نصفه شبه و وسط مجتمع منسوب به قضات هستم. منسوب به قضاتی که امروز جاشون اینجا خالیه چون با تلاش زیاد شهرداری مشهد انواعی از پولدارهای حروم خور قطعات مجتمع رو گرفتند. مجتمع با آبهای تقسیم شده یک روز درمیان و اون هم فقط ساعات خاصی از روز شارژ میشه. تعداد زیاد پلاک های مجتمع و تعداد زیاد پلاک های خانه های اطراف سبب شده شهرداری مشهد این نقطه را به عنوان بخشی از شهر مشهد بپذیره! ساعت یک و نیم نیمه شبه و آهنگ شیطانی همسایه روبرویی قطع نمیشه. کسی هم حق اعتراض نداره، چون بقدری پولداره که اگر همه درختان اطراف خشک بشن این درختهایش آب دارن که بخورن. ضمنا اگر بگیم که سرصدا رو لطفا خاموش کنید مطمئنا این هست که قبلا گفته کسانی که توان پرداخت حق شارژ بیشتر ندارن لطفا جمع کنند که بروند! از مسجد و حسینیه نزدیک اینجا بگم که خیلی طرفدار نداره، مخصوصا که باغسرا نشده و جنبه اقتصادی ظاهرا تویش دیده نمیشه.
دیشب یکی روز دوم محرم روضه گذاشته بود و ساعتهای یازده تعطیل کرد. حالا این گذاشته اول خوب همه جا ساکت بشه و همه بخوابن بعد آهنگهایش رو بکوبونه. فاصله طبقاتیه دیگه
من مادربزرگم بین خدمه بیمارستان خودش رو جا کرد. رفت و بازنشستگیش رو اول انقلاب گرفت. ظرف مدت کوتاهی (حدود دو دهه) همراه سایر خانه های اطراف تو پادادشهر اهواز برایش خانه ساختند. مادربزرگم شد همسایه کلی کادر درمان. او و دخترش در تمام این مدت که محله کاملا متصل به شهر نشده بود (با اینکه وسط شهر محسوب میشد) بین این همسایه ها فاخر زندگی کرد؛ یک زندگی معمولی!
داشتم فکر میکردم شاید خیلی ها مرکبشون طوری ویژه است که باهاش بتونن چشم ملت رو پر کنند؛ یکی مثلا تمام نقاشیهایش با نرم افزار خاص طور خاص میشه و فقط همینکه بدونه فلانی گفته پول به چی میده کافیه!
بعد اونوقت من یک چیزی هستم ادامه نسل قبلی. نرم افزار خاص جدید ندارم و کارهام بدویه شاید.
اونوقت که چشم سبز و آبی نیز ندارم و در نتیجه از دستشویی های پارک استفاده میکنم.
اونجا روی در و دیوار شماره موبایل پسر نوشته و میگم مگر اینها سبکشون عوض نشده؟! الان نسل عوض شده و ملت حتی نمیدونم بعد پریمیر از چی استفاده میکنند
من ادامه نسل قبلی.هنوز درگیر واردات آلیاژ تحریم شده طلا از سمت آمریکا هستم و هنوز اخبار درباره خوبی های انرژی هسته ای میخونم. کتابهای نسل قبل رو مطالعه میکنم و تطبیق میدم به امروز. هنوز میخونم بازرگان دیروز چه گفت و کتاب بنام ابوالحسن بنی صدر بدون عنوان سیدی درباره اقتصاد چه بود.
هنری در حد آماتور دارم و در این حد که فکر میکنم نشون میدم هستم. دوستانم اغلب بطرز عجیبی اخیرا از آدمهای کامل بسمت نقص عضو شده ها رفته اند و شماره تلفن بعد از دستشویی پارک تو قسمت پیامها تقدیمم میشه
بعد از مطالعاتم از آلودگی هوا و آلودگی صوتی و انواع دیگر آن اینجا مینویسم.
مینویسم که پشتوانه ام هنر انسانهای نخستین قلم و خودکار و نرم افزارهای نخستین کامپیوتری بوده و حالا طوفان و گردوغبار از سمت شمال غرب کل خراسان رضوی رو درگیر کرده.1 در میان تمام آلودگی ها این یکی نوآوری بکری بوده که فقط مال نسل انسانهای نخستین به بعده. اسم نرم افزارشون رو نمیدونم چی هست. آیا در حد پریمیره و یا از این جدیدهاست؟نرم افزار تولید بیابان از سمت ترکمنستان رو میگم. چون آخر منکه نتونستم با استعدادی کسی رو جذب کنم اینها بلکه بتونم با این نرم افزارهای فوق پیشرفته مردم رو جذب کنم. اون یکی بگه رنگ من رو ببین و این یکی بگه طوفان و گردوخاک من رو ببین. عجیب همه هم ایرانی هستند. دلیلم برای تشخیص اینه که در ایران و برای ایرانی تولید میشن. اسم سایت بخصوص رو نمیخوام بیارم ولی برام عجیبه. عجیبتر برام اون تعجبه که شماره گذاشته مایلم بیشتر باهات آشنا بشم و اسمم هم تعجبه!
نگاه میکنم برای جذب نظر مردم بعنوان نسل بعد از پدرم با رقیبان خیلی فاصله دارم و در عوض من اینجا روی زمین هنر آشنایی مدرن تری با نسل مبتکر در حد از روی دیوارنویسی به روی پیام وبلاگ ندارم! البته واقعا جایش بود یک کم از خودش بیشتر هنر نشون میداد. این معتادان دستشویی نویس پارک خیلی بیشتر از اینها که تو پیام وبلاگ طرح دوستی میگذارند هنر شکوفا شده دارن؛ قشنگ ضرب المثل مینویسند و آدم رو بتعجب وامیدارند
اما این مدل دوستان حتی همینقدر هم از خودشون ذوق و جنبه نشون نمیدن. ببین باکی شدیم هشتاد میلیون جمعیت
__________________
1- برای اولین بار مشهد طوفان مشابه اهواز و سیستان و بلوچستان را از تاریخ 26تیر 1402 تجربه کرد. با اینکه سرعت باد چیزی فقط حدود 14 کیلومتر در ساعت بود، کل فضای خراسان رضوی رو خاکی مثل مه پر کرده بود. خیلی ها آن روز از خانه بیرون نرفتند. همه در سطح شهر درباره آن حرف میزدند. این باد از سمت شمال غرب خراسان و شاید از سمت بیابان های ترکمنستان آمده بود!
همسایه ما الآن در حال اجرای مراسم تنظیم آهن هستن. مثل همه کارگرایی که در این زمینه حد نشناسن، اینها هم ویژگی خاص خودشونو دارن. به جز اینکه امروز صبح از اول صبح با بوی گازوئیل ژنراتور همسایه و با بوی جگرکی تا الآن داریم سر میکنیم، و به جز اینکه الآن دقیقا در روز جهانی مراقبت جوی (20 اکتبر) هم هستیم، الآن متوجه تنظیم آهن همسایه در ارتباط با خانه مون شدیم. عکس گرفته ام، ولی چون کمی دیر گرفته ام، فقط تونسته ام شاخه گیر کرده در آهن همسایه رو بگیرم. ولی تا قبل از آن، داشتن آهن رو از درخت رد میکردن. به خواهرم که گفتم، گفت فکر کرده همسایه اومده بالای دیوار تا تنظیم کنه. آخه، اون یکی دوستش تعریف کرده بوده برا خواهرش همین اتفاق افتاده بوده. خواهرش رفته بوده شورت و کورستاشو بالای پشت بوم طبقه سه پهن کرده بوده، بعد درست همون موقع کارگر رفته همون جا تا آهن خونه کناریشونو تنظیم کنه بفرستن بالا. کلا یکی از مراسمای جالب ما، همین مراسم تنظیم آهنه:
به عکس نگاه کنید؛ تیکه ای از درخت شکسته داخل تیر آهن ساختمان همسایه جا مانده!
بعدا اضافه کرد (عکس های بیشتر):
توضیح: خواستم ببینین که این دو ساختمون جدیده با جگرکیه، همسایه ان
اینم آثار بیشتری از جزئیات شکستن درختو این جور چیزا
________________________________________
پ.ن: الآن تیتر روزنامه «آفتاب» رو دیدم که تیتر بزرگ زده: افزایش فارغ التحصیلان بی کیفیت در کشور. خجالت هم نمیکشن. میگن قداشون کوتاهه، و استانداردهای لازمو ندارن!
همسایه های قبلی مون واقعا بخشی از خونه مون شده بودن. به هر حال هر چی بود ما دو دهه همسایه اون ها بودیم. به جز بهرامی ها که طراحی خونه شون تو خونه ما بود، همسایه کناریشون که هر چند وقت مشتری زائر میوردن خونه شون برامون جالب بود. آدمای خاصی بودن این ها هم. بهرامی این ها به جز آرزوی دیرینه از خونه بیرون کردن ما آرزوی مرگ این پیرمرد پیرزن رو هم داشتن.
بالاخره سال آخر این اتفاق افتاد. پیرمردی که تا دیروز میدیدیش که با دوچرخه میاد و میره خونه اش، حالا افتاده بود و لگنش شکسته بود. باورکردنی نبود حال زار این پیرمرد. بعد از اون چند باری دیدیدمش که گریه میکرد و مینشست پشت پنجره خونه ما که منو ببرین خونه پسرم، میخوام بمیرم! لابد پول دستش هم نداشته دیگه. خلاصه چند روز بعدش هم دیدیم مرد. وقتی مرد، ما هم داشتیم از اون خونه میرفتیم. بهرامی اینها نمی دونستن چطوری خوشحالیشونو از این بابت اعلام کنن! دیگه هرطور بود اعلام کردن!
بعد دخترا و نوه های پیرمرد اومدن. یادم نمیره که ته صدای دختر خوشحالی بود ولی حالا من باب وظیفه داشت زاری نشون میداد که آقا جون مرد!
من از این سقوط ها تو سن بالاها زیاد دیده ام که خیلی هم زود باعث شده ان طرف خیلی دوست داشته باشه زودتر بمیره راحت شه! تو تلویزیون بقدری دلیل پشت این سقوط ها آورد که گفت دیگه نمیشه اختلال به تنهایی؛ سندرومه. خود من به شخصه واقعا راه حلم در دراز مدته. یعنی خب، دستگیره برا دستشویی و حمام گذاشتن چیز خوبیه. اون روز دیدم که این ژاپنی ها توالت فرنگی با ترکیب توالت ایرانی اختراع کرده بودن. بد نیست ما تعصب ها رو بذاریم کنار. یا حالا از نشستن روی اون ناراحتیم، چون شاید خیسه اطرافش. ولی میشه خب، دستمال کاغذی گذاشت. بد نیست کنار توالت ایرانی یک توالت فرنگی هم داشته باشیم. بعد دیگه به نظرم موکت قدیمی هامون رو نندازیم و قالی قدیمی هامون. همیشه که این طوری نیست مهمون داشته باشیم. وقتی تنهاییم موقع دستشویی رفتن چه اشکالی داره که اون ها زیرپاهامون پهن باشن! دیگه اینکه بعضی وقت ها داری با چند نفر زندگی میکنی. خب، میبینی طرف دمپایی ها و زمین رو خیس میکنه معمولا. خوبه که کف پوش مناسب هم اون جا رو بذاریم.
امروز از کنار خونه قبلیمون خواستم رد بشم ببینم بعد از یک سال هجرت ما از خونه قبلی مون که 17 سال اون جا مستاجر بودیم چه وضعی پیدا کرده؛ ساختنش؟ تخریبش کرده ان و یا هرچی دیگه؟
ولی هیچ خبری از تغییر نبود. ما هنوز اون جا بودیم. هنوز آشغال میذارن در خونه و هنوز بهرامی اینها پشت پنجره گوش بزنگن.
فقط قرار بود ما رو از اونجا بیرون کنن. فک کنم اگر قراری به تغییر جنگی در ایران صورت بگیره اولین خاندانی که متوجه بشه و بخواد دست به کار بشه همین خاندان بهرامیه.
اصلا این خاندان بهرامی از فامیلش هم باید کلی به تاریخ پی برد. چه برسه به اینکه من بخوام در موردش سندو مدرک بیارم. ولی سند هم هست. چند روز پیش داشتم کتابی از یکی از نویسنده های بزرگ و معروف دوره رضاخانو پهلوی میخوندم. از بهرامی اینا تعریف کرده بود. اونجا گفته بود درسته که باهم اختلاف نظر دارن ولی فکر نمیکنه که حتی این بشر از اون نسل ها داشته باشه که حالا بخواد با یک زندان رفتن نسلش دنباله رو راهش نباشه. راست هم میگفت. من به شما باید فقط آدرس بدم این منطقه رو فقط برای بررسی بهرامی اینا به تنهایی به عنوان یک گذر از تاریخ بیاین ببینین.
البته این کار تخریبو مبارزه با آشغال پهن کردن در خونه همسایه فقط کار بهرامی اینا نیستها. این ها خاندانی هستن که حوزه کاری خودشون رو هم گسترش میدن. مثلا من اخیرا از جای کبابی توی مسیرم رد میشمو میبینم یک پیرمردی از اون پیرمردای شبیه بهرامی از تو کوچه در میاد و از روی عمد آشغالش رو میذاره در مغازه سرنبش کوچه. یا چمیدونم خیلی مصرانه گیاهی که بعنوان قشنگی کار اون مغازه کاشته میکنن. این کار رو بهرامی اینای تو کوچه هم میکردن.
جالب اینجاس که اینا خونه هاشون همه تو کوچه س. من اخیرا دیده م تو خیابون خونه قبلیمون یک نفر سر نبش چند نهال درخت جلو درخونه ش کاشته. البته دو تا دوربین مدار بسته گنده هم داره اون بالای آپارتمانش سرنبش کوچه طوری جاسازی میکنه که فقط اینا که سعی میکنن از بهرامی اینا الگو بگیرندو خفت کنه...
خلاصه، آرزوم اینه که ببینم این بهرامی اینای گرگ صفت چطوری به زمین گرم میشینن.