انقدر ما درگیر این مساله فلسطین و اسرائیل شده ایم که خودمون یادمون رفته شبیه اسرائیلی ها هستیم، و کشورمون با آپارتاید مدیریت میشه! من یک کتاب ریاضی مهندسی از این آقای برادران حسینی معروف برداشتمو موقع امتحانا خوندم، ولی حیف که استادم از یک کتاب دیگه سوالاش رو درآوردم. بعد از اون اسم این خاندان برادران حسینی رو تو لیستی دیدم که شرکت برق برای فروشنده های پنل خورشیدی مشهد معرفی کرده بود. اونجا آقای صداقت هم بود. تقریبا اغلب اساتید خاندانی مشهدی رو میدیدی که اسمشون تو لیست بوده و وارد کننده پنل خورشیدی بودن. وارد میکنن تا زمانی که شاید دلشون بخواد بگن که تنها مونوپولی تولید کننده و تنها پژوهشگران زمینه هوا-خورشید همین اساتید دانشگاه هستند و میانگین سنشون هم 24 ساله! پس به افتخارشوووون.
اون روز مدیرعامل زن کارخانه البسکو رو دعوت کرده بودیمو میگفت که تز ارشدش مدیریت خوشه ای کارخونه هاستو خلاصه هر قطعه ای که یک کارخونه میسازه باید وابسته به یک تولیدکننده دیگه به صورت زنجیره ای باشه. چند وقت پیش تو تلویزیون هم همینو شنیدمو مثلا میگفتن که تعاونیها این جا خیلی پرمسئولیتن. اما چند روز پیش دختری که رفته بود چینو برگشته بود یک حرف دیگه میزد. دختره تولید کننده تجهیزات پزشکی بود و میگفت رفته چین کارخونه دیده که حتی پیچشون رو هم خود کارخونه تولید میکنه و به کس دیگه نمیده. یعنی عکس اون چیزا که به ماها یاد میدادن. دختره میگفت ما رفتیم کارخونه خودمون رو بزرگتر کنیم و زمین کنار مرکز رشد رو بگیریم که دست نخورده بود، ولی دولت ندادو اتفاقا خوب شدو ما تو همون کارخونه مون دوبرابر ظرفیت کار کردیم. در عوض الآن همه چیز خوبه الا یک استیل روکش دار که نداریمو با این نوسانات دلار برای ما وارد کردنش گرون تموم میشه. مجریه این جا سوال خوبی پرسید و گفت حالا اگر یکی تو ایران بهت استیل روکش دار فروخت حاضری بخری ازش؟ دختره هم خیلی رُک گفت که نه فقط باید از تایوان واردش کنیم. دولتش هم دندش نرم بره به من دلار 4200 تومن بده تا با همون قیمت ارزون تر از تولیدکننده هایی که مواد اولیه شون وابسته به کارخونه های دیگه داخلی هستو شاید وابسته به خارج هم نباشن استیل روکش دار از تایوان وارد کنیمو از بالای تولید ما چیزی به کسی نماله.
چیزای بیشتری هم دختره میگفتو مثلا میگفت من پشت میز ننشستمو اینا چون خودم به باباییم گفته ام که من کپیم رو خودم میگیرمو... معلوم شد باز لابد برادرش که زودتر ازش کنار بابا بزرگ شده پشت میز نشین بوده. مجری از پسره پرسیدو پسره گفت که آره من تا دیروز کنار بغل بابا مینشستمو هی سعی میکردم ازش بزرگی یاد بگیرم. ولی حالا تفکیک موقعیت شده و به من مقام قائم مقامی داده اندو ...