آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

اطلس

دهه هفتاد، دهه بازدید ما دانش آموزان دهه شصتی از کارخونه ها بود. میبردنمون جای کارخونه هایی مثل نان رضویو غیره تا بازدید دانش آموزی داشته باشیم. یکی از کارخونه ها که دیدیم، کارخونه ای بود که تلویزیون های اطلس رو مونتاژ میکرد. اون زمان، من شاید 10 یا نهایتش 11 ساله بودم. یادمه کسی که برامون توضیح میداد، از مهمترین دارایی های کارخونه، قرص هایی رو نشونمون داد که به عنوان قالب برای روکش تلویزیون استفاده میکرد. دست کرد توی قرص ها و گفت: اینو میبینین؟ این یکی از مهم ترین چیزهایی است که ما استفاده میکنیم.

اون زمان همه غنی و فقیر از اداره بابام تلویزیون اطلس میخریدن. بعد از اون، دوباره اغلب Sony خریدن و بعد هم LCD شرکت LG. اسم شرکتی که اینها رو مونتاژ میکرد مادایران بود. یعنی تا زمانی که اطلس بود که خب خیلی نزدیک به تولید ایران بود و وقتی که LG شد، از ایرانی بودن معلوم بود که فاصله داشت میگرفت. اما، هنوز مادایران هم اونقدر شناخته شده بود، و هم اونقدر امید داشت که LCD بعدی رو خودش بزنه. روی پاکت CD هایی که شاید اوایل دهه نود به ما میفروخت، تبلیغ میکرد آینده LCD ایران، مادایران، ولی حالا شما فعلا LG هایی بخرین که ماها نمیتونیم خیلی اسمشونو حتی عوض کنیمو بگیم اطلس الی هستنو اینا!

هروقت، این تبلیغ مادایران رو میبینم میگم ما کجا، اینا کجا؟ الآن کجان؟ اصلا هنوز زنده ان؟ تازه، ماها میخوایم جا پای اینا بذاریم! ما دهه شصتی ها!


پ.ن: ا... راستی، اینترنت من هنوز قطعه.

بروز مشکل نرم افزاری

شاید فقط تا اواخر دهه هشتاد بود که با این خطا در نرم افزارهای فارسی مواجه بودیم. مخصوصا وقتی که یک سی دی داخلی میگرفتیمو با یک کلیک کل سیستم هنگ میکرد، قیافه هامون از ترس خرابکاری دیدنی بود.

خلاصه، با این نرم افزارهای ایرانی یک وحشتی داشتیم از اینکه الآنه که خراب میشه. بعد از اون، خب رشته یکی مثل منکه کامپیوتر بود، ایجاب میکرد که عادت کنیم. بعد، یک دوره ای افتاد تو این دهه نود که هر کی یک گوشی هوشمند داشته باشه، برای رفتن تو اینترنتو شبکه های اجتماعی! این چیزی عجیب برای یکی مثل من بود. هم فرصت بود، و هم تهدید. البته، بیشتر تهدیدش رو دیدیم. فرصتاش رو شاید پول و ارز خارجی کردیم که بدیم ببرن، بره. الآن، البته من نه از انتخاب رشته ام ناراضیم و نه از شرایط موجود. خنده دار هم هست که میبینم، سایت های توپ و قدیمی ایرانی با این قطعی اینترنت هی دچار خطا میشن!

البته، سایت خودم بدتر دیگه بالا نمیاد به خاطر سرور خارج نشینش! وقتی نگاه میکنم اکثرشون هم https هم نیستن بیشتر به خودم فرصت میدم که هی کیسه ام رو تو این کامپیوتر خالی نکنم.

دیگه همینه دیگه. دارندگیو برازندگی. یکی داره هی جای ما برج میسازه، یکی هم مثل ماها که از اول اجاره نشینو خوش نشین بوده ایم، اول اجاره نشین این ملاکای ایرانی بودیمو بعدش خارج نشینو حالا هم که دیگه برامون جایی پیدا نمیشه. نمیدونیم هم از کجا مونده بودیمو از کجا رونده که حالا اینجا هم توش بیاد!

شد چندمین روز قطعی اینترنت؟ سابقه داره؟

من چقدر خوشبختم، همه چیز آرومه

مملکت گلو بلبل

چرا؟

چون اینترنت دارم، اون نداره!

الآن نگاه کردم، چقدر در بخش نظرات پست ثابت «احتمال حتمی جنگ در خاورمیانه» دیسلایک خورده. چی رو میخواین ثابت کنین؟ اینکه با قطعی اینترنت دهن منو ببندین؟ که بگین من چقدر خوشبختم، همه چیز آرومه؟

گفته بودین 10 روز به بسته ها جبران قطعی اینترنت میدین. با امروز میشه 13 روز. زودتر گفتین که دیگه ازتون نخوایم جبران ضرر و زیانو حساب کنید؟

ولی اینو داشته باشین، که یهودی ها یک کتاب پیش بینی دارن که در اون از حتی شاید بگم 100 سال پیش عدد دادن برای یک سالی مثل 2019 و اسمشو گذاشته ان اگر جنگ خاورمیانه ابولهول رو نابود کرده باشه؛ یعنی چی؟ یعنی آقای رئیس چشاتو بازکن. ببین پا رو چی داری میذاری!

چرا با آشوب مخالفم و با اعتراض موافق؟

دلیلش زیاده. یکیش اینه که آشوب های اخیر، در واقع آشوب نبودن، بلکه اغلب ترور بودن. یادتونه اوایل انقلاب و تا ده هشتاد و حتی اوایل نود شعر میخوندیم که دیو چو بیرون رود، فرشته در آید. آیا الآنم اینو میتونیم بخونیم؟!

یا شایدم برعکس، باید بخونیم فرشته چو بیرون رود، وای به ما کی درآید؟!

نکته بعدی، نمیدونم. گوه هم زن نبوده ام، که بدونم فایده اش چیه. با این کار بسیجی مسیجی ها هم موافق نبوده ام. در واقع به نوعی مدنی نیستن. نمایشی هستند و کار ریشه ای و با برنامه ای نیست. یک باری یکی بدون برنامه گفته بریزین تو خیابون تا عکستونو بگیرم. اونا هم مثلا جلسه امروز دوشنبه 4 آذر 1398 و یا جلسه دیروز که توش 4000 دختر پیدا شده، بعد از سرکاراشون سوار سرویس مدرسه میشندو یک جایی پیاده میشن. بعد یک چند قدمی راه میرن تا عکس ها و فیلم ها گرفته بشه و دوباره سوار میشن که برگردن. زحمت خاصی نیست، یک وقت.

قبلا هم که گفته ام. مخالف قطعی اینترنتم، مخصوصا که میبینم طبق معمول این قطعی ها و فیلترها برای آدم آزاد، مستقل و کاردرستی مثل خودم بوده و هم خودشون، هم دشمنا قطعی ندارن! دیگه چی بگیم دیگه! شاید باید شعر بسازیم فرشته چو بیرون رود، وای به ما که کی درآید!

بی هیچ دلیلی زندانی شده ایم

سنم در حدی نیست که روزی اگر از خونه رفتم بیرون بتونم راجع به مسائل روزم با کسی حرف بزنم. هم رشته‌ای ها، هم سن‌ها و هم دوره‌ای هام هم کمترینشونو فقط میبینم از جایی مثل کانادا یک عکسی فرستاده ان تو لینکداین یعنی ایران نیستیم! 15 نفر از همه رشته‌ای های سابق خواهرم هم اکنون ایران نیستن!

روزی به صدتا دشمن که از برابرم رد میشن، نگاه میکنم و دشمن هم متقابلا. دیگر البته مراقبتی نیست بر نشان دادن رفتار مودبانه. خیلی ها هم هستن که  وانمود میکنن من رو میشناسن!

هنوز، منتظرم پشت عابربانک مردی بچسبه به کیوسک و حتی شایدم دست به مقنعه م بشه که بپرسه: خانوووووووم کارت تموم شد؟!

انگار، وقتی و یا جایی ازش در همون چند صدم ثانیه اشغال کرده ام، و یا مانع اعتراضش شده ام که حالا با اون عجله قصد ابراز نارضایتی داره. یک وقت برای شنیدن مراتب اعتراضش دیر نشود!

مرد کمیته امدادی تنها دلیلش بر پایان دادن به صحبت با من رو حقوقش در بانک ذکر میکند، و البته، هر روز هم چیزی به اسم تلویزیون میبینم که میگه منتظره ماها اعتراضی داریم منعکس کنه!

در نانوایی، تنها کسی که حرف از گرانی بنزین میزند، مردی است دیابتی که بر اثر دیابت توانایی تشخیص پول 2 تومنی از 5 تومنی را ندارد. مگر مرد مهربانی، پیدا شود تا برایش آن ها را بشمرد. شاید او میداند که فردا احتمال رفتنش بیشتر از سایرین است. زن زیبایی مثل حوری دستش طوری به چادرش است که اگر آن را پایین بیندازد، ممکن است لبخند ملیحش در ورای آن گم شود. قطعا چنین زنی در چنین حالتی، بهترین حالتش لبخند ملیح زدن است!

و البته، ... هنوز هم من منتظرم تا پیرتر شوم، تا بلکه چیزای بیشتری ببینم!