آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد
آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

جلسه دفاع تصنعی من

مجازات شدم. علم و زیبایی رو ارائه کردم. به جای اینکه بگن علم زیبایی بود و متوجه زیباییش شدم. گفتن به اخلاقم نمره دادن. جریمه دفاع من نمره 15 همراه با مجازات حداکثر 30 روز زمان شد تا وقت داشته باشم از نظر علمی پایان نامه ای رو به تایید اساتیدی برسونم که نمی خواستن بی شعور باشن ولی در عوض عدالت هم نداشتن.

یعقوبی خساست علمی داشت. ولی من هیچ اشکال علمی نداشتم. کار من اشکال علمی نداشت. زاهدی گفت تو دکتری فلسفه میگیری پس ما حق داریم به رفتارت نمره بدیم. چرا جواب میدی؟ واقعا بی ادبی کردی که سر دفاع دهنت رو نبستی؟! حالا پس چرا من باید به خاطر این نمره پایان نامه رو اصلاح کنم. 15 به خاطر این که حمید حسن پور سر من داد زده. در طول ارائه حرص و طمع خواستن کد ازشون نمودار بود. حسن پور بی ادبی و بی احترامی رو به نهایت رسوند و نمره رو دارن ازم کم میکنن. به ازای داد زدن حسن پور من حالا باید برم راضیش کنم که تو رو خدا من رو قبول کن. به ازای این کارش که باید سرش پلیس می آوردم که شان من رو پایین برده، باید برم ازش برم عذرخواهی کنم.

انصراف از تحصیل بدم؟! دو روزه دارم خستگی در میکنم..

فلسفه رو عملی روم پیاده کردن. حالا من باید برم بگم اون چیزی که اون روز داشتین میگفتین علمی بود ولی رفتار من علمی نبود. عملا بهم گفتن تو اگر این قیافه ات نبود ما بهت 19 میدادیم ولی حالا که باید بری زیر دست و اخلاقت هم تغییر نمیکنه پس مجبوریم در حقت لطف کنیم تا پس از گذشت یک ماه شاید راضی بشیم و بهت فقط نمره قبولی دکتری بدیم. نگو این ها که در جلسه دفاع پرسش نیست و قرار بوده هرچیزی که میگفتن من فقط سکوت کنم. اگر بلد بودم و یادم میبود که باید سکوت میکردم فقط میتونستن ازش 18 بدن. یک بخش فاجعه آمیز نظام اسلامی این بوده که به هیچ کجایی نمیتونم برم شکایت کنم. اگر نمره من چیز مهمیه پس من به کجا باید برم شکایت کنم؟!

حسن پور سرم داد زد که چرا رفرنس به کارهای مهدی یعقوبی ندادی؟! اصلا یعقوبی گفته بود من نمیخوام که تو کارهای من رو ببینی و استفاده کنی. من چطور میتونستم به کارهاش ارجاع بدم؟! شرط برقرار نبود که سرم داد بزنه.

چقدر خوب بود که اون روز زاهدی بابام رو خواستن بهش میگفتن نمیام. کاش اون روز اخراجم میکردن. فیروزیان بچه به اون خوبی انصراف از تحصیل داد. اون یارو فرار کرد رفت کانادا. اصلا برا چی من باید با این میموندم؟! 15 رو زاهدی داره میده. تقصیر باباهه هست. واقعا باید انصراف از تحصیل میدادم. همین الآنم مونده ام با این مدرک میخوام چیکار کنم. انصراف بدم؟! ندم؟!


پ.ن: استادی به دانشجوهای خود سر کلاس گفت: تکلیف امروز شما اینه که بنویسید این صندلی رو اینجا نمی بینید. هرکسی کاغذی در آورد و نوشت. یک نفر مثلا نوشت این صندلی از این زاویه به این صورت دیده نمیشه و از اون زاویه به اون صورت دیده نمیشه و اینها. دانشجوها کلی زحمت کشیدن که بنویسن این صندلی رو نمی بینن. یک نفر کاغذ رو از همه زودتر نوشتو تحویل داد. اون بالاترین نمره رو گرفت. همه گفتن این چطوری بالاترین نمره رو گرفت؟! معلوم شد دانشجو نوشته کدام صندلی؟! همین یک جمله بالاترین نمره رو گرفته بود... قضیه پایان نامه من هم همین بود. چیزی که از همه مهم تر بود و اتفاق افتاده بود این بود که کسی نه کدی از من میگرفت و نه اثباتی. اصلا نمی خواستن هم چیزی از من بگیرن. اتفاقی که افتاده بود این بود که من میگفتم کار رو انجام دادم. ولی مجموعه زاهدی همراه با هیات داورها میگفتن کدام اثبات؟! کدام برنامه نویسی؟! ما که چیزی ندیدیم!

پ.ن 2: اتفاق دیگه ای که افتاده بود این بود که به ازای هر صفحه که مفهوم جدیدی آورده بودم یک کلمه چیست کامنت گذاشته بودند و هربار به من میرسیدن به عنوان سوال ازم میپرسیدن. چند روز طول کشید بعد از دفاع تا در لحظه ای معجزه انگیز به ذهنم رسید بخش مفاهیم و اصطلاحات بود که کامل نبود. وگرنه چند روز نشسته بودم به ازای هر چیست میخواستم دوباره توضیح مفهوم بدم. هر سوال جلسه دفاع، پرسش نبود. بلکه دستوری بی ادبانه بود که باید به صورت مودبانه توسط من چشم جواب داده میشد. فشارکی که استاد چند روزه تهرانیم بود کار من رو ظرف چند ماه بست؛ ویرایش پایان نامه ام به عنوان استاد راهنما داشت. ولی زاهدی هیچ کاری نکرد. کاش این اساتید داوری که به عنوان داورم انتخاب کرده بود کسانی بودن که دانشجوهای قبلی زاهدی رو هم دیده بودن. ولی حسن پور که خیلی با زاهدی آشنا بود. در عوض اون سوال نمی پرسید. هربار هر چیزی میدید داد میزد. بعد هم زاهدی گفت برو بیرون. نگفت بفرمایید بیرون. معنی خیلی بدی داشت. این عین رفتاری هست که موقع اخراجم سال 87 به عنوان استاد تو دانشگاه بهم گفتن. قطعا ایران جای بدی هم برای زندگی و هم برای دفاعه...