اول اینکه چرا تا ما اسم استاندارد در ایران رو میاریم باید خودکار بگیم اداره استاندارد؟
در خیلی موارد دیگه هم همین طوره. اون روز برگه مالیات رو برای شرکت پر میکردم. وقتی داشتم مالکیت ساختمونی شرکت رو مشخص میکردم با رئیس که مشورت کردیم گفت بنویس ما شش متر از ساختمانی مسکونی رو اجاره کرده ایم. بیشتر از این نداده ان بهمون. راست هم میگفت. فقط رئیس من هم نبود. نگاه کردم همسایه مون هم همین کار رو کرده. وقتی برای همسایه فقط دو گزینه مسکونی و تجاری رو گذاشته بودن اون گزینه سومی خودش نوشت که ما اداری هستیم.
در واقع گزینه های کمی شاید از عمد جلوی پای ما میگذارن. انگار معلول هستن، و با امکانات کم. اونوقت وقتی مثلا میخوای چیزی ازشون بگیری، امتیازی، حقی و یا جنس معتبری، اعتبارشون رو ساختمون اعیانی درست بهترین جای شهر بهت نشون میدن. با خودت میگی من مثلا از این نقطه دورافتاده شهر باید برم اینجا؟ خب، معلومه که مطابق استانداردهای اینا نیستم. استانداردهاشون از همون اول اعیانی چیده شده.
سایت خامنه ای به عنوان شخص یک کشور میریم. همون کسیکه همه کارمندا از پایین تا بالا وقتی باهم دوست میشن میگن حواست باشه به هرکی فحش میدی به این یکی فحش نده. این سایت وقتی میخواد بگه من certified هستم میگه تحت لیسانس Creative Commons 4.0 هستم. حالا این یک استاندارد از اداره ای بین المللی هست که گرفتنش هیچ کاری نداره.
یک کم بالاتر بریم. مثلا پلاستیک های معروف کوآلا که تا الآن دیده ام طرح هاش رو سعی کرده بومی معرفی کنه. اتفاقا همین دیروز هم تلویزیون تبلیغش رو کرد. وقتی این میخواد خودش رو معرفی کنه چی میگه؟ میگه من برندم رو تو سوئیس ثبت کرده ام.
این سوئیس اگر ایران بود تا حالا دهاتی شده بود نهایتش به بزرگی استان کرمانشاه ما و فوقش بر زبانشون کمی تعصب داشتن و کردی صحبت میکردن. اون ور آبی ها با یک ذره جا که گرفته ان، چقدر برای خودشون اعتبار درست کرده ان.
اصلا ما چی کار داریم که بقیه چه میکنن؟ اصلا مگر پولش رو داریم؟ اصلا همه مون هم بریم استانداردهای مختلف خارجی ها رو با پول و یا بدون پول اخذ کنیم،، این جای اون اداره بی در و پیکر استاندارد ایران رو نمیگیره.
در مدت کوتاهی که اقتصاد ایران داشت از رتبه 18 به رتبه 26-27 تنزل میکرد این اداره استاندارد افتاده بود فقط به دوستان قدرتمند خودش نمره استاندارد میداد. خب نمیکشیم دیگه. داری اصلا میبینی رتبه مون هم تنزل پیدا میکنه. نتیجه چی میشه؟ نتیجه اینکه خود اداره استاندارد 50% آزمایشگاه هاش دیگه براشون پولی نمیمونه زنده بمونن. کسی مشتریشون نمیشه. هی تو بگو این فلان نداره.
البته، ما در کشورمون همیشه استاندارد داریم. نوعی استانداردمون پلیسیه. آقای پلیس اطلاعاتی میاد وراندازت میکنه و میبینه مثلا وقتی اومدی مقاله بدی چادرت گیر کرد به صندلیت، همون موقع تشخیص میده تو دیگه در اذهان عمومی نباید ظاهر بشی که آبروریزیه.
نگاه میکنه مادر پیرت داره آلزایمر میگیره، نمیگه که با این بیشتر باید کار بشه، میگه مادرت استانداردهای لازم رو نداره.
دیگه هرطور و هر قدر میتونن سلیقه ای روت استاندارد میذارن. قدت کوتاهه، سبزه هم که هستی. مجرد میمونی. حالا بابات بازنشسته بیش از 60 ساله، پس دیگه بدتر. داری آلزایمر هم که میگیری. این باز هم از امتیازاتت کم میکنه. ببخشید من مامورم و معذور. میخوام دو نفر به پای هم پیر بشن، باید تمام جزئیاتت رو چک کنم یک وقت عیب و ایرادی نداشته باشی.
اینا شوخی نیست. قشنگ شخص حقیقی طرفشون میشه. اصلا خودشون هم بارها گفته ان که تغییر کاربری داده ان. وقتی چیزی به اسم اداره استاندارد نداریم، یک جایی به اسم بهزیستی و کمیته امداد و رمال خونه میمونن که باید روی شخص و نه روی کیفیت شرکت و یا روی کیفیت کالای تولیدی آن استاندارد گذاری کنن. اینطوری میبینی کلی هم اتفاقا رده بندی دارن که تو از همون اول هم چون پول نداشتی توش جانمیشدی، رتبه ات هم هی میاد پایین.
حالا راهکار؟
اینا که استاندارد میگذارن بیان پایین جای ما. حق انتخاب بدن. بگن ما به جای اینکه فقط یک نفر باشیم در خیابان پاسداران تهران و یا یک نفر باشیم احمد آباد مشهد و خیابان سجاد، چند نفر هستیم. حتی بعضی هامون هم جای درست حسابی ندارن. مثلا یک شرکت تضامنی استاندارد داریم که برادران رایت تو هواپیمای به گل نشسته جای کوهپارکه. این پارک تازه تاسیس شده افتخارش portable بودن همه سازه هاش هست. هر کس نداره، بره اونجا دو نفر هم همون جا گذاشته ایم. چون اونجا تازه تاسیسه، مردمش هم مثل خودتونن تو خاک ها دلشون خوشه دارن الاکلنگ بازی میکنن. بالاخره یک استانداردی میدیم به شما. یک چیزی هم قابل نداره، دست شما رو میگیره. ما ایرانی های بافرهنگی هستیم. این کمترین گزینه ماست، ما هم مثل شما شروع کرده ایم. اصلا وقتی تنزل رتبه میشیم بالا نمیدیم. گزینه های بعدی، و گزینه های بیشتر رو همینطوری بچینن.
چرا باید وضع اینطوری انقدر خاک برسری باشه که مثلا من ببینم این روزنامه خراسان یک صفحه خاص داره برای آدمای خاص که هربار میان همدیگه رو اونجا میبینن. مثلا پارک پروفسور چی چی ما پیام داده آقای رئیس اتحادیه صنف محصولات فرهنگی و بازی های رایانه ای مشهد، تو دوباره انتخاب شدی، این نشان شایستگی توست! یک عکس هم ازش گذاشته. نگاه میکنم میگم این؟ همون که هربار میری جاش میگه ما کاره ای نیستیم باید بری تهران؟! آه معلوم شد پس جمعشون کجا جمعه!
چه عکسای قشنگی. چقدر مشهدی و خوشگلن. اوه اون که دانشیار شده اونم نظام صنفی کشاورزیه، اون یکی نظام مهندسی کشاورزیه. یعنی بقدری مثل روز این کاراشون یک جا جمعه، فقط کافیه این صفحه روزنامه رو بگیری بالا و به جای دارتت بذاری و هر بار بزنی سوراخش کنی. شاید هم خوب باشه که به عنوان صفحه ای تاریخی از روزنامه یک جا برای نسل های بعد نگهش داری. چون جای دیگه نیست که اینها رو یک جا ببینی. انقدر کامله، اسم جشنواره میبینی، اسم کسی که بعدا باباش قراره رئیس جمهور بشه میبینی، کلی تاریخه.
نشسته ام براش روزنامه دیروز رو میخونم. به این خبر مربوط به محمدرضا حیاتی که تیتر عجیب خبری رو میخونه میرسم. میخونم:
خبری با تیتر «انگلیس نشسته روی اره برگزیت؛ راه پیش و پسی که هر دو را دشوار می کند.» زده و توش نوشته مردم ما به این تیتر خیلی اعتراض کرده ان!
میگه: منظورش از مردم، مردم انگلیسه.
میگم: نه بابا! بذار دوباره برات بخونم.
دوباره میخونمو جای دیگه اش رو میخونم که نوشته «خواندن یک خبر با تیتری عامیانه و گاه بی ادبانه پیش آمده بود»!
میگه: منظورش اینه مردم ایران بدونید! این خبری که تو انگلیس باعث صحبت شده بود اینه!
دوباره اصرار میکنم که نه! نگاه کن نوشته موقع اعلام خبر شیمون پرز هم، همین حیاتی از واژه «هویج» استفاده کرده.
میگه: مردم انگلیس هم نسبت به اسرائیلی ها دید مثبت دارن. اصلا خیلی هاشون اسرائیل رو بوجود آورده ان. الآنم خیلی هاشون نمیگن: Free Palestine، میگن Free Gaza.
اصلا بهش میگم، بیا این روزنامه. و روزنامه رو میدم دستش. بعد از یک ساعت با تعجب میگه: راست میگی، منظورش از مردم، مردم انگلیس نبوده. من یادمه زمان شیمون پرز، رسانه ها و مردم خیلی از جمله سیاست چماق و هویج با شیمون پرز استفاده میکردن! بعد فکر میکنه و میگه منظور روزنامه اون بیست و پنج میلیون مغازه دارن که الآن با آخوندا مشکل پیدا کرده ان. میخوان آخوندا رو بکنن بیرون، در حالی که اون پشت نشسته اندو اولین کسی که باید از این مملکت بیرون بشه خودشونن. اونا هستن که با پولو مال مردم ثروت روی ثروت جمع کرده اندو به مردم هم کاری ندارن. بهش میگم راست میگی، یک جای دیگه همین روزنامه نوشته که مغازه دارا وقت ندارن دیجیتال مارکتینگ کار کنندو ایده بدن؛ اونا از صبح تا شب انقدر سرشون شلوغه که فقط باید به مشتری ها رسیدگی کنن!
میگه: میدیدم این روزنامه طبیعی نیست، الآن دیگه داره واضح تر میشه. این نشون میده که چقدر انگلیسی ها تو چاپ روزنامه های ما دخیل اند.
کلی بعدش هی نگاه کردو سعی کرد مطمئن بشه که من دارم خبر روزنامه خراسان رو براش میخونم.
خب دوستان زنگ تفریح و خنده ست. این بار صفحه ای از روزنامه خراسان رو که تیتر زنی های معرکه ای داره، معرفی می کنیم:
این روزنامه با کمک دوستان دانشگاه فردوسی ایشون تو زندگی آدم های معمولی سرک می کشه و بعد صفحه روزنامه رو با اسم شخصیت های معروف زندگی ماها پر می کنه. در اینجا نمونه هایی از چند تیتر زنی رو می بینید:
1- کوتوله ام ولی توانایی هایم زیاااده (تیتر روزنامه خراسان: قدم کوتاهه، همتم بلند!)
2- من شایعه رو ول می کنم شایعه من رو ول نمی کنه (تیتر روزنامه خراسان: من حاشیه رو ول می کنم حاشیه من رو ول نمی کنه)
توضیح بیشتر این که اگه دقت کرده باشین یک وقتایی که می خوان گند این طوری بزنند اسم نویسنده رو نمیارن تا مثلا قابل پیگیری و شکایت نباشه. البته گاهی هم اسم نویسنده رو میارن که باز اون هم امکان مستعار بودن و یا آورده شدن برای رد گم کنی داره
این گونه تیتر زنی ها که نشان از سواد کم نویسنده دارن، نشاندهنده عمق فاجعه و در عین حال مظلومیت ما مردم است که این طوری مجبوریم با تیترهایی که تو سرمون می خورن بسازیم