آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد
آه

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

پستی در هر حالت

تو دانشگاه دوستایی داشتم که خیلی نگران پرستیژشون بودن، و از هرگونه اقدامات حفاظتی در برابر غیردوستان فروگذار نمیکردن. خلاصه، یک طوری شده بود که من بالاخره باید میگفتم هم‌کلاس دارم، و در دوست بودنشون باید شک میکردم. آره دیگه خواستگار که میومد براشون در پیدا کردن نقاط ضعف اونها اعم از کوتاهی قد آقا پسر و افاده هایی که خانواده شون میذاشتن هیچ کوتاهی نمیکردن. یه همچین آدمایی بودن.

بعد، یکی از اینا فامیلش آرمین بود. آرمین، اسم پسر. یه مدتی بود من تورش کرده بودم. اونم با تمام اقدامات حفاظتی ما رو آدم حساب کرده بود. حالا رفتار بابام در قبالش جالب بود. یک بار که دیدم فامیلش رو به عنوان اسم یک پسر رو کاغذ نوشته تا ببینه این پسر کیه. یک بار دیگه باز این دختره به من زنگ زده بود، گوشیو که گذاشتم گفتم فلانی آرمین بود، از دانشگاه شهید بهشتی. این بار هم طوری بهم نگاه میکرد که یعنی چقدر من خاک تو سر بوده ام، که این دختر پوفیوزو اینطوری بالا برده ام! در هر حالت من آدم پستی بودم. اون حالت اولش که پسری به اسم آرمین منو خام کرده بود که رفته بود تو لیست آدمام، اونم از اون حالت دیگه اش که چقدر خاک تو سر بودم که اسم دختری به نام آرمین رو از دانشگاه بهشتی بالا آورده ام.