اون قدر بزرگ نبود که یاد بگیره، وقتی تو آب در حال خوابه، میفته دست و پا بزنه. مشغول اجرای مانوری نظامی هم نبود. اصلا بابت سفرش کسی بهش حقوق نمیداد.
فقط باباش فکر میکرد که با پاپیون تیپ این بچه قشنگتر میشه. با خودش فکر میکرد، اون ور آب، جایی به اسم موهومات، حقیقت داره و اون چه که در کشورش میبینه حقیقتی به جز ظلم بالادستی و ستم نیست. بعد، بابا رفت و آیلان رو هم با خودش برد. آیلان با بابا رفت که طعم خوشبختی رو در جای دیگهای، اون دوردستها بچشه.
آیلان، از وقتی که ترامپ گفته «من نفت دوست دارم» و شمال جاش رو برای من نگه دارین تا بیام، مطمئن شده که حالا حالاها جاش نیست که بیدار بشه.