آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

مجردم چون کسی ندیدم که خائن نباشه

خیانت. کل زندگی من در همین یک کلمه خلاصه میشه. دختر چاق زشتی که بعدا با اون بابا بزرگ میشه و دیگه چاق زشت نیست، و در عوض لاغر سبزه ای هست که باباش شغل رمانتیکی نداره، و از برادرهاش هم بجز خیانت ندیده، شوهر چی گیرش میاد؟ یک مردی که بلده درست زندگی کنه؟

نه، یک مردی گیرش میاد که عمه و ننه براش مهم باشن. هر چند وقت یکبار هم هی حرف از آغوشو شلوار روی شونه ش بزنه. بعد هم اگر خودش نخواست بگه بقیه به جاش از حفظ بگن. عاقبت یک هم چین آدمی چی میتونه باشه؟ تقی به توقی هم بخوره بگن ما تو رو یک بار با این خواستگارت دیده ایم، زندان 4 ساله مناسب حالت هست.


پ.ن.: این نکته مهمه که امروز من این رو اینجا مینویسم. امروز مردم چند دسته اند؛ دو دسته هستند که داستان پدربزرگها و مادربزرگ هاشون رو سرلوحه کارشون قرار داده اند. و داستان آن ها هم شامل تعریف جنگ و منازعه بین آن ها بوده. در واقع زمان پدربزرگ و مادربزرگ عده ای از بچه های حالا یک عده عکس بهشتی رو بالا میبرده ن و دعوا میکرده ن و یک عده هم عکس شریعتی رو. یک کتاب تاریخی هم هست که درباره این دعواها چیزی جایی ننوشته. یک عده هم هستند مثل من که در حال یادگیری هستند و روحشون از این دعواها خبر ندارد. این عده که من در اونها هستم به نوعی به باد فنا داده میشن تقریبا؛ چون از ماجرا بی خبرن ضربه دعوای این دو گروه رو میخورن