آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

بیشعوری و پررویی (9)

دیشب یک خانومی از جنس همین مشهدی ها دیدم که به عنوان آخرین نفر پرید تو مسجد. اون موقع که داشت میپرید تو مسجد از نظر من با بقیه شون فرقی نمیکرد، خیلی مثل خوداشون نگاه میکرد به آدم. بعد همون جا وایساد شروع کرد به نمایش گریه به سبک خاصی که فقط این سبک رو گداهای مشهدی ای دارن که حوزه کاریشون مسجده. بلدن در حد نمایشهای روحوضی بازی کنن. کاملا مشهدی بود و لهجه خراسانی داشت، ولی هی هم میگفت امام رضا من غریبم.

یک خانومی اون وسط گریه هاش، درحالیکه پول ها داشت از 1000 تومن تا 10هزار تومن سمتش سرازیر میشد ازش پرسید به من نگاه کن و آدرس بده برات تحقیق کنیم. این زنه هم جواب داد که باشه میگم، بعد از نماز میگم. زنه وایساد تا ماها مشغول نماز بشیمو بعد پرید رفت.

بعد از نماز همه هه هه راه انداخته بودند. یک دختر سفید ترگل برگل سی ساله هم برگشت که مثلا نگاه کنه که این زنه در رفته. یک دختر سبزه سی ساله دیگه هم که معلوم بود از شهرای جنوب کشوره کنار من جای در نشسته بود. آخه دیشب از شبای شلوغ مسجد بود. دختر سبزه کنار من در جواب نگاه اون دختر خوشگله همون جا زودی گفت پولا رو جمع کردو برد. اون دختر خوشگله هم که سفید مشهدی بود و هم سن هم بودند بلافاصله جوابشو داد که من فکر کردم تو بودی (!). اصلا دختره نتونست جوابشو بده، از بس سریع بود حرکتش. فقط اون دختره خوشگله فاسده یک نگاهش که به من افتاده بود تف کرده بودم تو قیافه اش. حالا این دختر غیرمشهدی قدکوتاه کی بوده؟ یک دختری بود که روز اولی که اومده بود کارت تبلیغ کارفرماش رو داده بود که انگار آدم جمع کنه برا کارفرماش؛ تو فروش پوشاک کار میکرد.

هه، بعد آدم پول جمع کنه بره وسط این مردم (نفرت انگیز) خونه بخره که بعد مظفری بیاد پولاشو بدزده ببره.