با اینکه رئیس جمهور (رئیسی) در چند روز اخیر به سریلانکا و پاکستان سفر کرد، و سالم برگشت، دلیل بر ایمن بودن شبه قاره هند نیست. حتی اگر در قالب هیاتی رسمی و دولتی به این منطقه سفر کنید، امکان آسیب دیدن شما هست، خصوصا که هند به مردمش رسما اعلام کرده از سفر به ایران و اسرائیل پرهیز کنید. کسیکه اسرائیل نمیرفت الآن موشک میزنند و بمباران غزه است. این نرفتن برای ایران بوده. عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس گفته که سفر آقای رئیسی به پاکستان و سریلانکا و شبه قاره هند یکی از ارزشمندترین فرصتها در سیاست خارجی ما است. گفتن این جمله بس که نشان دهنده این ضعف سیاست خارجی ما تا کجا بوده که و چقدر ایران در این مناطق ضعیف نمود پیدا کرده. برخی این سفر دو -سه روزه رئیسی را به شبه قاره هند در این شرایط بقدری مهم قلمداد کردند که آن را قابل قیاس با سفرش به نیویورک و همزمانی آن با فتنه های 1401 میدانستند.
شبه قاره هند از زمان فتنه 1401 و حتی قبل آن تاکنون تک تک ماها رو رصد کرده و همه را برای وقایع اخیر که چقدر در زمین اسرائیل بازی کرده ایم شمرده اند. سریلانکا زمین بازی اسرائیله. این کشور تا سال 2009 درگیر جنگ داخلی بوده، و خارج شدن آن از جنگ به معنی ایمن بودن آن نیست. اتفاقی که برای نادر طالب زاده در عراق جنگ زده در سالهای مشابه (2003 میلادی) افتاد، ممکن است برای حتی یک بلاگر ساده ایرانی در این شرایط اخیر در سریلانکا بیوفتد. نادر طالب زاده مستند ساز بسیار مشهور ایرانی بود که در زمان کرونا توسط عوامل جاسوسی در عراق و در هتلش با لباسهای آلوده مسموم شد و بعد از چندی با سرطان شهید شد1. امروز میبینیم که با اینکه از لفظ ترور خاموش برای این مستند ساز شهیر ایرانی استفاده میکنند، حتی نمیگن هم شهید شد، بلکه از درگذشتن برایش استفاده میکنند.
شبه قاره هند هم با غذاهای عجیبش مشهوره. هیچ بعید نیست که با غذا مسموم شوید. ارائه خدمات ضعیف و گران هم روی دیگر سکه سفر به این منطقه است، و چون به یک کشور خارجی سفر کرده این، صدالبته هیچ کس مسئولیتی در قبال شما برعهده نمیگیره.
از نظر فرهنگی ما که نتونستیم تو این 30-40 سال کشورمون رو جا بندازیم. الآن موضوع مسلمانان و خصوصا شیعیان است. تلویزیون نقش خودش رو درست ایفا نکرد. فوتبالیستهایمان هم در زمین بازی اسرائیل بازی کردند. نه در قبال زن و نه در قبال اسلام، هیچ یک حقی را ادا نکردند و یک از یک بدتر. تو شرایط متحد نظامی مثل الآن، این ضعف فرهنگی اینجا بیشتر نمود پیدا میکنه. بیچاره بچه های مسلمان هند، این نارندی (نارندرا دامورداس مودی) خیلی ضد مسلمانه و مردم کشورش رو هم چند ساله از وقتی نخست وزیر هند شده داره میکشه.
در زمان نارندی رائول گاندی رهبر حزب مخالف رو پس از یک جریان بردن دادگاه و داشت پارلمان هند تعطیل میشد. درسته که گاندی تبرئه شد و پارلمان هند هم تعطیلی طولانی نداشت، ولی در نظر بگیرین، نارندی مودی بقدری غلام انگلیس و آمریکاست که ساختمان پارلمانشان را امروز تبدیل به موزه ای متعلق به دوره بریتانیا کرده. گویی اگر این بریتانیا نیامده بود، قانون و شورا هم نقشی در اجرائیات این کشور نداشت. مخصوصا الآن هم که یک هفت-هشت روزه انتخابات جمهوری پارلمانی هند است و حزب یا احزاب پیروز که بتوانند اکثریت کرسی های پارلمان را کسب کنند، نخست وزیر و دولت آینده را تعیین می کنند، در این روزها جدا از سفر به هند اجتناب کنید.
_____________
1- نادر طالبزاده، عصر ۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ به دلیل عوارض ناشی از عارضه قلبی و لختگی خون در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان درگذشت.
تو خوابم همش سوار قطار بودم. انگار نمیدونستم میخوام به کدوم سمت برم! بیدار که شدم گفتم کمی تحلیل کنم!
هر روز جنس ها گرون تر میشه و نمیدونی فردا به چی بیشتر نیازت میشه. میری خرید سیسمونی و مغازه دار هم که میاد کمکت کنه میگه خانوم این کفش خیلی جنسش خوبه ولی متاسفانه زود کوچیک میشه! دیگه این رو گفت من هم خرید نکردم!
در عوض رفتم کلی خرید دیگه کردم. یک گوینگ بال دهه شصتی بی برنامه کمی گرون تر خریدم و نگاه میکنم حالا رفتم خونه و یک عالمه اسباب بازی که هییییچچ وقت خراب نمیشن تو اتاق سیسمونی گذاشته ام! از کفش خبری نیست. چند دست لباس؟! لباس چطوری؟! میخواد عکس بندازه. واای که اون جنس خوبه رو خانومه درست نشونم نداد و من هم نخریدم!
میگن خدا وضع قومی رو تغییر نمیده مگر خودش بخواد. حرفش درسته. الآن میگن ما نگاه میکنیم به جای ستمگر ستمدیده رو میگیرن میزنن! این حرف تا حدی درسته!
چند روز پیش تو هتل پسری رو دیدم که جزو آدمای شاخص تو ذهنم حک شد. نگاه کرد کیکها رو داشتیم میبردیم و به معلمش نشون داد و گفت آقا این کیک ها مال ما نیست که دارن میبرن؟!
بقیه اش رو نایستادم ببینم. فرداش موقع رفتن دیدم که دارن با معلمش یقه این رو میگیرن! گفتم چی شد ستمدیده رو با کمک معلم دارن میزنن؟!
مشکل پسره هم اتاقی هاش بود. خسارت کثیف کردن اتاق رو داشتن میگرفتن و این هم باید میپرداخت!
ماهم همینطور هستیم داریم با قومی زندگی میکنیم که جایی که باید خسارت بدیم همه مون با هم مجبوریم بدیم! این معنیش این نیست که ستمدیده به جای ستمگر داره میخوره!
این هتل برام انقدر جالب و آموزنده بود! یک پسری دیگه نفهمیدم کی بود. بخشی از جامعه بود. میومد نقاط خاصی از پله ها آب دهن مینداخت! کاملا موز مار! با این کارش قشنگ مشکوک شده بودم! میگفتم این آب دهنش رو سیاسی میندازه!
کلا نهایتش صد نفر پسر بودن. یک جای دیگه معلمشون دایرة المعارف من رو کامل کرد. پسرها بی سر و صدا ننشسته بودن. معلم اومد که ساکتشون کنه. صندلی رو بلند کرد بالا. کاملا فیزیکی! بعد هم گفت بچه ها هرکی سر و صدا کنه، چی؟!
هیچ صندلی رو گذاشت پایین!
گفتم این هم از دولت ما و مردمش. فیلم های هندی رئیس جمهور شدن شخص رو خوب نشون میدن. فیلم هندی نشون میداد طرف میخواد رئیس جمهور چند ایالت هند بشه. قشنگ میرفت فیزیکی چند نفر آدم خاص رو با کتک لت و پار میکرد و بالا میرفت!
اینجا هم همینطوره. میگی این چطوری رئیس شد؟!
خلاصه، هرطور نگاه میکنیم این جمعیته که داره تصمیم میگیره جامعه به کدوم سمت بره! البته، ما به عنوان فرد نقش داریم ولی ناچیز دیده میشه. مثل جریان مثلا کرونا میمونه. قشنگ یادمه اون اوایل که کرونا اومده بود، آلودگی هوا هم بود. باد میومد حالت بدتر میشد. یک وقتی میدیدم حالم بهتر شد. نگاه کردم مثلا اجبار کرده ان که همه با هم بیرون نیان! اول فکر میکردم که این هنر مقاومت و تمیزی من بوده که باعث شده حالم خوب بشه، ولی نگاه کردم جریان بزرگتر وابسته به اطرافیان و جامعه بوده که وضع بدتر اتفاق نیوفته!
همه چیز دست خودمونه و از همه مهتر دست جمع.
الآن مثلا دوباره هوا آلوده شده. باید خیلی حواسمون میبود که این اتفاق نیوفته. حالا افتاده. کرونا و اون شرایط اقتصادی که اومد باعث شد کار همه گیر بشه. برای بهمن امسال نرخ تورم بازار 50 درصد تو شهر رو دادن. دلار با یک پیش بینی از پارسال میرفت به سمت 60هزار تومن و حالا داره 50 تومن رو میبینه! یکی همین مرداد امسال میگفت تجربه نشان داده، وقتی که میگن مطمئن باشید که قیمت دلار از 50 و 60 هزار تومن بالا نمیره، یعنی مطمئن باشید و شک نکنید که حتما به این قیمت میرسه. خیلی خوب بود که یک باری یک کاتالیزور بدن (مثلا تعداد بالای مشتری ظرف دو روز!) و این حساب تنگی ما رفع بشه، ولی نشده و نتیجه این نرخ تورمه. چند ساله که نرخ تورم دو برابر میشه و در عوض حقوق ها صد درصد بالا نمیره، مخصوصا حقوق بازنشسته ها!
بعدا اضافه کرد:
یک زمانی بود که ما دهه شصتی ها بیشتر باهاش آشنا هستیم. پوسته کیک ها و محصولات غذایی بی رنگ بودن. ترکیبی از رنگهای زرد، قرمز، سبز آبی و نارنجی بودن. تعداد رنگهاشون محدود بود. و ما با آنها آشنا بودیم. بچه 5 ساله همیشه پفک دوست داشت و هفت-هشت ساله که میشد ماکارونی میخورد! آن زمان نان رضوی معروف بود و فروشگاههای بزرگی در سطح مشهد داشت.
یکباره دهه عوض شد. کیک ها و چیپس ها و حتی پفک هایی با پوسته هایی که درونشان نقره ای بود و روی آنها طیف وسیعی از رنگ کار شده بود روانه بازار شد. کم کم طوری شد که ما اصلا اگر کیک با طرحهای قدیم میدیدیم تعجب میکردیم! یکی از پیشتازان این عرصه در زمینه کیک و شکلات همین شیرین عسل معروف فعلی بود. هنوز هم تقریبا میشه گفت که بی رقیبه!
دوره دوره تورم شد. اگر هر چیزی گرون میشد دلیلی داشت. مثلا اگر لپ تاپ بالا میرفت دلیلش عرضه تراشه های جدید بود. همزمان نرم افزارها امکان ارائه روی سخت افزار قدیم نداشتن و اصلا معنی نداشت که مشتری لپ تاپ رو خارج از تاریخ انقضا خرید کنه. حتی اگر میشد شیر تاریخ انقضا گذشته خرید، لپ تاپ منقضی شده نمیشد خرید!
قیمت ها بالا و بالاتر رفت. هر روز عرضه جدید چاپگرها و ورقهای خاص کیک با یک درصد متنوع میشد و هر روز وابستگی بیشتری به خارج پیدا میکردیم. در مورد صنایع غذایی دوره تنفس گاهی پیدا میشد. همین چند وقت پیش که همه کیکها گرون شده بودن، دونات نان رضوی با قیمت 700 تومن هنوز ارزان ترین بود. شرکت نان رضوی هنوز پوسته های کیکش رو نقره ای و با طیف چند رنگ نکرده بود! او هرچند که عرضه های متنوع مشکل پسند داشت، ولی قیمت های ارزان در آن هنوز پیدا میشد!
اما همین هم دوامی نداشت. بالاخره قیمت چاپگرها و سایر کالاهای دیجیتال تولید کاغذ کیک داشت سر به فلک میکشید!
این اتفاق برای همه عرصه های تولید افتاد. امروز در مغازه میریم فروشنده کلی سخنوری درباره شیشه شیر خارجی میکنه: این شیشه شیر که قیمتش یک میلیونه (!) از پستان مادر هم بهتره! دیگه شیر از دهن بچه نمیچکه! لباسش رو کثیف نمیکنه و همه جا رو به گوه نمیکشه! ما مشتری های پشیمون زیادی داریم که رفته ان شیشه شیر ایرانی خریده ان و دست از پادراز تر برگشته ان و شیشه شیر خارجی خریده ان!
طوری قیمت ها رو بالا کشیده ان که پدر مادرهای دهه شصتی حاضرن بمیرن و جون بکنن بلکه صد میلیون جور کنن تا جهاز دختر دم بختشون رو جور کنن!
زمانی ما دهه شصتی ها با جاروهای دستی سنتی رشتی طوری تربیت شده بودیم که اگر ذره ای خاک کنار خاک انداز باقی می ماند، ناراحت میشدیم و عزممان رو جزم میکردیم حتما همین یک ذره خاک رو هم جمع کنیم. این افتخار تمیزی دخترانه فقط مربوط به دخترهای مدارس پایین شهر نمیشد و بلکه دختر مدرسه غیرانتفاعی هم همین نظر رو داشت، با اینکه خانواده های ما همه جارو برقی داشتن!
اما فرزند دهه هشتادی امروز، همین فرزند ماها فرق کرده. اون اصلا شاید نخواد که کنار تختش رو جارو کنه! شاید تنها راه حفظ برتری یک خانواده دهه شصتی خرید جارو برقی باشه. جاروبرقی که گرون شده، باعث میشه اصلا جارو نخریم! اصلا جارو نخریم، اصلا ازدواج نکنیم!
اصلا خانه نداشته باشیم، اصلا بچه دار نشیم!
اصلا آخرش که چی؟!
خانواده از دو رکن پدر و مادر تشکیل میشه، و اگر یک نفر ناراضی باشه، اتحادی شکل نمیگیره! حالا تو بگو دختر خانه را راضی کردی، پسر رو هم میتونی راضی کنی؟!
اونهم تو جمع پسرانی که مادرانشان یادشان نداده ان که خودشان رو خوب بشورن، ولی تا توانسته ان برایشان لباسهای فاخر خریده ان! موهایشان را فشن کرده ان و عجیب، خیلی بیشتر از حتی دخترها (!) به خودشان میرسن! حال که به پسر رسیده ای، پس دختر چه؟!
چه طور است بازی زن، زندگی آزادی راه بیندازیم؟!
آری این است که میگوییم جامعه است که اینطور میخواهد. خواستگاه تورم و مشکلات اجتماعی و اقتصادی از همین خود ما ریشه میگرد.
نگاه میکنی، عرصه ورزش جایگاهی برای ایران درست کرده است. آنجا ریشه فساد دوانده میشود. از آنطرف وزیر ورزش با بالگردش چپه میشود و پشتک بارو میزند، و از آنطرف صدای فوتبالیستها در می آید که ما سرمربی نداریم! هفته هاست که سرمربی نداریم. ریشه یابی میکنن و میگن ما منابع ارزی خوبی خارج از کشور داشتیم و داشتیم برای آنها برنامه ریزی میکردیم!
ارز گرون شده دیگه، یک فکری باید براش بکنن! این فکر شامل دور زدن ما مردم هم میشه. می آیند یک سهام استقلال تو بورس میگذارن و ما میخریم، عجیب این سهم همیشه ضرر ده هست و حتی تو مثبت بازار منفی میخورد! در عوض سرمربی تعیین نمیکنن و نگران منابع ارزیشون خارج از کشور هستن
میگردی دنبال فرهنگ میبینی همه جا علی کریمی صدا داره. اصلا گوگل برایت نتیجه جستجو رو بالا نمی آره، در عوض میگه دنبال زندگی علی کریمی و همسرش میگردی!؟
یادم می آید این علی کریمی خیلی اعصاب خورد کن بود. این گزارش گر خبری داد میزد علی کریمی و بعد این همینطوری با توپ میدوید! میدوید و بعد هم گل هم نمیزد! و فقط هی میگفت علی کریمی! ده نفر تیم یازده نفره یک طرف و این علی کریمی یک طرف. باشگاهش رو دیدی؟! مربی باشگاهش رو دیدی؟! خانه لوکسش رو دیدی؟! زن زندگی آزادیش رو دیدی؟!
حتی منکه دختری هستم و بازی خیلی کمتر از پسرها میبینم همه اش این جلو چشممه! عجیب اگر حسودی هم بکنم، چیزیش نمیشه!
حالا که بحث به اینجا رسید دلم نیومد یک اشاره ای به مهاجرت از شهرها و روستاها به شهرهای بزرگ نکنم. ماها که وسط شهر نشستیم تغییرات رو کم کم میبینیم. انقدر به این پایتختها و مراکز شهرها میرسن که آدم میگه حتی اگر شده به اجاره سخت و سنگین، میام مرکز شهر، میام شهر بزرگتر که کار باشه، دو قدم راه رفتی دستشویی باشه، نظافت باشه!
ماها که مرکز شهر نشستیم و اجاره میدیم خیلی حرص میخوریم که فقط به این نقطه از شهر خوب میرسن. هر روز دستشویی های کانکسی اضافه میکنن، هر روز وضعش بهتر از دیروز میشه. بازارش از رونق نمی افته و هر وقت بخوای کار ولو به کارگری و خدمتکاری برای سالمند و کودک هست!
برعکسش شهرهای کوچکتر و حاشیه شهرها. با اینکه تلاش های خوبی برای رونق دادنشون صورت گرفته، سرشون دعوا هست که چطوری بهش آب، گاز و برق برسونن! وقتی گاز میرسه میگن اول به اعیان نشین ها دادین، وقتی پروژه احداث مرکزی زده میشه، یک دولت میرسه و دولت بعدی خراب میشه!
چون مرکز شهر نیست و بازار مثل بازار مرکزی نیست، هر 500 متر دستشویی نداره. تعداد مساجد شیعیانش کمه و هزار تا مشکل دیگه از جمله هر روز تغییر کاربری زمین های کشاورزی به مسکونی و قاطی شدن آب و هوای سم زده گیاهان با بوی لاستیک صنایع و غیره از جمله مشکلات عجیب غریب محلات و شهرهای غیر مرکزیه!
حالا، طرف نخبه شهر کوچیک خودش شده. خسته از بیکاری و خاک و دود و سم میاد مرکز شهری مثل مشهد. همه چیز خوبه تا اینکه همین مرکز هم کفاف احساس روستایی این نخبه رو نمیده. روستایی با صدای خروس و مرغ بزرگ شده و حیوانات و طبیعت در دوران کودکی و خردسالیش نقش اساسی داشتن. وارد مرکز شهری شده که هر 500 متر دستشویی داره، ولی به خاطر مترو (!) درختان سپیدارش و طبیعت و فضای سبزش رو خراب کرده ان! هر سال از این نظر دریغ از پارسال
همه سیستم های خودروها به مسیریاب مجهز شده ان. مسیریاب کمک میکنه تا راههای کم ترافیک تر رو انتخاب کنن. در نتیجه، کوچه و خیابان های اطراف ترافیک شهری مرکز پر از انبوه ماشین میشه که پیاده از لابلاشون باید رد بشه!
اینجا، جایی در آمریکا رو نشون نخبه میدن. نخبه روستایی دیگر در مرکز شهری که دو دهه است به آن مهاجرت کرده، جایی نداره. دلش برای هوای تمیز و مرغ و خروس روستا تنگ میشه. میگه کجا برم؟ ژاپن که راهم نمیدن، بلکه برم یک کانادایی، آمریکایی جایی! هر بار هم عکس های شهرهای مثل روستاهای چند ایالت این کشورها رو نشون میدن، و این دلش پر میکشه که بره!
میره و همه میگن رفت که دیگه برنگرده! ولی ناغافل برمیگرده. نگاش میبینی این قیافه به یک روستا رفته نمیخوره! سرش پر از روغن و دود حاشیه نشینی شهرهای بزرگ آمریکا شده! هیچ چی دیگه دست از پا درازتر برمیگرده!