کلا از وقتی سعی کرده ام یکی از سایتام رو سرور (نه، هاست) بیارم بالا پیشرفت کندی داشته ام. تازه امروز تونسته ام اون آنتی ویروسی رو نصب کنم که رو سرور قبلی ها نمی تونستم نصب کنمو حملات ویروسی کلی داغونمون کرده بودن. البته این پیشرفته هم کلی خرج برامون داشته با نرخ روز ارزو برقو زمانو این چیزا! الآن یک چند ماهی میشه میخوام سرورهامونو راه بندازم!
به خواهرم میگم میبینی؟ دو نفری قدر یک نفریم. تو هم با اون انصرافت. یک کامپیوتری قوی هم نشدیم! منکه اون زمان تلفن رایگان تو دانشگاهمون بودو 6 سال تموم اونجا وقت میگذروندم انقدر وقت نکردم که حتی یک زنگ به کسی بزنم! تو چطوری هی هر بار میرفتی به اسم دانشگاه این ور شهر و اون ور شهر. وسط شهر کجا و مثلا کال زرکش کجا؟!
حالا که دوباره کنکور داده میگه رتبه 13هزارمو ول کردم. 4 میلیون هم روش پول گذاشتم برای کلاس کنکور که حالا به بیشتر از 19هزار رضایت بدم!
بدبخت هرچی قبول بشه، میخواد بره. اگر کامپیوترم قوی تر بود، انقدر هزینه برا خودشو گرفتن تخصص های جانبی نمیدادیم!
کار سختیه. برعکس اینکه میگن خیلی ازش میشه پول درآورد، اینطور نیست. مخصوصا که اگر بخوای با سیستمی کار کنی که نخواد یاد بگیره کامپیوتر چیه. البته خب، طبق تاریخ کار برقی ها راحت تر بوده و هرجا لازم بوده یک برقی زمخت هم تونسته کار لطیف یک کامپیوتری رو انجام بده. ولی بی فایده است اگر یک کامپیوتری وقت بذاره سر کار با کسایی که ازش میپرسن: تو چه کارایی میتونی برای ما بکنی؟! بعد هم تازه خودشون نخوان بفهمن و یاد بگیرن که یک کامپیوتری اون هم از نوع متخصص چه کاری میتونه بکنه.
من خودم بشخصه به شدت از این جور آدما دوری میکنم. در مرحله بعد که خواستیم وارد مذاکره بشیم، موضوع صداقت پیش میاد. صداقت کارفرما، حتی اگر بگه که کلی پول هم بابت فقط وقت تلف کردنت میدم برای یکی مثل من در اولویت بوده. دیروز پریروزا کلی بحثم شد با یک عده پولدار شده که میخواستن از طریق کامپیوتر مثلا کارای بزرگ بکنن. خیلی راحت تو جلسه گیر کرده بودم. باید همون جلسه تکلیف کسایی رو روشن میکردیم که خودشون هم نمیدونستن چی میخوان. ما باید بهشون میگفتیم با این شرایط شما، یا باید خودتون کار خودتون رو تکمیل کنید، و یا صبر کنید کسی که قبلا کار رو دستش داده این خروجی بده. این کار رو نمی خواستن بکنن. ضمن اینکه جا برای یادگرفتن فقط با یک کامپیوتری صحبت کردن هم زیاد داشتن. به علاوه اینکه اصلا نمیخواستن هم یاد بگیرن. پذیرفتنشون به کنار.
در نهایت خوشحال شدم که خیلی زود جلو ضرر بیشتر رو گرفتیم. واقعا کمی رشته های دیگه به خودشون بیان. قرار نیست همیشه یک کامپیوتری باشه که سنگ زیرین شماها باشه. تحمل ما کامپیوتری ها هم حدی داره! برین یاد بگیرین. دانش پایه خودتون رو خودتون برای مشورت گرفتن از یک کامپیوتری به روز کنید. بعد هم دست از تلاش برای کلاه برداری بردارید. دنیای مجازی فرقی با دنیای واقعی نداره! سعی در کلاهبرداری بکنید هم خودتون رو خراب کرده این و هم فضای مجازی سطح پایین رو.
زمان ما یک وسیله الکترونیکی با جعبه سیاهی بود که وسطش یک چیزی مثل دیسکت میخورد. وصلش میکردیم به تلویزیون رنگی مثلا 21 اینچی که تازه از بازار خریده بودیم. اون زمان تلویزیون رنگی های مشهد معمولا مونتاژ کارخونه اطلس بودن. روی دیسکتی که همراه اون جعبه سیاه بود یک برچسب قرمز-نارنجی ای بود که نشون میداد مخصوص بازیه.
من اون اوایل نمیدونستم میکروسگا چیه. مثل خیلی چیزای دیگه که نمیدونستم. یک سال، حدود 8-9 ساله که بودم بعد از تعطیلات عید برادرام بهم پیشنهاد سرمایه گذاری روی خرید این جعبه رو دادن. برادرای من میدونستن که من وقتی عیدی یا هفتگی میگیرم کلا خرجشون نمیکنمو هزارجا این پولا قایم میشن. در عوض اون ها هی بیرون میرفتندو خرجشون زیاد بود. برای همین به راضی کردن من نیاز داشتن. من هم معمولا به پیشنهادای برادرام گوش میکردم. بالاخره، بعد از چند روز یک جعبه سیاهی خریدن که اسمش میکروسگا بود. برادر بزرگم گذاشتش وسطو یکی یکی بازی هاش رو امتحان کرد. اون زمان بازی کامپیوتری معمول بچه ها آتاری تو تلویزیون بود. بعد هم دستگاههای بزرگ فکر کنم سگا تو سینماها. اما اولین سال ها بود که میکرو سگا برای بازی های در خانه طراحی شده بود.
من بچه درس خونی بودم. وقتی وسیله بازی میکرو سگا به خونه ما اومد کلا افت تحصیل نداشتم. یک تفریحی بیشتر برای من شده بود. چون بخش اعظم پولش رو من داده بودمو برادرهام هم تقریبا از بازی سیر بودن، من تو بازی بیشتر این میکرو رو دستم میگرفتم. زمان گذشتو تا اینکه باباهه فهمید ماها میکرو خریدیم. بالاخره نقش پدر مشهدی شده من شروع شد. پدرهای مشهدی اینطورین که وقتی کاری رو برخلاف میلشون انجام بدی ازت میخوان خودت با دست خودت خرابش کنی. یک روز بعدازظهر هم همین درخواست شد. برادر بزرگترم هم ترسیدو با چکش میکروسگایی رو که با هم خریده بودیم زدو جلو چشم بابام شکست. شاید، این کار رو هم نباید میکرد. شاید اون اولین کار زشتی بود که باباهه رو مصمم کرده بود بیشتر روش مانور بیاد.