وقتی وبلاگ مینویسم احساس اعتماد به نفس بالاتری دارم. وقتی سن نوجوانی رو داشتم، مخصوصا تو فصل های سرد مشهد آن زمان اعتماد به نفسم جبرا خیلی پایین میرفت. یک بخشیش به اطرافیان مربوط میشد. تصورش رو بکنید که الآن دختری با دستای نحیف که انگار از سوءتغذیه رنج میبره داره براتون تایپ میکنه. به خواهرم که میگم، میگه آخه تو دستات رو هم خودت یک جوری میگیری!
به بدتربیت شدگیم هم عادت کرده ام؛ دستام رو هم یک جوری میگیرم. آه، ولی گاهی با خودم فکرمیکنم که آیا راه دیگه ای داشتم به داشتن عادت های بهتر، مثل کسایی که همیشه ابزار و آدمای اطرافشون در خدمتشون هستن؟!
جوابی شاید ندارم. البته الآن نسبت به نوجوانیم بهترم. وقتی نوجوان بودم و در سن بلوغ عذاب وجدان رو هم به خاطر ندانسته هام اضافه کنید. میدونستم که رفتار درست رو بلد نیستم. ولی به مقدار عذاب وجدان داشتم. منطق فازی هم که جزو تئوری های ثبت شده یادگیریم نبود. همین الآنش هم گاهی به مقدار عذاب وجدان دارم. درک فازی داشتن از مسائل کارها رو راحت تر میکنه، ولی اگر بدونی همه چیز به مقداره قضیه کمی متفاوت میشه. انتقال احساس خوب بخش خوب زبانه، ولی بخش مربوط به اندازه گیریش کارها رو برای یکی مثل منکه شاید یادنگرفتم که درست یادبگیرم بخش بد ماجراست. دانستن اینها خوبه، ازین جهت که مثلا به خودت یادآوری میکنی که دیدی اونقدرها هم که فکر میکردی قضیه در گذشته بد نبوده؟! خوب فکر کن و خیلی به مقدار توجه نکن!
شما متفاوت هستید
و این جذابه
آدمهای معمولی خسته کننده اند
متفاوت، شاید مثل مرغ های خونه مون