عمر که مرد، حضرت علی (ع) گفت: نماز خواندن بر بدن میت اینطور بهتر است.
عثمان گفت: بلکه، این طور است.
عبدالرحمن گفت: چه زود اختلاف کردید! خودم بر میت نماز میخوانم.
تا اینجاش رو در کتاب ابن ابی الحدید خوندم. این سوال برام پیش اومد که حضرت علی از خودش دفاع نکرد؟ در جایی مثل وبلاگ من؟!
جواب رو باید در خطبه معروف شقشقیه علی (ع) پیدا کنیم. این متن برگرفته از کتاب حیات فکری و سیاسی امام شیعه نوشته آقای رسول جعفریانه:
امام در نفرین به قریش (فامیلش) فرمود: خدایا! من از تو بر قریش و آنکه قریش را کمک کند، یاری میخواهم. «فانهم قطعوا رحمی، و صغروا عظیم منزلتی، و اجمعوا علی منازعتی امرا هولی» آنان پیوند خویشی مرا بریدند و رتبت والای مرا خرد کردند و در چیزی که حق من بود با من به ستیز پرداختند. امام در ادامه میفرماید: نگریستم و دیدم نه مرا یاری است نه مدافعی و مددکاری جز کسانم، که دریغ آمدم به کام مرگشان برانم، پس خار غم در دیده خلیده چشم پوشیدم.»
این سخن امام اشارت به سیاست خلفا در تحقیر امام است. امام در خطبه شقشقیه نیز با اشاره به شوری میفرماید: چون زندگانی او (عمر) به سرآمد گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان درآورد. خدا چه شورایی! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند.
قرار گرفتن امام در کنار کسانی چون طلحه و زبیر و عثمان، برای امام شکننده بود. تازه، در این جمعهم امام را تحقیر کردند. عجیب آن است که عمر در زمانی که شش نفر را برگزید، هر یک از آنان را متهم به صفتی کرد. در این میان، صفتی به امام نسبت داد که بی اندازه بی پایه بود، و در عین حال خرد کننده. عمر امام را متهم کرد که «فیه دعابة» فرد شوخی است. بعدها معاویه و عمروبن عاص براساس همین سخن عمر، درباره امام میگفتند: فیه تلعابه. امام اتهام عمروبن عاص را به شدت رد کرده و این در اصل رد سخن عمر بود. زندگی امام در انزوای مدینه، سبب شد تا آن حضرت ناشناخته باقی بماند.
کمرنگ کردن فضائل امام
زمان به سرعت میگذشت و امام تنها در مدینه، آن هم در میان چهرههای قدیمی صحابه، چهرهای آشنا بود. اما در عراق، و شام کسی امام را نمیشناخت. تنها برخی قبایل یمنی که از زمان سفر چند ماهه امام به یمن میرفتند، و آن حضرت را دیده بودند، با وی آشنایی داشتند. جندب بن عبدالله میگوید: زمانی پس از بیعت با عثمان به عراق رفتم. در آنجا برای مردم فضایل علی (ع) را نقل میکردم. بهترین پاسخی که از مردم میشنیدم این بود که، این حرفها را به کناری بگذار، به چیزی فکر کن که نفعی برایت داشته باشد. من میگفتم: این مطالب، چیزهایی است که برای هردوی ما سودمند است، اما طرف برمیخاست و میرفت.
به نقل ابن ابی الحدید، تحلیل محمد بن سلیمان این بوده است که یکی از عوامل اختلاف در دوره عثمان، تشکیل شوری بود؛ زیرا هر یک از اعضای شوری هوس خلافت داشتند. طلحه از کسانی بود که در انتظار خلافت میبود. زبیر نیز، هم به او کمک میکرد و هم خود را لایق حکومت میدید. امید آنان به خلافت بیش از امید امام علی (ع) بود. دلیلش نیز این بود که شیخین (معمولا ابوبکر و عمر هست) او را از چشم مردم ساقط کرده و حرمت او را در میان مردم خورد کرده بودند. به همین جهت، او فراموش شده بود.
بیشتر کسانی که فضایل او را در زمان پیامبر (ص) میشناختند، مرده بودند، و نسلی به پیدایی در آمده بود که او را همانند سایر مسلمانان میدانستند. از افتخارات او تنها همین مانده بود که پسرعموی پیامبر (ص)، همسر دختر او و پدر نوادگاه اوست. باقی امور فراموش شده بود. قریش نیز چنان بغضی به او میورزید که به هیچ کس چنان نبود.
یک چند نکته هست که باید ذکر کنم. یکیش اینه که کتاب ابن ابی الحدید که الآن ماها ترجمه اش رو داریم، شامل دست نوشته های این شخصه. همینطوری برای خودش مینوشته و بعد خواسته که چاپشون کنه.
نکته دیگه، نهج البلاغه (شامل خطبه های این حضرت) هست، که خودم نوجوان که بودم با سخنرانی شهید مرتضی مطهری کمی با جنبه علمیش آشنا شدم. البته، اون موقع برام جالب بود، و هربار هم برام جالبه، این کتاب.
و نکته سوم قضیه اون بغضه است. میگن وقتی خواستن امام حسین رو شهید کنند، گفتن که بغضی که به علی (ع) داشتیم سبب شد. یک جای دیگه هم این اواخر در کتاب خاطرات جانباز قره داغلو خوندم که یهودی میگه دشمن منو اجدادم علی، کسی که خیبر رو فتح کرد!
بعدا اضافه کرد: شقشقة به معنی شعله غم هست. امام علی (ع) در هر فرصتی تا جایی که خطر جانی برایش نداشت درباره شیخین اظهار نظر میکرد. هرچند در زمان شیخین در هیچ زمانی آزاد نبود تا ارزیابی خود را ارائه کند، ولی نسبت به عثمان هر آنچه که اعتقاد داشت، فرصت بازگو کردن آن را داشت... یک بار هم فرصتی به دست آمد، به بیان بخشی از رنجهای خود پرداخت و بلافاصله از ادامه سخن بازماند. در برابر اصرار ابن عباس به ادامه صحبت فرمود: «تلک شقشقة هدرت»، نه ابن عباس! آنچه شنیدی شعله غم بود که سرکشید.