آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

تف

- این روزا مثل اینکه همه محله ما باید شیاف بذارن. رد شده م شنیدم مرده داشت تو گوشی میگفت اگر دردش بیشتر شد باید شیاف بذاری.

- خب، احتمالا به خاطر آلودگی هواست. من هم یادمه وقتی سینوس هام چرکی بودن، خیلی دور و بری هام میگفتن که همین طورن

-آره واقعا. مثلا همین جگرکی جای خونه ما. از کجا وارد این منطقه میشی و بوی گوه از مغازه ش میاد. فقط نمی دونم چرا تا تقی به توقی میشه سراغ ما رو میگیرن

-هه. این که معلومه دیگه.

-چیش معلومه؟!

- دلیلش معلومه. طرف شلوارش رو درمیاره وسط خیابون میشاشه. میگه من همینم که هستم. بقیه هم همین طور. با خودشون میگن ما همه مثل همیم. ولی ماها نه، میگیم قانون. میگیم ماها قانون مداریم.

- آره، امروز داشتم از خیابان رد میشدم 2-3 تا پسر در حد گوریل با موتور تو پیاده رو وایساده بودن. یکی از گوریل ها که رو موتور نشسته بود شروع کرد به خیره نگاه کردن من. طوری که دوستش که پشتش به من بود برگشت من رو ببینه. من هم تف بهشون نگاه کردم. نتیجه ش این که پسره تف پرت کرد تو پیاده رو.

تز اقتصاد دانان

این دو مقایسه رو در نظر بگیرین:

اقتصاددانی ایرانی متوجه میشه که قراره جنگ بشه و وضع مالی و حسابداری سیستم تجاریش برای از حالا تا سه سال دیگه بی ثبات بشه. چی کار میکنه؟ هیچ. حساب سود سهام مردم را مسدود میکنه و حتی از یک پول سیاه هم نمیگذره دست مشتری بیفته، دقیقا مثل اسکروچ. مثل امروز، در حالی که سیستم های اقتصاد جهانی در حال بهبود وضعشون توسط مردم هستند، به جای اینکه سیستم اقتصادی داخلی خودش رو سعی کنه با آن سیستم ها تنظیم کنه، بدتر میکنه و به بهانه های مختلف خرج میتراشه و پول مردم رو میچاپه

اما اقتصاد دان خارجی، مثلا آمریکایی، هم البته دست کمی از اقتصاد دان ایرانی نداره. تازه، شاید هم بدتر. میبینی طرف اقتصاد دانه. بعد این سوال براش پیش میاد که اگر انسان را از تمام حواسش محروم کنیم چی پیش میاد؟ خب تست کنیم. چهار نفر بدبخت و بیچاره که باهاش دشمنیم خوبن. اقتصاد دان آمریکایی با محروم کردن آن 4 نفر از زندگی و تمام حواس نتیجه میگیرن که بعله، یکی از مهمترین حس های انسان حس لامسه س. طوری که اگر این حس را از او بگیریم، مثل بچه دوباره باید یادش بدهیم که چه طوری راه برود، قاشق دستش بگیره و غیره. بعد از تست روی چند نفر اقتصاد دان خارجی میبینه که عه یکی هنوز اسمش رو بلده. بررسی میکنن که مثلا اون زنه حواس خودش رو با اوج گرفتن فرودگاهی که در اون نزدیکی بوده تنظیم میکرده و برای همین هنوز به اون حالت هنگام از دست رفتن یادگیری تا هنگام تولد نرسیده.

خلاصه اینکه کلا هر دو بد و مذموم هستن. خدا بخیر کنه ماها رو با این پشت پرده های مخملی دوست داشتنی

وقتی رئیس شرکت قدر مدیرش رو نمیدونه

بعد از کلاه برداری های مظفری، در حالی که الآن سود شرکت باید تبدیل به سرمایه غیرمنقول می شد، این سرمایه بر باد رفت و رئیس شرکت حسابی زیر پایم رو با توهین هایش کرد. توهین، توهین و تکرار تکرار که سرمایه شرکت رو دائما در حال برباد دادن هستی؛ ولغدر رو تو رفتی خریدی، ثنوسا رو تو رفتی خریدی، پیش مظفری تو رفتی و پول های ما را دادی. تو، تو باید برای هر غلطی که میکردی از من امضا میگرفتی. حالا ...


انقدر گفت و گفت. به صورتهای مختلف گفت. امروز بهش گفتم حرف آخرته دیگه. باشه، تمومش میکنم. سرمایه ت رو به تومن بهت برمیگردونم باید بری از صفر شروع کنی. هرقدر هم که من بد بوده م تو هم بد بوده ای. در دلار 3000 پول رو به تومن تبدیل کرده ای و الآن 5000 هست. و اگر هم من بخواهم به جای تو رفتار کنم و هر روز عوض پولها و سرمایه هایی که از دست میدهی بهت غر بزنم شباهت کار من در زشتی کار تو هویدا میشد.

هر چه هم میگفتم، ده تا روش میذاشت با توهینو بددهنی جوابم رو میداد. شماها نمیدونین مدیر یک شرکت بدون همکاری رئیس یعنی چی. هنوز هم اون کلمه توحفه ش رو که هی میکوبوند تو سرم یادمه.

هیچ وقت یادم نمیره. اون سال که داشتیم شناور میساختیم. واقعا کار من نیاز به اون وسواسی که سرش بخوان اون طوری بهم بتوپن نداشت. از طرفی دیگه وجود من، همون وجود ناقص من ممتد کننده مسیر و راه انداز مغز اعضا بود. ولی نمیدونم چرا قدر من رو در وجودم نمی دانند. و نمی دونم چرا باید انقدر بدبخت باشم که هر کسی انقدر راحت هم حقم رو بخورد و هم بهم توهین کند.


کاش راه در رویی داشتم. و شاید بهتر بود بگم کاش ارزش کارهایم دیده میشد. من عضو طلایی و ضروری تیم نبودم. ولی نبودم به معنی استارت نخوردن خیلی کارها بود.


تفاوت فاحش به خودت برس های امروز با دیروز

امروز میبینی طرف مدیره، اگر زنه که مانتوی قرمز پوشیده هی تو گل ها و باغچه هاست و اگر هم مرده که یک لباس سفید خوشگلی پوشیده سوار قایق تفریحیه مثلا.

حالا قضیه چیه این کارا رو کرده برا بازار گرمی. امروز اگر مثلا طرف بگه میخوام بخودم برسم و پزشک بشم. همه نادیدش میگیرن و به طور فساد انگیزی باهم دیگه طردش میکنن. شاید هم گاهی یک جایی که هست و داره کاری میکنه نمیبینندش و بهش میگن تو نیستی. این تو نیستی ها رو انقدر سازماندهی شده به روش میارن که اگر طرف قرار باشه از کارو زندگیش بمونه و پزشک نشه، نشه که بهتر. ولی اگر همون طرف هر روز بعد از کنکور بیاد و بگه من هستم حالا دیگه نگین نیستین دیگه بقیه باهاش کاری ندارن.

امروز مدیران این به خودت برس رو این طوری ترجمه میکنن. ولی دیروز این به خودت برس معنی دیگه ای داشت. طرف دو روز سه روز  در هفته میرفت غیب میشد و میرفت جمکران کسی بهش کاری نداشت. طرف عبادت می کرد و سعی میکرد به خودش برسه کسی کاری بهش نداشت. اما امروز اگر بگی مثلا من انقدر کار روی سرم ریختم که به محروم ها برسم، همه نچ نچ میکنندو بهش میگن مگه تو خونه زندگی نداشته ای.

امروز اگر کسی قر نده و عکس تو گل و باغچه هاش رو هی تو اینستاگرام نذاره که بقیه لایک بزنن، به خودش نرسیده. امروز بالا رفتن لایک یعنی کسب روزی و درآمد. امروز مفاهیم خیلی برعکس شده ن. طوری که آدم تنها نتیجه ای که میتونه بگیره اینه که امروز فساد زیاد شده.

معلوم شد: تکلیف جدید مسخره کن ها

اخیرا از وقتی تو وبلاگم اعلام کرده م که یک چند باری در این چند سال با زن های واقعی آشنا شده م که واقعا پول راهشون رو نداشته ن، مدتیه در سطح شهر و نزدیک بانک ها زن هایی می بینم بی تربیت در سن بالای 40 سال که کرایه ماشین ندارند و یک انگی تو رفتار و کردارشون هست. انگار موظف به وظیفه شده ن که این کار رو بکنن و به صورت سازماندهی شده هم باشن. انگار قراره هم اون کسی رو که دلش برای این زن ها سوخته مسخره کنن و هم اون کسی واقعا نداره و حالا از سر نیاز یک بار هم به من رو زده.


واقعا الآن نزدیک به چند هفته از انتشار اون مطلب میگذره و هم چنان این زنهای مسخره کن در سطح شهر مشهد پخشن. از کجا سازماندهی میشن این ها؟!


پ.ن: یاد این شعر افتادم:

Y'a quelqu'un qui se moque
J'entend quelqu'un qui se moque
Se moque de moi se moque de qui

یک نفر دارد مسخره می کند
من صدای کسی که مسخره میکند را میشنوم
مرا مسخره می کند؟ چه کسی را مسخره می کند؟

(بخشی از متن ترانه Ils S'aiment (آنها یکدیگر را دوست دارند) از Daniel Lavoie که به زبان فرانسوی می باشد )