اون یکی خادم منافق مسجدو سپاه معرفی کرده. الآن سه تا بچه داره. زنای مسجد برای زاییدن اون یکی بچه اش به زور پول جمع کردن و بقدری پول زیاد شد که دید خوبه بچه شو سزارین کنه. این یکی هم، همینطوره. بقدری پولدار شد که در حالی که خادم مسجده، بچه دومشو هم به دنیا آورده. نگاش میکنی، زنه همه اش مظلوم نگاه میکنه. اصلا، مخصوصا همه اش هی باخودشون فکر میکنن یک وقت قیافه شون و یا قیافه بچه شون مثل خودم خرزهره نشه.
البته هم، تجارت میکنن. مثل اون گداهایی که بچه هاشونو میکنن وسیله تجارت، این روزا خودش و یا مادرش مخفی میشینن و به بچه یاد داده ان که بره به مردم چای بده. حتما هم خرماها رو طوری به مردم بده که اول اون ریزاشو داده باشه. مثل بچه گداها از مسیر دلسوزی مردم بهره مند بشن.
نمیخوام خیلی بچه اونا رو با با بچه های ما مقایسه کنم. همه اش هم میگم خدا کنه که مثل اونا نشیم. ولی ازون طرفش کسایی که تو سپاه هستن نسبت به این مطلبی که مینویسم چی میگن؟ میگن چشت ندوه، لطفا! اینا و ما هم مثل تو هستیم! به خاله سپاهیم میگم، خاله رفته ام خونه شیخ حمید، زنش النگوهاشو آورده بالا. میگه اونا طلا گرمی ان! (یعنی چشت ندوه، لطفا). به خاله سپاهیم میگم، خاله دخترش همه اش به انگشتاش نگاه میکرد و اصلا نباید با من حرف میزد. میگه، اونم مثل تو. باباش مجبوره اینطوری تربیتش کنه!
ما که مثل هیچ کدومشون نبودیم. اصلا مثل خرزهره بزرگ شدیم. لابد خالهه منظورش از مثل تو، منظورش مثل خودش بوده!
خیلی دوست دارم جنگ بشه، تا این سپاهی ها بیفتن جلوی جبهه... چون تا حالا خیلی داده ایم شکم گنده کنن.
یکی سپاه، و یکی شیخا! زنیکه الآن داره دو سال میشه. به اسم آوردن بچه اش از مدرسه. بچه ش رو میذاره اونطرف و خیره خیره به من نگاه میکنه. حتی اگر تف تو صورتش هم بکنم، بازم خیره نگاه میکنه. قیافه زنه، شیخیه. اعصابمو خورد میکنه. شاید منظورش از این نگاه کردن اینه که دستور داره. گاهی زنی هم همراه خودش میاره که اون هم خیره نگام کنه! همه با هم چشماشونو درمیارن و یک ساعت، خیره نگات میکنن! بعد، خودش هم عینکیه. یک باری میبینی 6 تا چشم، رسما نگات میکنن. فکر کنم کار شیخاست. از گفتن این جمله هم که لطف نکنن، لطفا گذشته. واقعا، نمیدونم چی کار کنم!
امروز سخنرانی پخش زنده این مدیرعامل ایرانخودرو را در جمع بچه مچه پولدارای دانشگاه شریف تلویزیون پخش میکرد. دانشجو اومد از نحوه خریدش و ضرری که در خرید خودرو کرده بود صحبت میکرد، طرف نزدیک بود مثل خیلی مدیران امروزی دیگه زنگ بزنه 110 دانشجو رو جمع کنه. آخرش گفت که تقصیر نمایندگیمون بوده مشخصات و آدرس دقیق بده مقصر رو پیدا کنیم. اما بخش مهم تر حرفش این بود که یکی ازش پرسید خودرو خود شما چیه؟ طرف با کمال پررویی جواب داد: ماکسیما البته مال سال 1383. همچین یک جوری گفت 83 انگار مثلا 1883 بوده و شایدم 1983! بعد گفت یک خودرو هم دولت بهم داده (انگار مال خودش نیست!) که دناست. اما حالا بشنوید و اگر دوست داشتید بگردید ببینید تو پخش مجددش چه طوری از فرانسه حمایت کرد! یکی از دانشجوها در آمد گفت ما پژو 508 رو حتی بدون عوض کردن یک مهره داریم وارد میکنیم و عینا همون مدل فرانسویشه. اینجا مدیرعامل گفت ما این کار رو در تعداد محدود میکنیم. ولی زبان بدن داشت؛ همچین یک جوری این جمله رو گفت انگار خود ژاک شیراک فرانسوی داشت میگفت که من زبان دوم فرانسه است، مدت طولانی هست الآن فرانسه زندگی میکنم، دخترم فرانسه زندگی میکنه و غیره. اصلا باید ازش سوال دیگه ای که میپرسیدیم این میبود که حالا چرا انقدر قیافه ات فرانسویه؟!
پ.ن: اصلا تو برا چی با دانشجو صحبت میکنی؟! با دانشجو باید قرارداد ببندی.