چند روز پیش یکی از این همکاران قدیمی که دیگه نمیبینمش دیدم منو عضو یک کانالی کرده که مربوط به تحسین شرکت در انتخابات میشد. گفتم عجب، داره منو سیاه لشگر خودش میکنه، در حالیکه یکی از موانع پیشرفت من در موسسه ای میشد که میتونستم کمی اونجا برام خودم اعتبار جمع کنم. از کانالش اومدم بیرون. و این چون همینطور داشت روزانه اسمها رو اضافه میکرد، دوباره فردایش اومد منو عضو کرد. بازم اومدم بیرون.
باز نمیدونم این اهل خوندن دعا بود، چی بود که باز دیروز که داشتم این کاغذهای کیفم رو در می آوردم که به مرور زمان تو کیف له لورده و پاره پوره شده بودن، دیدم مطالب مربوط به مشاوره های این خانوم مشاور بوده. آره، به بچه که رسیدی باید چی کار کنی؟ باید تو چشمهایش ذوب بشی. حواست باشه شوهرت رو نگه داری که ممکنه خیانت کنه و از اینا.
به هر حال، من وقتی داشتم از اون موسسه بیرون می اومدم، همه اختیار داشتن که باهام خوب باشن. این یکی که داد میزد من مثلا فلان بیماری وحشتناک رو دارم (خانوم دکتری بود) باز پشت سرش میگفت که به شوهر خواهرش شک کرده بوده که جوراب هایش رو اون برداشته و بعدا این هم پشت لباسشویی پیدایش کرده بوده، ولی بقیه اختیار داشتن که هر کدوم منو آزار بدهند و باعث بشن که نخواهم بمونم. شاید این خانوم دکتر، همیشه گفته ام، یکی از کمترین گناهها رو در بیرون رفتنم از موسسه داشت؛ فقط چو مینداخت و بقیه انتخاب میکردن که چه کار بکنند و چه رفتاری باهام باید میداشتن.اونها میزان انتخابشون در منافعشون دخیل بود و برای همین میگم این خانوم دکتر احتمالا کمترین گناه رو داشت، چون منفعتی که از چو انداختن تو رویم میبرد کمتر از بقیه بود، احتمالا.
من کاغذها رو بررسی میکردم و چون آخرین یادداشتهایم از حضور در جلسات کارگاهی بود، دلم نمی اومد که بندازمشون. همینطور تو کیفم نگه داشتم. یکی از کاغذها اسم این مجید مظفری فاروجی بود تویش. این هم موزماری بود، در نوع خودش. کلی ازم پول گرفت که مشاوره مالی من باشه که راهنماییم کنه، اغلب کلاه ها که سرم رفته از تو همین مشاوره ها رفته. این یکباری اومد گفت که بیا و بیت کوینت رو بده به من. جایی که تو نشسته ای دو هزار آدم اومده اند و پول آدمای زیادی این وسط دست منه. بده به من تا برات ترید (معامله) کنم. منم ساده، نگاه کردم این خیلی حرف میزنه و انگار یکی مثل خودمونه. بیتو دادمو این در چند مرحله اول تبدیلش کرد به دلار تتر و بعد هم در اوج قیمت بیت کوین یک چهارم اون رو وقتی ازش خواستم بگیرم، بهم داد. تازه امضا هم ازم گرفت.
حالا بماند که بعد همون آخرای سال 96 بود، و باز بیت رو که به پول تبدیل کردیم، تبلیغ بانک تجارت اومد که بیاید سرمایه گذاری کنید و ما نگاه کردیم این شاید میخواد درخت گردو بکاره با پول هامون (!)، بدیم به این که یک کار مفیدی برای این مملکت بشه. اومدیم به بانک کشاورزی دادیم و نوروز سال 97 فهمیدیم که این دولت سکه پخش کرده و داده دست ده تا دلال و این وسط بانک ها به جای گردو کاشتن رفته ان هی سکه خریدن و قیمت سکه رو برده ان بالا.
دیگه باز رفتیم سکه خریدیم زمانی که با کلاهبرداری مظفری و بانک پولم شده بود یک چهارم از یک چهارم. این وسط برای همین یک ذره پول هم باز کلاه برداران محترم تلاش ها کردند. و ما این بار شانس آوردیم و یک چند تایی کلاه برداران محترم رو رد کردیم که وصف مشروحشون در این وبلاگ آمده.
بیت کوین هم همون بیت کوین سابق نشد. چند جا خودمون با چشمان خود دیدیم که دستگیر شده ان و فیلتر شدند و فیلتر شدیم و موانع مختلف. نگاه کردیم هربار بیت کوین بالا میرفت وقتی بود که خزانه دولتی آمریکا خالی میشد و هر بار این بیت کوین پایین می اومد، داشت دلار تقویت میشد. دیدیم که دلار در ایران هفت نرخی شد: دلار جهانگیری، دلار فرزین، دلار تتر، دلار هرات، دلارسنا و بانکی، دلارهای صرافی غیر و خیابان (دلار آزاد).
میگن فاصله این دلارها باهم که زیاد میشه شاخص فساد مالی کشور رو نشون میده. این البته به جز شاخص فساد بین المللی هست. در نتیحه فعلا باید بگیم فساد در کشور یه قدری رو به مثبته، همون قدری که دلار داره مثبت میخوره.
با این کارشون حتی وقتی اونس جهانی منفی میخوره قیمت طلا و سکه تو کشور افزایشیه،
نگاه کردم این مظفری رو شماره ش رو داشتم. رفتم یک نگاه بندازم ببینم بعد از کلاهبرداری از من حالا داره چی کار میکنه. در طول این مدت ازش خبر داشتیم که همچنان بیت کوین مردم رو به همون روش که از ما گرفت میگیره و به جایش توکن بی ارزش تر رو بهشون میده. دیدم هنوز هم همین کار رو داره میکنه. دیگه احتمالا مثل سابق پرحرفی نمیکنه (نیاز نداره، پولهای ما رو خورده داره با اونها کار میکنه) و سایت هم زده. منطقه زادگاهش خراسان شمالیه و با پارتی فامیلهایش در اون منطقه شرکت دانش بنیانی ثبت کرده که آرمش شبیه پرگار صهیونیستیه. قبلا که مثلا ماها یک میلیون تومن هامون رو بهش میدادیم میگفت فامیلهایم بهم اعتماد نکرده ان و من خیلی خوشحالم که شماها به من اعتماد کردین و از این حرفهایی که هرکسی ممکنه این دوره بزنه. دیگه الآن انقدر فامیل معنی نداره و این هم همین رو میگفت، ولی حالا نگاه میکنیم، تهش این فامیلشه که داره میبرتش بالاتر.
فعلا ماها با قرض و قوله نشسته ایم داریم این ها رو نگاه میکنیم که با پولهامون چیکار میکنن. عکس سایتش یک تتوی کوچیک رو یکی از بازوهایش داره و بقیه عکس های این مظفری بدون تصویرآدمه. خودش وسط حرفهای فوقش میگفت که آره مثلا فلانی رفته بیت رهبری با چند تا بچه چیکار کرده. مظفری رو امروز به عنوان یک کلاهبردار حرفه ای میشناسم که موجودی خطرناکه. تا دیروز میگفت همین سپاه و دادگاهو ادارات دولتین که میگن آقا بیا به ما یاد بده، حالا نگاهش میکنیم مثلا میگه با مشاوره گرفتن از آقای دکتر ...! من به اینجا رسیده ام. بلده تو حرف حرف ببافه و برعکسش رو هربار بگه.
امروز اون کلاهبردار دیروز که پول منو کرد یک چهارم شده رئیس یک شرکت دانش بنیان و عکس با مسئولای شهری می گیره.1 حالا من میخوام رای ندم. الآن رای ندم حتی میتونه نماینده مجلس هم بشه. من کار ندارم که خیلی ها میگن مجلس یعنی لابی و مثلا من هم که میتونستم کاندید نمایندگی مجلس بشم، با این شرایط، شانسی برای بالا رفتن نداشتم، پس نامزد نمیشم، ولی رای میدم. رای دادن امروز من، فقط صرفا به خاطر اینه که نگم دیدم، گفتم و نکردم.
__________________________
1- یکی هست میبینی دنبال فامیلش فاروج نیست، ولی قشنگ داره تبلیغ شهرستان فاروج رو میکنه. انتقال ژن چند قلوزایی به گوسفندان کردی فاروج میکنه و از اونطرف جلوی واردات بی رویه گوشت رو میگیره. بعد اونوقت این مظفری با مسئولای شهری فاروج چطور به اینجا رسیده که با پول اسم شرکت دانش بنیان در سال 1402 رو یدک میکشه؟
بعد یک چیز دیگه. روزی من این دفتر نوآوران رفتم گفتن برای چی کار میکنی؟ برای پول؟ کاش برای پول کار میکردم؟ منم یکی مثل این مظفری بهترم نبود باشم؟ الآن به کی میگن علمی و دانش بنیان؟به مظفری؟ یا به من که پولامو دادم اون بخوره بشه دانش بنیان؟! هرکی بیشتر کلاه مردم رو برداره پولاشونو بخوره، بیشتر دانش بنیانه. دیگه بالاترین مدرک کشور و اینا نداریم. از پول بالاتر نداریم.
دیروز همینطوری یهویی افتادم وسط دولتی های جای اتاق بازرگانی. سر صبحی مقدم ورود دعوت شده ها به جلسه بود و یک یگان ویژه هم اسلحه به دست، انگار بخواد از پولی و یا شخص مهمی حفاظت کنه براشون ایستاده بود. جلوی در زیاد شلوغ نبود و یگان ویژه لباس سبزی پوشیده بود. من افتادم وسطشون، طوریکه فکر کردن من هم میتونم یکی از حضار باشم. در پی این تفکرات مردی که سبیل چخماقی یادآور مجاهدین خلق دوران انقلاب1 زده بود از پوشش من بسیاااار ناخرسند شد. اون داشت ماشینش رو قفل میکرد و معلوم بود یکی از حضاره که درباره پوشش زنان نظر خاصی داره. من از اون ور خیابان آمده بودم و از سمت در ورودی اینها میخواستم برم اونطرف، ولی این فکر کرده بود الآن میرم وارد جلسه میزبانان میشم. یک چرخی زدم و نگاه کردم جای در ورودی، بالای اون پله ها زنی ایستاده. زنی با روسری مشکی شل و کت سفید و شلوار سیاه برای استقبال از میهمانان جای در ورودی ایستاده بود. نگاه کردم فکر کنم فقط همین یک زن بود که یک مقدار درشت هیکل بود و خلاصه برام جا افتاد که اگر زن بودم باید مثل اون لباس میپوشیدم راحت و شل و ول رنگ کرده و البته گرون، وگرنه کراهت داشت، در حد اخراج پس از مدتی حضور.
واقعا چقدر این مملکت و حکومت داره از اسلام فاصله میگیره. انقدر این مرد به پوشش من بد نگاه کرده بود که حتی بعدش رفتم پرسیدم که پوششم اگر ایرادی داشته عوضش کنم. برام جالب بود که با این مانتویی که پوشیده بودم مشکل پوشش حضور در اتاق بازرگانی را پیدا کرده بودم گویا بازرگانان باید لباساشون غربی باشه لباسی باشه که اینترنشنال تعریف کرده.
حالا اتاق بازرگانی کجاست؟ جایی هست که مثلا اگر میخوای لباس ورزشی منسوجات نفتی وارد کنی باید اول بیای اینجا. ماها هم که لباس بافته شده از پشم گوسفندان داخلی رو نمیپوشیم، پس اتاق بازرگانی و واردات خیلی در امور مملکتی دخالت داره.
بعدازظهری شبکه خبر داشت این نماینده یکی از احزاب رو نشون میداد. او مردی بود که کلا یک لاخ مو هم نداشت و تمام دندونهای آسیابش هم ریخته بود. میگفتی قشنگ رنج کشیده است. این مرد رنج کشیده در مورد مهسا گفت و گفت که خیلی مساله رو باز نکردین. جریان رو برای مردم خوب توضیح ندادین و از این حرفا! منکه درست نفهمیدم تو این مملکتی که 70% دلیل مرگ و میرهایش اشتباه پزشکی تو بیمارستانه، چطوری میخواد علت مرگ مهسا و ماجرایش رو توضیح بده.
فقط یک چیزی در کل برداشت میشه و اون هم اینه که انگار اینها دارن میگن مردم ما خیلی جاها رو فتح کرده ایم و گرفته ایم، فقط اگر اجازه بدین لخت و عور بیاییم با کمک جمعیت چند صد میلیونی طرفداری پولهای واریزی به حساب تتلو بر شما حکومت رو کامل کنیم!
اون روز اون شیرینی فروشه داشت همین رو میگفت دیگه. گفت عبدالحمید2 رو میشناسی؟ ما هم که کلا هیــــــــــــچ کس رو نمیشناسیم. گفت این تو اهواز طوری زندگی میکنه که جمعیت زیادی فقط بادیگاردشه.
ماها که نه اینکه دکتر نشدیم، بلکه دکتر و مهندس شدیم، ولی جایی تو این مملکت نگرفتیم. فقط نگاه میکنیم یکی پس از دیگری بازارها و مقاصد بازرگانی مملکتی رو این طرفداران پول دوست مهسا چطور فتح میکنندو نشستیم نگاهشون میکنیم. و اگر نگاه نکنیم چه کنیم؟ آیا مثلا درسته وقتی دست به هر کاری بزنی بگی اگر این کار رو نکرده بودم بهتر بود؟ آیا وضع مملکت انقدر خوب شده که من تولیدی بزنم و بدونم که چون نیازه پس فروش میره؟ نه. تولید که وضعش خوب نیست، به هیچ وجه. بورس که سال 99 سکه سکه حق مردم رو خورد هنوز داره یک آب رویش میخوره. کسانی که از آن زمان در این بورس خراب شده سرمایه گذاری کرده ان هنوز در ضرر هستن. در ضرری که اگر پولشون رو میگذاشتن تو تورم سودش بیشتر بود! دولت به وعده اش در این زمینه عمل نکرده و هر روز یکی رو پهن میکنه و جای دیگه جمع میکنه.
دوم اینکه من میخوام نماینده مجلس بشم، مدرکش هم دارم. آیا مثلا برای همین انتخابات مجلس 1402 ثبت نام کنم؟ کسی اصلا من رو میشناسه که بهم رای بده؟ نه. تبلیغات یک کتاب داستان کودک برام کلی هزینه داره، چه برسه به اینکه بخوام تبلیغ نماینده مجلس رو بکنم.
اصلا، این مجلسی که شفافیتش برای ما داستانی شد، شفاف شده؟ مجلسی که فقط در ورودیش یک امضا میگیره که آیا شما شفاف میکنی؟ اون هم امضا میکنه و میگه بله! شفافش کردم. اصلا هم مهم نیست تا قبل از این منابع کسب درآمدش چی بوده، حالا که میخواد حقوق چند صد میلیونی نمایندگی مجلس رو بگیره میگه شفاف شدم. اون روز، هنوز یک صفر جلوی پولها نیومده بود. اون روز این نماینده مجلس اومد گفت حقوق 50 میلیونی برای ما کمه، چون هر روز میخوایم با هواپیما برگردیم شهرمون، خرجمون زیآآآآآآآآده.
همین مجلسی ها به عنوان وکلا و نمایندگان مجلس هیـــــــــــــــــــــــچ شفاف نیستن و من فقط نشستم نگاهشون میکنم. حقوق نماینده ولی فقیه دقیق مشخص نیست. حقوق استاد دانشگاه دقیق مشخص نیست. این شرکتی های به اصطلاح دانش بنیان دقیق مشخص نیستن. این دانشگاه با اونهمه وسعت زمین هایش و زمین خواری هایش حامی نیست. اصلا برای چی باید تافته جدا بافته باشه. این تافتگی و جدابافتگی چرا باید برای جایی به اسم دانشگاه فرهنگیان روز به روز پر قوت تر اجرا بشه؟ الآن همین اتاق بازرگانی رو فرض کنید. من باز باید بگم باز خوبه که این اتاق وسط اون چند تا کنسولگری خارجی جایی هست که از روبروی درش رد شدم. نگاه میکنی این دانشگاه فردوسی کران تا کران زمین خالی. کنارش یک مجموعه زمین رو با اسم اولیه زمین های کوکا و بعدش با اسم های شهدا به نام کارخانه نوآوری خوردن. بعدش ما اصلا نمیدونیم چرا این همه فضا عاطل و باطله و ما باید برای چهار تا درخت بریم کنار شهرک صنعتی به اسم ویلانشین، همه هم بهمون بد وبیراه بگن. مساله گرانی مسکن رو حل نکردن. به ما بی احترامی میکنن و میکردن. ما از حق ازدواجمون بگذریم، مثل بقیه حقوقمون که گذشته ایم و نشسته ایم کنار. حرف نزده باهامون در میوفتن، بخوایم حرفی بزنیم معلوم نیست میخوان چی کار کنن.
__________________________
1- سازمان مجاهدین خلق به سرکردگی مسعود رجوی بعد از کشتن مردم و همراهی با صدام در زمان پیروزی انقلاب اسلامی ادعا کرد که تلاشهای آنها نقش بزرگی در سرنگونی رژیم پهلوی داشته است.
2- گوگل میزنی میگه عبدالحمید از قدیمی ترین بازارهای اهوازه که به دوره قاجار برمیگرده، ولی ظاهرا الآن یک فرد هست با نام عبدلحمید خودش رو فراحکومتی داره معرفی میکنه.