تمام مشکلات ارتباطی مامانم با ما سر یکی از دختراشه که یکسره تحت سیطره دامنیه که تنش کرده ن. وقتی مامانم در رو روش دیــــــــــر باز کنه شروع میکنه به کندن دامنشو مامانم با خودش میگه الآنه که اون ماتحتش رو کل محل ببینن و این دختر حیفه. خب این کار رو ما اون یکی دخترای دیگه مامانم نمیکنیم. در نتیجه مامانم هم با درجه ای از اعتقاد به دامنی که تنش هست، چسبیده دخترش رو جمع کنه. برا همین اگه دلش بخواد میتونه ساعتها ماها رو پشت در نگه داره ولی تا این یکی در زد، آب اگه دستش هست، بذاره زمینو بره در رو بازکنه.
اونها شده ن یک ما اون طرف و ما هم شده ایم یک مای دیگه یک طرف. همه آرزوم این بود که کاش حالا که اونها یک ما جدا تشکیل داده ن، مثلا حالا که دخترش حتی 4 سال هم از من کوچکتره، کاش شغال صفت نبود. وقتی خواهر کوچکتر من رو اگر بذاریش حتی خودش رو هم میخوره، چطوری میتونیم با این مامانه تنهاش بذاریم؟
خداییش خیلی معادله پیچیده ای هست برای ما که این طرفیم.