آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

حس باقیمانده از دانشگاه

یه حس هایی باقی مونده از گذشته. اینکه چطور رساله ام رو تموم کردم. یادم نمیره، تقریبا هرکسی یک ترم بالایی داشت که بهش یاد میداد الآن مثلا به عنوان اهداف رساله باید اینا رو بگه و انقدر موارد رو برشمره. من از زرنگی هام اینو میدونستم که با کمک کوچکتر از خودم نگاه میکردیم به کارهاشونو اونا رو بعد از همه بقیه اضافه میکردیم. فرق هست بین کسی که راهیو میره که قبلا نرفته و کسیکه راهیو میره که تاحالا کسی طی نکرده. و شاید بشه گفت سخته. یک جایی، مثلا میز گرد که بذارن این تفاوت ها بیشتر دیده میشه. مثلا دور هم جمع میشیم و میبینم دختر هم سن من که البته درشت تره میخواد رساله درباره صید غیرمجاز ترال بده. اول میاد برای استاد میشمره که عکسی که برای ماهی هایی ته دریا گذاشته چیان. این مثلا سفره ماهیه، اون گربه ماهیه، اون خرچنگ دریاییه و غیره. و من باید نگاه کنم که چطوری تونسته اسم این همه ماهی رو برا استادش از مثلا برادرش بشنوه و حفظ کنه. حالا اینجا هم داره میگه. همه، وقتی جلسه میذاشتن تو دانشگاه اینو میدونستن. این چیز کوچکی بود در آن لحظه. سختی کار جایی بود که من خودم مینوشتم و کم مینوشتم. حالا، اونجاش رو باید از روی دست بقیه مینوشتم. اونجا که دختره اهداف رو شمرده و من ننوشتم. معجزه میشد، اگر پروپزال یکی از اونا دستم میفتاد و من کار رو کامل میکردم. البته که دکتری گرفتن من بین اون آدما چیزی مثل معجزه بود. چون کسیو نداشتم قبل از ارائه راهنماییم کنه و من فقط حفظ کنمو بدونم با این چیزا که از حفظ گفتم مدرکم رو و جواز حتی کار غیرمجازم رو بهم میدن!

این بخش نوشتنی کار بود. چیزایی پشت صحنه بود که اونو دیگه باید تو جمع خصوصی کادر دانشگاه میدیدم. اینکه وقتی به من میرسیدن یاد فلانی که همسنم بود و چطور تونسته بود با برنامه به اهدافش برسه حرف میزدن. نمیدونم حسادت میکردن به من یا نه؟!

البته که من باز هم باید به این ها از همون هفت-هشت سالگی عادت میکردم. مثلا یکی از هم سن هام رو در نظر بگیرین، در حین اینکه من داشتم اونطوری دکتری رو با حالت معجزه میگرفتم، حالا فشار اقتصادی هم اضافه شده، و انتظار میره که آدما زیرش کم بیارن. در این حین، حالا یک عده مثلا از کادر دانشگاه بیان بشمرن، با هم دیگه، جلوی تو که فلانی الآن نه ماهه باردار هم هست. تا من دهن باز کنم بگن، نه ناخواسته نبوده؛ با برنامه بوده! در این حین، حالا ذهنمو پر میکنن از موفقیت های بارداری اطرافیان هم سنو سالم. موفقیت در کسب مال و افزودن تعداد بچه! تا حرف هم بزنم، زود یکی تصحیح میکنه که نه، خودخواسته بوده! انگار مثلا من بهش گفته ام که اونکه چیزی نیست، هرکسی ممکنه ناخواسته باردار بشه، و یا کارش به یک بدبختی کشیده. در ذهنم تصور میکنم دختری خود خواسته باردار شده، درست اون موقع که کرونا اومده و همه خونه نشین شده ان، و حالا اون با برنامه در خانه نشسته، زیپ شلوار تدریسش در مدرسه رو داره روی شکم 5 ماهه اش بالا میکشه!

این دو اتفاق، که من با معجزه ای مدرکی و مجوزی هربار گرفته ام و اون که در اوج فشار رایج زندگی و انزوا، دیگران حرف از موفقیت هم سن هام میزنن در زندگی من خیلی عادی شده. گاهی فکر میکنم جامعه در بیرون چیز دیگه ای نداشته که به من بده. چیزی جز این دو! از اونطرف هم برام حرف از زیبارو ها میزنن که نه تنها خیلی زیبا بودن، بلکه با برنامه آدمای موفقی بودن، و این! خیلی مهمه.

تقصیر خودم بود که خودمو مجبور کردم برم تو جمعشون؟ نباید میرفتم؟ الآن که جمع ها هم که پشت و رو خصوصیو غیر خصوصی ندارن

اگر نمیرفتم که این خاطرات ثبت نمیشد. بالاخره باید میرفتم که هراز گاهی این خاطره ها رو مرور کنم. ولی آیا قسمتم از جامعه این بود که هست؟ آیا خدا میخواست؟ آیا این بهره ای بود از دانشگاه که من باید نصیبم میشد؟

امتیازات دکتری پردیس

دیروز کسی که داشت برام رساله ام رو صحافی میکرد خانومی بود تحصیل کرده که معلوم بود ارشدش رو گرفته و حالا که شاغل شده دوست داره دکتریش رو هم بگیره تا در حین دانشجوییش از مزایایش استفاده کنه. اولین بار بود که میشنید که پردیس دکتری قبول شدنش سخته و آزمون و مصاحبه داره و ضمنا از هرگونه مزایایی که ممکنه به یک دانشجوی معمولی بهش تعلق بگیره محرومه. یعنی تا زمانی که من الآن دارم فارغ التحصیل میشم یکسره پول هست که به بهانه های مختلف1 دارم میدم. اصلا هم از پول گرفتن ازمون ناراحت نیستن. خدمات هم نمیدن. مثلا شما فرض کنید که من وقتی دانشجوی دکتری شدم تعهد کردم که ترمی اون موقع نزدیک 8میلیون به دانشگاه بابت هزینه تحصیلم بدم. ولی دریغ از خدماتی در شان این پول بی زبون و دریغ از انگیزه ای برای اینکار؛ همه باهم دندون در میارن که آیا اگر این عضو هیات علمی، به فرض محال و با وجود تلاش های ما برای نشدنش، میشد مثلا مثل ما رتبه مربی به بعد رو بهش میدن و از این جور حساب کتابها

این درصورتی هست که اگر همین پول رو فقط داده بودم به بیمه و سرمایه گذاری تا حالا چندبرابر شده بود. کاغذ خریده بودم الان فروشگاه کاغذ داشتم. اگر این پول رو گوسفند خریده بودم تا حالا میلیاردر شده بودم. و همه اش هم عمدیه؛ این جا و اینجا (نشانه های استعمار در ایران) رو بخونید.




1- بهونه هایی مثل این که خسارت زدی به موکت خوابگاه حالا باید پول موکت رو بدی. غذای سلف رو خوردی باید پول غذای هتل درجه یک شهر تهران رو بدی. ماهی 75 هزار تومن به جز شهریه باید بابت خدمات بدی! و از این جور پول خوردا که برا بچه مایه دارا که چیزی نیست که!


شلوار دوم

واقعیت اینه که شماها سربازای مورچه هستین در برابر کسی که بهش حسودی میکنید. اسمشو نمیارم چون حسوداشین. امروز اومده میگه  شلوار من دو تا شده.

کد رو نگاه میکنمو حتی دوست ندارم چیزی ازش بفهمم چه برسه به غلطهاش. از اول هم همین طور بوده. زمان های زیادی من کد نوشته م، ولی مثل مقاله نوشتنم به انسجام بخشی که بهش میرسم ازش زده میشم. شاید یک زمان طولانی تر بعدش انگیزه و فکری پیدا کنم برای کار کردن رویش. ولی همینی که هست؛ من بهتر نمیشم. اینجاس که مثل هر سال یادش میفته که من اوتیسم دارمو الآنه که منت بذاره سرم که داره وقتشو با کمک کردنم تو کد نوشتن تلف میکنه. منم بهش میگم نمیخوام. اصلا کدی که اینطوری با حد بالای خرحمالی نیاز به این قدر جزئیات داشته باشه نمیخوام که به جای یک نفر لازم باشه چند نفر روش کار کنندو بعد هم فقط یکی باسم دکتر فلانی رضایت داده باشه که اسمش تو مقاله مستخرجش بیاد.

برای همینم هست شاید برای اینه که دوست ندارم کامپیوتر خیلی بمونم. دوس دارم کارای بیشتری که میتونم انجام بدم. پارسال ازینکه هی به من زنگ میزدینو اصرار داشتین برنامه نویس بودم بدم میومد. چون برنامه نویسی برای من مثل مرگ میمونه و بها دادن بهش در این شرایط مثل نوشدارو بعد از مرگ سهرابه. من ترم دوم دکتری خواستم انصراف بدم، و بارها بعدش. بهم میگه حالا دیگه ...یه که خودت خوردی. من بهت نگفتم که این پردیس میری معنیش اینه که فقط میخوای مدرک بگیری؟ بارها بهت نگفته ام که اونها در این حد در حقت لطف کرده اند که بهت مدرک بدن؟ میخواستی بورس خارج از کشور بگیری. اون بار رفتی فنی حرفه ای یک اشتباه کردیو تموم شد. ولی این مدرک گرفتنت از پردیس دانشگاه فقط معنیش اینه که خواستی مدرک بگیری و هیچ توقع دیگه ای حــــــــــق نداری داشته باشی.

ناراحت میشمو شده م "گاو پیشونی سفید"، شاید مثل مسعود سعد به خاطر حبسیه نوشتنام...

محسود شماها ، بقدری با من خوب بوده که جای مادرم رو هم گرفته. من دوست ندارم شلوارم دو تا بشه وقتی محسودی دارم که شماها انقدر پست، کوچیکو ضعیف باشین که بخواین بهش حسودی کنید.