بهش میگم این دختر معمولی رو نگاه کن، مگر چقدر با من فرق داره؟ میگه تو همون خواهرشو نگاه کن. خودش گفته برای رفتن به خونه اش، خونه ای میره که پلیس باید وایسه مراقبش باشه. آخه اون اصلا چه شباهتی با تو داره؟!
فکر که میکنم، میبینم آره، شباهتی نیست. اصلا خیلی هم فرق هست. درسته که خواهر کوچکتر منه و اگر از من جذب امتیازات و کشف استعدادها بیشتر بود بیشتر هم نصیب اون میشد، ولی دیگه تا این حد هم خوب نبود که این خواهرم باشه. اون از اون برادرام که زمانی خدا به من فرصت داد بهشون بگم دارین عیشو طرب میکنین در حالی که منو مادرم تو حیاط برف پارو میکنیمو جوک قرن شد. این ازین خواهرم که الآن بعد اون شرش که به پا کرد، کاغذی افتاده بالا سرم زعفران نویس که چمیدونم چی چیه. یک چیزایی نوشته با بسم الله شروع شده. مینویسن دیگه، یک بار برا خودشون یک بار هم نگاه میکنن جواب نمیگیرن، برای من مینویسن. منم دیگه انقد از این کارا ازشون زیاد دیده ام که همین طوری فقط میذارم باشه!
پدر مادرم خواستن اینطور تربیت بشه. بارها به این مادره گفته ام، که شماها حتی برای به دنیا آوردن این بچه باید از من اجازه میگرفتین! بعد دیگه حالا اینطوری هم تربیتش کرده این! دختره احمق، هزارتا عیبو ایراد هست تو تربیتش. هربار به بچه های دیگه این مادره میرسیم باید بگیم رفتارش بچه گونه است. پس چرا من از روز اول بزرگ شدم؟! از افتخارتش اینه که هرچند وقت یک بار که گورشو گم کرد از اتاقش بشقاب بشقاب نون پنیر خشک شده برداریم. عین احمقا به این کاراش افتخار میکنه. حتی میاد تعریف هم میکنه.
به مادره میگم کی از خونه مریم میایی؟ میگه هان؟ دوباره اون یکی خواهر میپرسه: میگه همین بعدازظهر.
کی آخه؟ شد تو بریو یک شب که رفتی برگردی؟ یا نه، انقدر وقت نکردی تا حتی شب بعداین که خونه مریم رفتی برگردی؟!
کلی غر دارم، فقط از این پارادوکس الهی تو زندگیم بزنم. دختره رفته خونه مریم! اون دفعه سر همین شر به پا کرد که این دفعه نوبت من بوده برم اونجا؛ خونه اون شر. بعد حالا اصلا کسی ازش پرسید؟ با سر رفت. این اگه با سر میره خونه اون مریمه؟ پس چرا برا من نوبت رزرو میکنه برم اونجا؟! میره یک دو شب هم حرم بخوابه بگه مجبور شد، کاری که من تو عمرم نکرده ام با وجود این مریمه بکنه؟ خواهر مردم چه طور خواهر کوچکتر ما چطور! چه توقعی داریم؟!
هوا بقدری گرمو راکده که الآن که پنجره رو بسته ایم از نظر گرما فرقی با باز بودن پنجره اتاق نمیکنه. تو این هوای گرم من اشتباهی خوابم بردو چون فکر میکردم نخوابیده ام، نذاشتم هم خواهرم بخوابه؛ در حالی که خواب بودم هی به خواهرم میگفتم بیت کوینا رو منتقل کرده ان تو شالیزارای چینی ها! دروغ میگن. دیگه نمیشه به این دولتی ها هیچ اعتمادی داشت؛ وقتی یک دولتی دروغ بگه ماهیتش هم تغییر کرده.
بخشی از اینها در ذهنم بود و بخش دیگه اش هم همین طوری انگار میگفتم. چون هوا گرم بود فکر میکردم بیدارم. در اصل خوب هم نخوابیده بودم. شالیزار رو Farm استخراج بیت کوین در نظر بگیرین. تو خوابم یک جورایی داشتم به آدرس سایتی اینترنتی فکر میکردم. اصطلاحات بیت کوینی! هرچی هم میگفتم خواهرم تایید میکرد. دلیل این توهمات اخباریه که این روزا از سمت دولتی ها منتشر میشه. چند روز پیش مامانم میگفت دولت گفته ارز دیجیتال رو دست خودش گرفته. امروز هم شنیدیم که داره قانونمندش میکنه. یک مدتیه اخبار سربسته از دولت میشنویم. حق دارم همه اش هی فکر کنم اینا مدتیه دارن به ما دروغ هم میگن.
مدتیه دارن میگن Farmهای استخراج بیت کوین برق شهرای بزرگ رو دارن به کام خودشون میکشن. بعد هم که خوندم مثلا وطن امروز ادعا کرده دولت ایران کوین استخراج میکنه! تو شبه خوابم دولت حسابی متهم شده بود. اصلا فقط شاخ بود که داشتم در می آوردم. هوا که شرجی هم باشه بیشتر خواب درستی نداری.
بیدار که شدم ساعت دور دوم بوی گوه جگرکیه بود. دستگاه لاشه سوزش برقراره. دیشب همین موقعها صدای جیغ گربه ها میومد. با خودم فکر کردم که گربه ها رو داشته میگرفته بندازه تو این دستگاهش.
شهلا، از جمله هم اتاقی های من تو خوابگاه بود. زمانی که خوابگاهی هستی، به ترم های آخر که میرسی مخصوصا میخوای پول درآورده باشی. شهلا هم همین طور بود. اتفاقا رشته رباتیک و خیلی هم درس خون بود. البته، اون هم مثل خیلی های دیگه با من فرق داشت. از جمله تفاوتای من با دیگران اینه که به برنده شدن در قرعه کشی اعتقاد ندارم. شهلا برعکس من بود؛ اون برعکس، به نوع پول درآوردن من اعتقاد نداشت. اصلا فکر میکرد پولی که من درمیارم ظلمه به اونه. من هرگز چنین اعتقادی نداشته ام. هنوز هم که هنوزه معتقدم من به حقم و طرز فکر امثال آدمایی مثل شهلا اشتباهه. بقدری ما با هم اختلاف داشتیمو بقدری این دختر از من بدش میومد که اسمش امروز رسما بدون سانسور تو وبلاگ من میاد!
اواسط ترمی که باهم تو یک اتاق بودیم، شهلا دست به کار شده بود. اون از جمله کارهایی که کرد این بود که در مسابقات خوابگاه شرکت کرد و جزو تنها 5 نفری بود که در مسابقه پرشو استقامت خوابگاه مسابقه میداد. یک چند بار پریدو دراز نشست رفت تا بیست هزار تومن به دست آورد. من به این اعتقاد دارم. کاش منهم شرکت کرده بودم. اما، از جمله کارهای دیگه ای که کرد این بود که در قرعه کشی کرمی که به دستو صورتش میزد شرکت کرد. من به پولی که از طریق قرعه کشی برنده میشی اعتقاد ندارم. اصلا اون رو خیلی هم نحس میدونم. دلیلش هم تجربه دیگرانو خودمه. اینطور نبوده که تاحالا در قرعه کشی شرکت نکرده باشم. بعد از مدتی شرکت کردن، فهمیده ام که مثلا مثل جذب هیات علمی شدن دانشگاه یک جورایی اصلا پارتی بازیه؛ یک جورایی تو باید چمیدونم کارهای بخصوصی کرده باشی. باید مثلا اگر تو قرعه کشی برنج شرکت میکنیو میخوای برنده بشی، باید یکباری 300 کیلو برنج بخریو از این جور افزایش دادن شانس ها!
کاش ماجرا به این طرز برنده شدن ها ختم میشد. کاش آخرش که مثلا در قرعه کشی ماشین برنده میشدی بهت میچسبید. بارها و بارها من شنیده ام که اتفاقا این ماشینی که مثلا طرف برنده شده، عجیب بلای جون طرف شده. اولین بار از پدرم شنیدم؛ میگفت یکی از همکاراش چند وقت پیش یکی از همین ماشین ها برنده شدو بلافاصله باهاش رفت مسافرت. برنده شدن ماشین همانو در نهایت منجر به مرگ با تصادف شدنش همان. همکارش در تصادف مرده بود. این داستان در ذهن من موند، تا اینکه چند وقت پیش شنیدم که اتفاقا یکی دیگه در قرعه کشی ال جی ماشین برنده شده. یک شب خانومی که اون رو برنده شده بوده سوار ماشین بوده و کسی به اسم مامور نیروی انتظامی ماشینش رو متوقف میکنه. اون هم به اندازه ای که فقط کمی شیشه ماشین رو پایین داده میشه پنجره رو باز میکنه. مامور هم با سیمی سریع میزنه و زنه رو خفه میکنه! من این داستان رو باور کردم. دلیلم هم اینه که قبلا مشابه داستانش رو از بابام شنیده بودم! شاید خود کسایی که ماشین رو داده بودن، میخواستن بعدش پسش بگیرن! کلا من به مخصوصا برنده شدن ماشین در قرعه کشی ها اعتقادی ندارم. اصلا نحس میدونمش!
برنامه خندوانه تموم که میشد یکباری دوربین میرفت رو پرچم اسپانسرش "یامهدی"! این اواخر در اومد که این بابا رامبد جوان هرچی میگفت برعکسش عمل میکرد. مخصوصا که وقتی رفت کانادا بچه اش رو اونجا به دنیا بیاره. الآن سوالی که برای میلیون ها بیننده برنامه اش به وجود اومده اینه که چی شد، این دراومد؟ هربار هی میدیدیم داره به ما توهین میکنه، اون همه آدم میدیدن، چی شد حالا این رفتارش رو شد؟! من خودم بشخصه بعد از کمی قطع برنامه اش اصلا یادم رفته برنامه اش خنده بازار بود یا خندوانه؟ اصلا انقد از برنامه اش بدم میومد.
به جز این، نمونه رفتار زشت هم زیاد داشت. مثلا یک روزی که بیکار بودیمو از افسردگی نمیدونستیم که چی کار کنیم، تلویزیون رو روشن کردیم این برنامه رو ببینیم. یکی تو برنامه اش گفت برای بیکاران دعا کنیم. همین رامبد جوان دهنشو کج کرد: برای بیکاران؟! نه، بذار اصلاح کنم: برای بیکارانی که دارن دنبال کار میگردن، نه اونا که نشسته ان تو خونه! من بیکار نشسته ام تو خونه که تو میلیون میلیون پول دربیاری، بعد اینطوری؟! حالا دراومده که وطن دوست نبوده؟
یعنی 10 میلیون بیکار نفهمیدن و نمیدیدن که داره بهشون توهین میشه؟! اتفاقا مال همون موقع ها هم بود که وزیر سابق صمت گفته بود با پدیده بیکاران شیک مواجهیم. من بشخصه اعتراف میکنم هرکاری به عنوان راهکار در اومدن از این پدیده انجام دادم تقریبا اشتباه بود. مثلا، از راهکارام این بود که برم شبکه ایران کالا ببینم. همون موقع یکی تو پنبه ریز بازاریابی میکرد که بریم پنبه بفروشیم. فامیلش هم وطن دوست بود. اتفاقا هم کارآفرین برتر بود؛ چون 100هزار شغل ایجاد کرده بود! بعد این از افتخارات دیگه اش این بود که یک ساعتو نیم برنامه داشت تو شبکه ایران کالا. از جمله کارهایی که تو به عنوان جذب نیروی این پنبه ریز شدن باید میکردی این بود که باید یک ساعت برنامه این یارو رو میدیدی تا بعد از تحصیلات عالیه ت بری پنبه بفروشی!
بعد از پخش موفقیت آمیز مستند آلمانی "زنی با پنج فیل"، فرانسوی ها مستندی برهمون وزن درست کردن و در اون زن عکاسی رو همکار مردی جوانتر از خودش به تصویر کشیدن. در فیلم خلاقیت در عکاسی، فرهنگ فرانسوی که یک عکاس میتونسته جا انداخته باشه، و زندگی حال اونها کاملا مشهود بود. میشه گفت که اگر قصدشون رقابت با اجرای مستند زنی با پنج فیل بوده، موفق بوده ان؛ خیلی قشنگ بود. یک جا چشمای زن رو نشون میداد که باید هربار بهشون تزریق میشد، و در آخرین صحنه ها هم چشمای اون زن به زیبایی همراه با نوک انگشتان پاهای صافش روی قطار دکوپاژ شده بود. کلا جزئیات، زحمت و موضوع توش زیاد دیده میشد. البته که پیشنهاد میکنم هم این مستند رو ببینین و هم مستند قبلی آلمانی رو. موضوع در این مستندها اساسا زنه!
اما در ایران، برعکسه. دیروز مستند پشت صحنه انیمیشن "فیل شاه" رو میدیدم که حتی در پشت صحنه دوبلاژ روی یک صندلی خبری از زن ایرانی نبود. حالا شاید از خواهرانشون خواسته بودن بخش دوبله رو انجام بده که کسی دیده نمیشد. فردای اون روز اخبار بارها و بارها نشست دولتی ها رو با دانشگاهیان نشون داد. کاش میتونستم، حتی یک زن در اون سالن همایش ببینم! خبری از زن نبود. زن ها، شاید در جلسه ای میان رهبری شکایتی در این باره بکنن، و دانشگاهیان دارن میرن که همون 10% حضور زن ها در دانشگاه رو هم از بین ببرن.
ایران، خیلی ضد زنه!