آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد
آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

هوای قبل ظهور

وقتی تو شرایط ظهور باشی رنج ناشی از امام و رهبر نداشتن امری عادیه. پس از ظهور امام زمان یک جوری معما چو حل شود آسان شود، میشه.  بخشی از جریان زندگی عادی بشریت احساس رنجی است که از نداشتن امام و رهبر می برد. اونقدر این رنج عجین با زندگی انسان هست که پس از ظهور از کسانی تعجب می‌کنند که انتظاری برایش نداشتن و تکفیر میکردند.
شب پنجشنبه هوا آلوده بود. از نیمه شب جمعه در وضع هشدار بودیم و همینطور ادامه یافت تا من چرایی آن را بگردم پیدا کنم. نگاه کردم سایت waqi.info نشون میده آلودگی اوکراین و آلمان و صربیا پیش بینی برف رو با وجود کلی تعطیلات به بارش باران تبدیل کرده:

نگاه کردم این دختر معمولی که همیشه از زیبایی های آلمان می‌نویسه پست گذاشته که گیج و ویج شده و هموگلوبین خونش پایین اومده و به کوههای آلپ گریخته! پناه برده به کوهها این آلودگی های اوکراین بهش نرسه! چقدر هم فعالند. حالا نمی‌دونم دیشب کدوم کوه بوده. اوکراین تبدیل شده به جهنمی که همه را با خودش میبلعه.

صربیا چند سال پیش برای مانور مشترک نظامی با روسیه و بلاروس سرباز زد و حالا دود جنگ کهنه تو چشماشه.

دیشب به USA هم نگاه کردم. دیدم این کشور حتی عکس هایش رو هم برا نمایش نگذاشته و فقط پرچم  میده.

دیگه اینکه باخبر باشند.
ما اگر بتوانیم ابزارهای بایگانی و واکاوی داده هایمان را با کیفیت تر و دقیقتر کنیم و ارزش رهبران نیک را هر چقدر بیشتر حفظ کنیم در شرایط قدرشناسی از رهبر فرزانه بیشتر پیش رفته ایم و موانع کمتری برای ادامه راه به سوی ظهور حس می‌کنیم.
وقتی در مورد آدمای جاودانه ای مثل ائمه و اهل بیت حرف میزنم کلی احساس جوانی میکنم. شاید بخاطر اینکه آنها زنده اند و با اتصال به آنها انگار بر عمر من هم افزوده می‌شود.
آنقدر من امید و انتظار از آدمهایی داشتم که شاید نباید که وقتی به اینها فکر میکنم از بابتشون مطمئنم که انتظارم ازشون بعید نبوده.
میگم یک راهنمای دیگه رهبره و اون وقتی تکرار بشه قشنگه.
قبلاً هم نشانه هایش رو گفتن و من رو آماده کردن:
آب زنید راه را اینکه نگار می‌رسد/ مژده دهید یار را بوی بهار میرسد

___________

The weather before the advent
When you are in the conditions of the advent, the suffering of not having an Imam and a leader is normal. After the advent of the Imam of the Time, it becomes a kind of puzzle that becomes easy to solve. Part of the normal course of human life is the feeling of suffering from not having an Imam and a leader. This suffering is so intertwined with human life that after the advent, people are surprised by those who did not expect it and declared takfir.
The air was polluted on Thursday night. We had been on alert since midnight on Friday and it continued like this until I found out why. I looked at the waqi.info website and it showed that the pollution in Ukraine, Germany and Serbia had turned the forecast of snow into rain despite all the holidays:
I looked at this ordinary girl who always writes about the beauties of Germany, posted that she was confused and worried and her hemoglobin level had dropped and she fled to the Alps! She took refuge in the mountains so that this pollution from Ukraine would not reach her! How active they are. Now I don’t know which mountain she was in last night. Ukraine has become a hell that swallows everyone up.
A few years ago, Serbia volunteered for a joint military exercise with Russia and Belarus, and now the smoke of an old war is in its eyes.
I also looked at the USA last night. I saw that this country did not even display its photos and only displayed its flag.
And they should be aware.
If we can improve our data archiving and analysis tools with better quality and accuracy, and preserve the value of good leaders as much as possible, we will have advanced further in terms of gratitude to the wise leader and we will feel fewer obstacles to continuing the path to emergence.
When I talk about immortal people like the Imams and the Ahl al-Bayt, I feel very young. Maybe because they are alive, and connecting with them seems to add to my life.
I had so many hopes and expectations from people that I probably shouldn't have, but when I think about them, I am sure that my expectations from them were not unreasonable.
I say another guide is a leader, and it is beautiful when it is repeated.
They told me the signs before and prepared me: Water the path, for the messenger is coming/Give the good news to the lover, for the scent of spring is coming.

رویت تحرکات سری نظامیان آمریکا در مرز با ایران از ترکیه

سال 97 رسانه های ایران از وجود یک پایگاه سری آمریکا در ترکیه خبر دادند. این پایگاه به جز پایگاه اینجرلیک و هوایی آمریکا در ترکیه است. به ترکی İncirlik Hava Üssü گفته می شود. گفته میشود به طور رسمی 5000 خدمه آمریکا به همراه خانواده هایشان در این پایگاه تا کنون زندگی میکرده اند.

در نظر بگیرید که رئیس جمهور شهید ما، رئیسی، از سمت مرزهای آذربایجان شهید شده است. در مرز ایران با ترکیه تحرکات سواره نظام و پیاده نظام آمریکا به همراه ادوات و تجهیزاتشان دیده میشود که به سمت مرزهای ایران می آیند. 

تحرکات نیروهای نظامی آمریکا  از پایگاه سمت ارومیه رویت شده است. آنها مجهز و با کلی دبدبه و کبکبه هستند.

در تصویر لشکر ترکیبی (پیاده-زرهی) زیرمجموعه نیروی زمینی ایالات متحده آمریکا که تحت امر سپاه زرهی است را میبینید. از نظر تجهیزات هم تانکهای نظامیان آمریکایی از نظر فنی به تانک می‌مانند ولی قادر به نصب پل‌های متحرک و راه‌اندازی آنها در چند دقیقه هستند. آمریکا در جنگ اخیر اوکراین با روسیه از این تانک ها کمک گرفته است.

داستان انقلاب ها، دولت و مردم!

داشتم فکر میکردم کتاب قلعه (مزرعه) حیوانات جورج اورول دوباره از دید خودم بنویسم. داستان  با این صحنه آغاز می‌شود که شبی میجرِ پیر، حیوانات مزرعه را دور خودش جمع می‌کند و به آن‌ها از رویایی که در سرش دارد، صحبت می‌کند، و بعد تغییرات مزرعه آغاز میشود. صفحه اول و برجسته وبلاگ رو که میبینی یکی نوشته مثلا حزب توده در ایران چه کرد و یا اون یکی گفته کره شمالی رو دیدم خیلی مدرنه و ننه هم همه جا هست و یا یکی دیگه که اصلا آلمان زندگی میکنه از کار طولانیش مثلا حرف میزنه. نگاه کردم همه در یک چیز مشترکن و آن هم اینه که تحت تئوری یک نفر تو این دنیا زندگی میکنن، حتی بدون اینکه بدانند و یا شاید لازم باشه که بدانند!

این تئوری خیلی ساده ست و با یک داستان، راحت بیان میشه. تهش یک چیزی میشه مثل کتاب قلعه حیوانات، ولی از دید من!

امام علی شهید شد. این جمله خبریه. او مرد خوبی بود که قصد گسترش عدل و داد روی زمین را داشت. این را از آثارش میشود فهمید. من دین دار به دین علی هستم، چون حکومت او را روی زمین به عنوان جانشین خدا پذیرفتم.

شاید اسم کتابم رو مثلا باید بگذارم من در دوران غیبت و یا من در راه علی.

تا چند سال پیش منکه در سن جوانی بودم مورد توجه خاله های و دایی ها بودم. خاله هایم جایی نزدیک خانه علی زندگی میکنن. آنها برایم حتی به عنوان عروس نیکارا پیام تبریک میدادن و روزها را تبریک میگفتن!

گذشت و بفهمی نفهمی سن من بالا رفت. بعد از من تمام تبریک ها شامل خواهرم شد. خیلی زود زیبایی عروسی و خوشگلی من تموم شد و و مدام او را خوشحال کرده و به او پیام تبریک میدادن!

کسی این وسط عروس نبود و فقط پیام الکی میدادن! شاید به خاطر بازی بین خودشون. این وسط ما گفتیم یک سر بریم حرم امام علی!

به نزدیکی خانه علی که رسیدیم، مواجه شدیم با شط و آبهای مختلف. رود بود ماهی بود و رطوبت هوا و شرجی اهواز و عراق! گفتیم اینجا ماهی چطور میگیرن؟ از این ماهی ریزها که مجموعه آن ها رو میخوریم؟

کاری نداشت. در استخری و یا دریاچه ای تور بزرگ با دانه های ریز مثل حریر پهن میکنن و آن را آرام و کم کم بالا می آورند. این ماهیگیری بود!

رفتیم آثار باستانی و جاهای فرهنگی منطقه رو ببینیم. در خانه ای قدیمی مثل خانه جواهری دو طرف پنجره فروشگاهی باز کرده بودند. حیاط تراس داشت و آثار فرهنگی در تعداد بالا کنارهم تا جای ویترین درست شده روی حیاط چیده بودند. شیرینی ها از جمله شیرینی های قطاب، حاجی بادام، کیک یزدی، باقلوا، لوز، پشمک، نان برنجی، و سوهان و یک مدل حلوا که در عراق به آن دهین میگویند مجموعه شیرینی های تو ویترین بود. ما که علاقه داشتیم ماهیگیری یاد بگیریم به آنها نگاه میکردیم با این هدف که ایده بگیریم. برای خانواده ما ایده گرفتن عادی بود. شاگرد مغازه به ویترین فروشگاه آنطرف حیاط اشاره کرد و گفت آنها اجناس دیگر ما هستند. او امید داشت که ما با دیدن آنها قصد خرید پیدا کنیم. ویترین مقابل پر از آثار چرم از جمله کیف و کفش و ست های مختلف مثل ست سفره هفت سین بود.

ما طبق معمول قصد خرید نداشتیم. فقط دوربین در آوردیم عکس بگیریم تا شاید بعدا به کارمان بیاید!

کمی بعد صاحب مغازه که مرد چشم آبی و یا شایدم سبز بود آمد. او جوان بود و همسرش هم چشم آبی بود. تک فرزند آنها که پسری 17-18 ساله میخورد هم چشم آبی بود. چند نفری از بیرون آمدن و آنها را به عنوان یهودی به هم معرفی کردن.

پشت ساختمان قدیمی تاریخ تغییرات جامعه را مثل موزه مردم شناسی و بالاتر از آن گویی تئاتر بود که میدیدیم. در زیرزمین خاک گرفته و پر از خرت و پرت که در حد خانه های قاجار الآن قدیمی بود و شاید هم قدمتی بیشتر، تاریخ هزار ساله در جریان زندگی را میدیدیم.

از پنجره مردی را دیدیم که تئوری پرداز جامعه بود. تئوری او این بود: «من جایم کثیف است، برای تمیز کردن آن هی باید کار کنید!».

تئوری او یک چیزی شبیه این حرف هایی است که از اروپایی ها امروز میشنویم که میگن اروپا باغ است و بقیه جهان جنگل! مثلا بورل گفته جنگ اوکراین باعث رسیدن به مقطعی جدی از تاریخ شده و نظام قانون محور فعلی به شکلی که قبلاً سابقه داشته نیست!

او بی هیچ انقلابی کنار رفت و نفر بعدی آمد.

تئوری پرداز بعدی طرح هیچ کار نکنید داشت. او مقداری اسکناس و پول را کپه کپه زیر سرش گذاشته و زیر نیمکتی در خاکها خوابیده بود. یک پارچه کثیف خیلی خاک گرفته هم روی سرش انداخته بود و میگفتی سالهاست که خوابیده است! مثل اصحاب کهف بود. با این تفاوت که هر آن ممکن بود یکی در را باز کند و از پشت سر حمله کرده و جای او را بگیرد!

البته، این اتفاق هم نیوفتاد. فقط در این حین که همه متعجب بودن. در رفت و آمد های پشت در یکی وارد اتاق شد و در حین اینکه با تعجب داشت تئوری پرداز قبلی را نگاه میکرد به چشمانش عینک تحصیل کرده ها را زدند. روی سرش ردای پشمی آبی رنگی گذاشتن و مثل زن گاندی پوشیده شد. دیگر معلوم نبود که او زن است و یا مرد. از قد کوتاهش شاید تصور میکردی که زن است.

همه ایستادند پشت پنجره و از پایین به ما نگاه کردند.

بعد از اینها شاید ما داریم تحت تئوری جانشین ترامپ پیش میریم که میگه به 142 کشور سفر کرده و به جز اینها  سایر کشورها وصله شلوار جینش هم نمیشن!

البته، ما داشتیم تغییرات جهانی را نظاره میکردیم! اسم این جابجایی را شاید مناظره انتخاباتی میگذارن! اینجاس که میگی اینها که آن بالا خود را مسئول زندگی مردم میدانند، برای خود زندگی میکنن! برخورد ما مردم با آنها تعاملی نیست و این تئاتری است که وظیفه اجرای آن را دارن!

شاید همین باشد که وقتی از ما بپرسن دنیا را چه دیدی؟ چیزی بیشتر از این نتوانیم جواب دهیم که به چند ثانیه ای هزار سال بیشتر نبود! از طرفی قیامی هم نیست. انقلابی نیست. واقعا شاید اگر فقط 313 نفر پیدا میشدن که بخواهند تغییر کنند زندگی بهتر میشد!