به مناسبت روز جهانی مبارزه با مواد مخدر (5 تیر)
خوشحال بودم از این که این بار زود و سروقت به استانداری رسیده ام. ساعت 11:30 صبح بود، و من عده کمی تجمع کننده مردمی را گوشه استانداری جمع دیدم. از دور پلاکارد یا بنری از آن ها دیده نمی شد. در عوض پرچم تبلیغی-شعاری استانداری پشت سر آن ها به وضوح دیده می شد. مجبور شدم جلوتر بروم. دست 2-3 نفری رو به نرده های استانداری مقوا دیدم، ولی پشتشان به من بود. از تجمع آن طرف خیابان که نظاره گر این تجمع پراکنده 10-12 نفری بودند، از راننده ماشین پلیس، پرسیدم این تجمع برای چیه؟ در همان لحظه نیروهای مسلح مشغول رژه رفتن مرتبی صف به صف از کنارم رد شدند. اطرافم حسابی شلوغ شده بود. راننده که قصد جواب دادن نداشت در حال پیاده شدن از ماشین بود. در همان لحظه از کنار زن قد بلند و چادری داشتم رد می شدم، رویم را کردم سمت او و ازش پرسیدم این تجمع مردم مقابل استانداری برای چیه؟ زن جواب داد: «می روی جلوی آینه، پرتش می کنی» من که نفهمیدم جمله ش رو هم. فکر کنم کامل نشنیده بودم. برای همین رفتم که از کسی دیگر بپرسم. همین که داشتم از کنار خیابان رد می شدم، که بروم تو پیاده رو، دختری 12-13 ساله تازه جان داده روبروی تخت برانکارد دیدم که توسط مردم داشت به سمت پیاده رو منتقل می شد. دختر نوجوان هنوز رنگ و رو داشت. یک نفر می گفت: « هنوز بدنش گرمه» از مردی که نظاره گر تجمع از اول بودند، دستم آمد که این تجمع ضد استعمال دخانیات بوده. خبر رو که گرفتم رفتم سمت خانه، تا در وبلاگ «خانه فردا» گزارش بدم. خانه ما یک طبقه 2-3 واحدی بود. وسط میدون تو بازار یکی از واحدهای آن هم مربوط به شرکتی خصوصی آمبولانس بود. دیدم درش بازه، و یک چند نفری مشغول بردن برانکارد آن دختر 12-13 ساله به داخل خانه ما بودند. بدو خودم را به آن جا رساندم. صورت دختر دیگر سیاه شده بود. از آن ها پرسیدم «این دختر چطوری مرده؟» یکی اول پاچه شلوار دختر را برد بالا تا جای ضربه را ببینم. یک کبودی و آماس مربعی شکل روی ساق پای دختر بود. بعد هم خیلی علمی جوابم را داد: «از عمل شرتندود؛ مقابل آینه می ایستی و پارچه آغشته به مواد را پرت می کنی سمت آینه. پارچه با انعکاس ضربه برمی گرده سمت خودت و به یک جایی از تو اصابت می کنه. متحیر شده بودم، از آماس پای دختر و جوابی که شنیده بودم. در همان لحظه دیدم که درب واحد ما را باز کرده اند و آن زنی که اول ماجرا دیده بودم و به نظرم جنون داشت، داشت می رفت تو و سر دیگه برانکارد دستش بود. ترسیدم آن آماس واگیر داشته باشد و یا با این عملی که این زن یاد گرفته بخواهد بلایی سر کسی بیاورد. شاید هم خودش قبلا همین دختر را به کشتن داده بود. برای همین رفتم جلوشون را بگیرم. گفتم نبریدش تو، این جا قبلا شرکت آمبولانس خصوصی بوده، ولی حالا دیگر نیست. اینجا خانه است.