزند ملکه انگلیس شوند

پشت سر دختر حرف زیاد میزنن. پا شده ام رفته ام خونه پدربزرگم. پدربزرگ گفته بود که بیا و قدمت روی چشم و اصلا با ما زندگی کن! وقتی رسیدم داییم خانه پدر بزرگ بود و خاله ام با دو پسر کودکش ساکن آنجا بودند. روز اول داییم حدم رو مشخص کرد. گفت یا با دخترخاله ات میری و یا تدریس میکنی! لطف و مرحمت هم نداشت که بگه برات شغلی دست و پا کرده ایم. فقط حدم رو مشخص کرد.

داییم میگه دایی مادرت مرد. میگم دایی هربار رسیدی گفتی دایی مرد. هیچ وقت نگفتی دختری 40 ساله داشت که مجرد و عزب خونه مونده ( هرچیزی میگم خودش و خانواده اش نشسته ان جواب میدن. اصلا اومده ان که جواب بدن. خونه خودشون نیست و به دعوت خاله ام اومدن که بگن پسر چند ده ساله شون رو یک وقت به سن بلوغ نرسونم!)

دایی میگه اون اخلاقش چیز بود!

میگم دایی من هم اخلاقم چیز بوده. امروز خاله ام میگه تو و اون یکی خواهرت باید برین خونه اجاره کنین جدا زندگی کنین.

تا این رو میگم خاله میگه اوهو

سحر این ها رو گفتم و موقع بارون صبح از خونه زدم بیرون. و حتی معطل نکردم که بارون قطع بشه.2  با مشقت فراوان و بار یک مسافر خودم رو میرسونم به رود گل آلود، جایی که مردی رو به رود نشسته و با دیدن مسافر از شهر دیگه خوشحال میشه که شهرشون چقدر اوه گردشگری شده با همین یکی مسافر!

موقع اذان بلند میشم و دو تا پسر همسن دنبالم میان. یکی میاد و میگه خانوم میخوای خواهرم باشی یا دوست دخترم؟! بهش میگم هیچ کدوم. میگه لااقل بیا بشین با هم حرف بزنیم.

همین این بعد از چند جمله گفت که دخترهای مردم رو از خونه هاشون میکشونده بیرون و بعد هم یک صد میلیون ناقابل تقدیم وکیل کرده تا از همین دخترها شکایت دنبالش نیوفته.

البته این جمله رو از اون یکی دایی جوانم شنیده بودم. بهشت خانواده برای اینها، یعنی همون بهشت مردان

بنابراین، پس از اینکه پسر خاله ام رو به سن بلوغ رساندم و راهی خیابان شدم پسری تصمیم گرفت من را یا به دوستی اجتماعی برگزیند و یا خواهرش شوم.

عجیب اینه که همه آن بخش از فامیل که شغل دولتی داشتند من را به خانه خود راه دادن و آن بخش که شغل غیردولتی داشتن و اتفاقا نیازمند هم نبودن من را راه ندادن. یکی از شب ها راهی خانه عمویم شدم. زن عمو اصلا در را باز نکرد. و معلوم بود که عادت دارد در را روی کسی باز نکند.  برگشتم سمت حرم علی ابن مهزیار. فکر نمیکردم ساعت 10 شب بخواهند این جا را ببندند. همه جا و اطراف حرم تاریک بود. انگار مغازه ها، مغازه دور حرمی نبودن و بلکه آپاراتی چیزی بودن. گویی رفته بودم حاشیه شهر. اصلا خود حرم هم در حد یک مسجد نمیرسید چه برسد به بزرگتر از آن که چند صحن هم داشته باشد. هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دو مرد یکی با لباس شخصی گفت خانوم اگر اومدی اینجا یک دور میزنی برمیگردی!

خیلی بهم برخورد. حدم رو هم اینجا مشخص کرده بودن. من هرکی هرجا اینطوری باهام صحبت کنه زودی تو ذهنم بهش فحش میدم: احمق بیشعور! گفتم تو اینترنت که ننوشته بود الآن اینجا تعطیله! میپرسه تو از کجایی؟ شهرستانی؟

-مشهدم، مشهد ما 24 ساعته است.

-اینجا اینطور نیست

-بیخود! امروز روزیه که گردشگر و توریست میاد اینجا و شما باید آماده میبودین

شروع کردم به داد و بیداد. خلاصه، بدون زد و خورد که مرده دوست داشت راه بندازه و با جمع کردنش و سوار بر ماشین کردنش قضیه فیصله داده شد. کسی نگفت خانوم تو توریست هستی ما بلدیم بگیم امشب رایگان میخوای بخوابی کجا بری و یا اگر جایی برای اقامت ارزان هست، بلدیم و یا گران هست و یا هرچیزی! فقط: خانوم، یک دور میزنی برمیگردی! حواست باشه دستشویی هم نری که تازه شستیم کثیف نشه کار دستمون نذاری. بزرگ و کوچیک برای ما زحمت داره!

نگاه کردم اصلا قرار بوده حرم علی ابن مهزیار وضعش از این بدتر باشه و اینها مثلن حفظش کرده بودن.

سال ۲۰۰۰ پورن هایی که نوجوانان ناخواسته ویروسی باهاشون مواجه میشدن با فساد بانکهای رباخواری. 



بعدا اضافه کرد: کلا مکان لخت شدن و این حمام دستشویی معضل ما خانه های مسلمانه. هر خانه فقط و فقط یک دستشویی داره و اگر دست به معماری نزده باشه، یک دستشویی اضافه، نهایتش در حیاط خانه دارند. اگر هم که دست به معماری زده باشن که این روزها خیلی هم مرسوم شده (حالا یا برای اجاره دادن و یا برای مغازه از گوشه خونه) همون یک دستشویی هم نیست. این دستشویی، اولین نقطه هدف نامسلمونها به طور ناملموس در زندگی هامون میشه. متخصصان دین که بسیار براشون این دستشویی مهمه زنهاشون رو مرکز خونه مینشونن تا حواسشون به اون نقطه دستشویی باشه و چون نگهبان حقوق ویژه خودش رو لازم داره، ترجیح میدن تا حد امکان ورودی به خانه همه از دم محارمی باشن که توانایی کاملا لخت شدن در برابر هم رو داشته باشن؛ یک بار اتفاقی باز شدن در دستشویی دین سالها با عبادت جمع شده شون رو به باد مید و پسر هنوز به بلوغ نرسیده در خانه با دیدن پوزیشن زن (و یا دختر مهم نیست) به بلوغ میرسه و حالات دیگر. این هست که مسلمانها ترجیحا در همان ابتدای کار برحسب میزان اسلامشون خییییییییییییلی دوست دارن دخترانشون رو زود شوهر بدهند که اولین بلوغشون بعد از پریودی در خانه شوهر ببینن

اصلا همین دستشویی عامل زیرسوال بردن اسلام میشه. جوانی که حاضر نیست برای نماز و روزه بلند شود، اتفاقا ممکن است دقیقا موقع اذان صبح هنگام ماه رمضان بلند شود و دقیقا آن موقع که زمان دست کشیدن از سحری خوردن هستن بپرد در همین یک دستشویی. فکرش را بکنید که حالات مختلف چطور رخ میدهد در این یک دقیقه دست کشیدن. از آنجا که معمولا روشور دستشویی (محل آبکشی دهان و دندان) این روزها داخل خانه است، چقدر سخت است برای کسی که واقعا میخواهد روزه بگیرد.

حال اگر اشغال دستشویی توسط عقل کامل آینده یعنی پسر خانواده عمدی باشد چطور میشود؟ یک راه  این است که زمان دست کشیدن از خوردن غذا دقیقا منطبق با هم نباشد. مثلا یکی یک ربع زودتر دست بکشد و یکی یک ساعت و از اینگونه تنظیم زمانها که موقع رمضان و رعایت فاصله افطار تا سحر برای یک ماه مشکل است. دختر کوتاه بیاید و به جای دستشویی رفتن به حمام برود و خدا قبول میکند اگر یکی دو بار بزرگ و کوچکش را در سوراخ حمام جا کند.

برای غیر ماه رمضان هم تقریبا همینطور است. بالفرض که همه محرم هم برای یک بار لخت دیدن یکدیگر در خانه باشند. در این صورت تکلیف مراجعه به آن دقیقا فقط یک دستشویی در خانه چیست؟ بهتر نیست که خانه فقط محل خوابگاه باشد و اعضای خانه در آن حضور نداشته باشند؟ بهتر نیست اصلا مهمان نداشته باشند، چه برسد که مهمان شب هم بخواهد بخوابد. عجب بدبختی... همه بدبختی ما زیر سر این زنهاست، وقتی لخت میشوند.

آری، البته نامسلمانها برای این یک دستشویی راه حل داده ان و مثلا میروی کانادا و طرف میگوید من معمارم و باید به ازای هر فرد از اعضای خانواده یک دستشویی مطابق سلیقه او در خانه تعبیه کنم. بله، میدانیم شماها که مسلمانید دستشویی مشترک در خانه برایتان خیلی مهم است. اینجاهاست که نقش فراماسونرها و بناها مهم میشود.


________________

1- دکتر سید جواد مصطفوی، نویسنده کتاب بهشت خانواده. ولی نمیدونم چرا اسم کتاب باید اینقدر طولانی میبود: "بهشت خانواده، هماهنگی عقل و فطرت با کتاب و سنت در مسائل زوجیت"

2- پشت سرم زن جدید داییم به سان رهبران تمام مدیر میاد که مطمئن بشه رفته ام. یادم میاد اونروز چطور وقتی فقط قصد یک ساعت ماندن خانه اش رو داشتم این چطور التماس مادرم میکرد که بیشتر بماند. اگر اون روز مطمئن بود که قصدم یک شب خوابیدن خانه شون بود، قطعا اون التماس ها رو تقدیم نمیکرد.


خطبه شقشقیه علی (ع)، و نماز خواندن علی (ع) و عثمان بر عمر

عمر که مرد، حضرت علی (ع) گفت: نماز خواندن بر بدن میت اینطور بهتر است.

عثمان گفت: بلکه، این طور است.

عبدالرحمن گفت: چه زود اختلاف کردید! خودم بر میت نماز می‌خوانم.

تا اینجاش رو در کتاب ابن ابی الحدید خوندم. این سوال برام پیش اومد که حضرت علی از خودش دفاع نکرد؟ در جایی مثل وبلاگ من؟!

جواب رو باید در خطبه معروف شقشقیه علی (ع) پیدا کنیم. این متن برگرفته از کتاب حیات فکری و سیاسی امام شیعه نوشته آقای رسول جعفریانه:

امام در نفرین به قریش (فامیلش) فرمود: خدایا! من از تو بر قریش و آنکه قریش را کمک کند، یاری می‌خواهم. «فانهم قطعوا رحمی، و صغروا عظیم منزلتی، و اجمعوا علی منازعتی امرا هولی» آنان پیوند خویشی مرا بریدند و رتبت والای مرا خرد کردند و در چیزی که حق من بود با من به ستیز پرداختند. امام در ادامه می‌فرماید: نگریستم و دیدم نه مرا یاری است نه مدافعی و مددکاری جز کسانم، که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم، پس خار غم در دیده خلیده چشم پوشیدم.»

این سخن امام اشارت به سیاست خلفا در تحقیر امام است. امام در خطبه شقشقیه نیز با اشاره به شوری می‌فرماید: چون زندگانی او (عمر) به سرآمد گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان درآورد. خدا چه شورایی! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند.

قرار گرفتن امام در کنار کسانی چون طلحه و زبیر و عثمان، برای امام شکننده بود. تازه، در این جمعهم امام را تحقیر کردند. عجیب آن است که عمر در زمانی که شش نفر را برگزید، هر یک از آنان را متهم به صفتی کرد. در این میان، صفتی به امام نسبت داد که بی اندازه بی پایه بود، و در عین حال خرد کننده. عمر امام را متهم کرد که «فیه دعابة» فرد شوخی است. بعدها معاویه و عمروبن عاص براساس همین سخن عمر، درباره امام می‌گفتند: فیه تلعابه. امام اتهام عمروبن عاص را به شدت رد کرده و این در اصل رد سخن عمر بود. زندگی امام در انزوای مدینه، سبب شد تا آن حضرت ناشناخته باقی بماند.

کمرنگ کردن فضائل امام

زمان به سرعت می‌گذشت و امام تنها در مدینه، آن هم در میان چهره‌های قدیمی صحابه، چهره‌ای آشنا بود. اما در عراق، و شام کسی امام را نمی‌شناخت. تنها برخی قبایل یمنی که از زمان سفر چند ماهه امام به یمن می‌رفتند، و آن حضرت را دیده بودند، با وی آشنایی داشتند. جندب بن عبدالله می‌گوید: زمانی پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم. در آنجا برای مردم فضایل علی (ع) را نقل می‌کردم. بهترین پاسخی که از مردم می‌شنیدم این بود که، این حرف‌ها را به کناری بگذار، به چیزی فکر کن که نفعی برایت داشته باشد. من می‌گفتم: این مطالب، چیزهایی است که برای هردوی ما سودمند است، اما طرف برمی‌خاست و می‌رفت.

به نقل ابن ابی الحدید، تحلیل محمد بن سلیمان این بوده است که یکی از عوامل اختلاف در دوره عثمان، تشکیل شوری بود؛ زیرا هر یک از اعضای شوری هوس خلافت داشتند. طلحه از کسانی بود که در انتظار خلافت می‌بود. زبیر نیز، هم به او کمک می‌کرد و هم خود را لایق حکومت می‌دید. امید آنان به خلافت بیش از امید امام علی (ع) بود. دلیلش نیز این بود که شیخین (معمولا ابوبکر و عمر هست) او را از چشم مردم ساقط کرده و حرمت او را در میان مردم خورد کرده بودند. به همین جهت، او فراموش شده بود.

بیشتر کسانی که فضایل او را در زمان پیامبر (ص) می‌شناختند، مرده بودند،  و نسلی به پیدایی در آمده بود که او را همانند سایر مسلمانان می‌دانستند. از افتخارات او تنها همین مانده بود که پسرعموی پیامبر (ص)، همسر دختر او و پدر نوادگاه اوست. باقی امور فراموش شده بود. قریش نیز چنان بغضی به او می‌ورزید که به هیچ کس چنان نبود.


یک چند نکته هست که باید ذکر کنم. یکیش اینه که کتاب ابن ابی الحدید که الآن ماها ترجمه اش رو داریم، شامل دست نوشته های این شخصه. همینطوری برای خودش مینوشته و بعد خواسته که چاپشون کنه.

نکته دیگه، نهج البلاغه (شامل خطبه های این حضرت) هست، که خودم نوجوان که بودم با سخنرانی شهید مرتضی مطهری کمی با جنبه علمیش آشنا شدم. البته، اون موقع برام جالب بود، و هربار هم برام جالبه، این کتاب.

و نکته سوم قضیه اون بغضه است. میگن وقتی خواستن امام حسین رو شهید کنند، گفتن که بغضی که به علی (ع) داشتیم سبب شد. یک جای دیگه هم این اواخر در کتاب خاطرات جانباز قره داغلو خوندم که یهودی میگه دشمن منو اجدادم علی، کسی که خیبر رو فتح کرد!


بعدا اضافه کرد: شقشقة به معنی شعله غم هست. امام علی (ع) در هر فرصتی تا جایی که خطر جانی برایش نداشت درباره شیخین اظهار نظر میکرد. هرچند در زمان شیخین در هیچ زمانی آزاد نبود تا ارزیابی خود را ارائه کند، ولی نسبت به عثمان هر آنچه که اعتقاد داشت، فرصت بازگو کردن آن را داشت... یک بار هم فرصتی به دست آمد، به بیان بخشی از رنج‌های خود پرداخت و بلافاصله از ادامه سخن بازماند. در برابر اصرار ابن عباس به ادامه صحبت فرمود: «تلک شقشقة هدرت»، نه ابن عباس! آنچه شنیدی شعله غم بود که سرکشید.

واااااای اهواز

از دو طرف دریای شمال و جنوب خاطرات زیادی دارم. ولی برای من اهواز، کارون و زندگی در اونجا یک چیز دیگه است. وقتی فیلم های سیل اونجا رو میبینم با خودم میگم: وااااای اهوااااز، رود، دریا! میدونم که فامیلامون اونجا قبل از اینکه ما بخوایم سر به تنشون نباشه، اونا میخواستن که سر به تن ما نباشه. از چهره خاله م کاملا هویدا بود که وقتی گفتم امسال برف نیومده (برفی که ما مشهدی ها بهش بگیم برف)، در چهره اش خوشحالی موج میزد! ولی با تمام اینها، و با تمام بدی هایی که از آبش، مردمش و ... دیده ام، اهواز رو دوست دارم.

من مثل همیشه عاشق در و دیوار اهواز نه، بلکه عاشق سرزمین اونجا هستم. آآآب، اون قدر آب. گرمو شرجیه، طوری که مثلا شب های شهریور اشتباهی برق بره و کولر گازیش خاموش شه، و تو در خانه باشی خواب به چشمت ممکنه نیاد، ولی پر از آب باید باشه. آب و آب. البته آب کیش رو هم خیلی جذاب دیدم. بعد آب بندرعباس، بعد کوههای اردبیل و حتی آب شمال. دریا و دریا... بذارین براتون شعری بگم:

متن آهنگ محمد نوری به نام چوپان :

میرسد از دور صدای ساز مرد چوپان
صدا ، صدای مهتاب
امید امید که جاودان شود بهاران
صدا ، صدای آفتاب
وای به سرزمین خورشید شکوه لاله ها چه زیباست
با گل سپید مهتاب طلوع زندگی چه زیباست
وااااااااااااای
غنچه ی زندگی بر لبم میزند جوانه
منو بهار پر ترانه
منو امید بی کرانه
وای به گوش من میآید صدای ساز مرد چوپان
وای چه قصه ها می گوید ز لاله ی سرخ بهاران
دریا دریا نوازش صدای باران لاله به صحرا پاشید
پرواز و پرواز ، پرستو های بی آشیان سوی چشم ی خورشید
وای به سرزمین خورشید شکوه لاله ها چه زیباست
با گل سپید مهتاب طلوع زندگی چه زیباست
وای زندگی آبیه بی کران قصه ی بهاره رخشان بود هر سو ستاره
من و تولد دوباره
وای به گوش من میآید صدای ساز مرد چوپان
وای چه قصه ها می گوید ز لاله ی سرخ بهاران


از اینجا نمآهنگ صدای مرد چوپان رو دانلود کنید.