با این خواستگاری که این آخریه اومد، حس کردم میخوان مردان بدشون رو بهم بندازن. ما دو تا عروس داریم. حس من در مورد یک اینه که اون بزرگتر از یکی دیگه است، ولی از هردوشون خوشم نمیاد. با هیچ کدومشون هیچ روزی حرف نمیزنم. حتی یکی رو هم چن وقت پیش از خونه کردم بیرون. نیاز ندارم بهشون. اینا هم نیازهای منو برآورده نمیکردن. اون قد بلنده رو کردم بیرون. گفتم قبلا بهشت بوده ام این بلنده اونجا نبود. اگر کسی بخواد آرامش من رو بهم بزنه، یا جای من اونجاست که باید باشم، یا جا اون اونجا نیست.
قانون خوبیه، قانون زندگی. مگر بچه چقدر اهمیت داره که یک زن بخواد بخاطرش با مرد قدبلندی که بیحیاست بسازه؟ چرا باید زن خوب، مرد بد رو تحمل کنه؟ هیچ لزومی نمیبینم.
مرد بد بره گورش رو گم کنه. آدم ندیده که نیستم. زن فرعون گفت از قصر زیبای فرعون میگذره، و از خدا خواست که قصری در بهشت بهش بده. میگن، آسیه زن فرعون آخرش به دست همین فرعون شهید میشه.
شاید زن فرعون کس دیگه ای نبوده که شوهرش بشه، ولی اخلاق من اینه که با فرعون نسازم. مردی که مثلا یک باره بیفته دنبال عروس با لباس دامادی، تا چمیدونم پاهای زن رو لخت ببینه، این مرد باحیائیه؟
نیست، این مرد لیاقت یک زن خوب رو نداره، جاش هست که عروس ازش فراری باشه. جاش هست، تو همون جلسات اول خواستگاری ازش فرار کنن.
این مرد رو حالا مثلا باباهه جور کرده باشه، دایی جور کرده باشه، میخواد هرکسی باشه.
یا مرد ساندویچی. دوره دوره ساندویچه. نارنجک میسازن، کدساندویچی بیرون تحویل میدندو تو فقط باید گاز بزنی. گاز میزنی کنارش هم یک نوشابه. منفجر میشیه. یک عده مردها هم همینطور ساندویچین. این ها هم بدرد نمیخورن. همینطوریش کلی از ساندویچهایی که برامون پخته ان زده شدیم و داریم بعضی هاشون رو هم تازه تحمل میکنیم، چرا سری که درد نمیکنه رو با دستمالی ببندیم که سریع و راحت و ساندویچی میخواد نقش شوهر رو بازی کنه؟
هرطور فکر میکنم میبینم میخوان بهم پسر بد بی حیا غالب کنن، منم آمادگی فرار و عروس فراری شدن دارم. قابلیتهام هم که در این زمینه ها زیادن.
مرد خوب کجا بود؟ شاید بخواین با این جمله خودتون رو به هر مردی راضی کنید، ولی من راضی نمیشم. میگم مرد خوب مرده، درسته. حرف اینه که اگر من مرد خوب بخوام تا زمان بهشت هم میتونم از خوبی هاشون بهره مند بشم. هرطور فکر میکنم، میبینم به مرد بدی که بخوام تحملش کنم نیاز ندارم. مردان خوب هم زیادن، حتی اگر زنده نباشن.
فکرش رو میکنم که مادرم با اون بودجه کمی که داشت چطور روزشماری میکرد که مجله زن روز بخره. اون زمان مجله زن روز برای مادرهای هم سن من کلی مطلب برای گفتن داشت. من از 5 سالگی یادمه که با نگاه کردن به تصاویر و شاید دکورهای این مجلات بزرگ شده ام. خرید مادرم دائمی بود. حتی 12 سالگی و نوجوانیم هم یادم میاد که از بریدن عکسهاشون ابایی نداشتم و تنها عکس هایی بودن که به عنوان نکته اخلاقی و تذکر به دیگران رو درو دیوار اتاقم بودن.
البته ما هفتگی هم داشتیم. و مثل مادرم هیچ وقت فکر نمیکردیم که چطور باید دختر امروزی باشیم و یا چطور باید تربیت بشیم. خیلی خودکار فکر میکردیم این کار مادره. الآن که فکرش رو میکنم، میبینم درسته که ما از نعمت حضور جمعی به اسم فامیل بی بهره بودیم، ولی واقعا پدر و مادرم هردو در اون سن های پایین که بودیم تلاش کردن از این جهت چیزی کم نداشته باشیم. از هر آنچه که داشتیم بهره میبردن. کتاب، تلویزیون، رادیو، دوست و آشنا و حتی همسایه. با این وجود تلاششون ناقص به نظر میومد. روزهایی میومدن که هنوز من بچه سومشون احساس می کردم که حوصله ام سر رفته.
امروز که به توقع عروس های مادر فکر میکنم خنده ام میگیره از این تراژدی که این مادر و یا این پدر باهاش مواجهن. پدر و مادرم، حقشون نبود که شاید عروسایی انقدر پولدار گیرشون میومد که وقتی به ماها برسن از دید ما انقدر معمولی به نظر برسن و ما از دید اونها خیلی غیرطبیعی و غیر معمولی. شاید کتاب ها و مجلات پدر مادرم فقط در اون حد که اوضاع داخل خونه رو سامان بدیم مطلب داشتن و دیگه یاد نمیدادن که عروس، چطوری بگیریم، در فامیل و مجالس چطور حضور پیدا کنیم، کدوم اردوها رو بریم و از این جور نیازها.
ماه رمضون داره میرسه و باز این سوال داره برام پیش میاد که چقدر روزه های ماه رمضون بر من واجبه. در درمان بودن ماه رمضون شکی ندارم. برای همین هم هست که هر بار این ماه میاد همه اش رو روزه میگیرم. ولی هم سن هام معمولا این کار رو نمیکنن؛ اغلب معتقدن که اون ضعیفه خودشون هستن و نباید روزه بگیرن.
اون روز شیخ مسجد میگفت روزه بگیرین و اصلا مرخصی بگیرین بخوابین. خب این خیلی خوبه که بخوابیم. ولی برای فضای رقابتی زندگی ما آیا ممکن بوده؟ نه، همینطوریش هم من از هم سن هام عقبم.
بچه که بودم خودم رفتار مناسبی یاد نداشتم. یادمه تو مدرسه کلاس پنجم که بودم حتی با وجودی که میتونستم آب بخورم این کار رو نمیکردم تا لب هام از خشکی ترک برمیداشتن. حالا بزرگ شده ام و از اون رفتارم خیلی ناراحتم. گاهی با خودم فکر میکنم شاید خدا به خاطر این اشتباهاتم من رو کافر اعلام کنه و اونهایی که ترگل برگل موندندو قدشون 16 سانت بلندتر از من بودو ویتامین هی میخوردن مومن. البته من که معمولا حس برتری دارم نسبت به بقیه.
اون روز فیلم ترکی میدیدم که توش مادرشوهره به عروسش یاد میداد اگر فقط یک پول در حد یک وعده غذا مونده باشه و تو مونده باشی با این پول بری آرایشگاه و یا با شوهرت شام بخوری، چیکارش میکنی؟ عروس جواب داد: میریم شام میخوریم. مادرشوهر گفت: نه، باید بری آرایشگاه!
من هم معمولا اینطوری هستم. اگر فقط یک حق انتخاب داشته باشم بین شام شب و آرایشگاه، مورد سومی رو انتخاب میکنم؛ جمعش میکنم تا شاید خونه بخرم! به خاطر همین با خودم فکر میکنم چند سال دیگه ممکنه بگم من مطمئنم که مثل کلاس پنجم دبستانم در حال اجرای سوءرفتاری بوده ام؟!
این مطلب رو بخونید: "دخترم اسهال کرده. قرار بود خواهرشوهر کوچیکه با دخترش بیان خونه مون. جالبه که حتی وقتی فهمید دخترم مریضه همچنان میخواست دو روز بیاد خونه مون. یه زنگ نزد حال بچه رو از من بپرسه. بقیه شونم همین طور، دیشب دیدم همسر به مادر و خواهرش زنگ زد، اونا احوالپرسی کردن. زحمت زنگ زدن هم به خودشون نمیدن."
رو که نیست. سنگ پای قزوینه. این جمله ها رو که داشتم میخوندم یاد تازه عروسمون افتادم که بالاخره ...مبارکش1 زایید. اون روزا مامانم تخم مرغ خانگی داشت. یک روز عروسش اومد خونه مون و یک چند عدد تخم مرغ خانگی از خانه "مادر شوهر" نجس برد به خانه مبارک. فردای اون روز اطلاع رسانی کرد که پسر اسهال شده و در اون مدت به جز تخم مرغ های مادر شوهر چیز دیگه ای نخورده.
خلاصه، اینکه مادرشوهر متهم به اسهال بچه شد. البته خواهر شوهرها هم بی نصیب نمانده اند. چون با وجود اطلاع رسانی عروس خانواده مبنی بر این که گل پسرش اسهال شده کسی حتی یک زنگ بهشون نزده!
جدا چه ... مبارکی داره این بچه و باز چقدر مبارکتر برای ما اون عروسو اون برادر و کل تیر و طایفه ای که ما باهاشون وصلت کردیم. آفرین برمادرم که چه دختری زاییده. امسال وارد سال دوم میشیم که من عروس خانواده رو رسما از خانه بیرون کردم تا این بحث های مربوط به ... بچه از این جاها شروع شده ادامه پیدا نکنه تا برسه به خود بچه و کلی بدآموزی درباره مناسبات زشت بچه ها با عمه هاشون یاد بگیره