امروز افطار دیدم که کفش ها پاشون رو فراتر گذاشته اند و آمده اند تا روی قالی دوم جا خوش کرده اند. باخودم گفتم احتمالا افطاری چیزی بیشتر از افطاری های سابقه. ما معمولا عادت داریم که وقتی قراره چیزی بیشتر تو مسجد بدن فامیلای یک عده اولا خبردار بشن بعد هم یک عده ای از خدا بی خبر با کفش موظفن که رو قالی ها مزین کنن. کفش زنه رو مثل بار قبل پرت کردم پایین تا عبرت بشه. بعد رفتم این طوری شروع کردم: "خانوما" با خودم گفتم شبیه گداها شد. بعد ادامه دادم: "حتی اگر با کفش رو قالی ها راه برین نجس نیست" اینجا رو که گفتم به چهره زن ها نگاه کردم. عده ای که در ردیفم نشسته بودن داشتن به یک دختر گستاخ نگاه میکردن. جمله های بعدی رو این طور گفتم که برس بخرین و خرج کنین. بعد هم سریع شروع کردم به نماز خوندن. در همین حین یکی بشقاب افطارش رو گذاشت برای من. بعد هم خطاب کرد به خادم مسجد که شیر به این خانوم ندادی (خادم مسجد میدونست که من شیر نمی خورم). با خودم فکر کردم که این منظورش اینه که "ما کریمیم" نخوردم. خیلی سریع هم از مسجد اومدم بیرون. به این موضوع فکر کردم که اینها که با کفش روی قالی ها راه میرن، خودشون یا خانواده شون بانی این افطاری ها میشن.