آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

علی بابا و چهل دزد بغداد- اشباع و سرریز

23 سالگی دوران برف و باران‌های لطیف

اون موقع ۲۳ سالم بود. یک جلسه گذاشتند به عنوان اولین جلسه معرفی دفتر نوآوران شهید فهمیده. از دانشگاه فردوسی دعوت کرده بودند. من هم چون مدعی نوآوری بودم از یه دانشگاه دیگه دعوت کردند بیام اونجا صحبت کنن برامون
من یه مدتی توی مدرسه شاگرد سوم بودم، شاگرد اول مدرسه مون بعداً دانشگاه رشته مکانیک رفت. اون زمان ریاضی سر تجربی بود و شاگرد زرنگایی که ادعاشون میشد میرفتند مهندسی برق و کامپیوتر و الکترونیک و مکانیک. تبلیغ رشته کامپیوتر اون موقع مثل تبلیغ شهر جدید گلبهار خیلی بود. میگفتن نیازه و بازار کار آینده با تکنولوژی کامپیوتره. مدارس هوشمند و اختصاصی برای کامپیوتر گذاشته بودن و نشریه اختصاصی نه یکی بلکه چندین تا داشت. ما تو این جلسه همدیگرو دیدیم. شاگرد اول نشست کنار شاگرد سوم و این حداقل وجه اشتراک ما بود‌. با همدیگه به سخنرانی‌ها گوش کردیم
من به جلسه خیلی امیدوار بودم. آخر جلسه ازمون خواستن نظرمون رو در مورد دفتر نوآوران بگیم
برام عجیب بود که این دوستم چرا به آرم دفتر نوآوران اشاره کرده و میگه این چه آرمیه
توی آرم من چیز خاصی نمی‌دیدم. گفتم این کلاسش بالا رفته و آرمش رو بهونه کرده
این دفتر کار خودشو با چند نفر آدم که انگار میدونستند کی کجا چه رشته ای باید بخونه شروع کرده بود
مثل من نبودن که با وجود شاگرد سومی اون زمان که مردم خودشان را میکشتند کنکور قبول بشن برن یه رشته ای که بیست سال بعد با اون همه تبلیغ در سطح کل دنیا حتی تو آموزشگاههای آزاد هم اسمش نیاید
مدیر دفتر نوآوران پزشک بود و شما فکر کنید که سالهای جوانی رو گفتم:

به کجا چنین شتابان / به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم

سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را / تو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی / به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

۲۳، ۲۷، و ۲۹، سالهایی بود که اگر هر دختری عروس میشد بچه دار میشد آخرش، من با این دفتر داشتم کجا میرفتم؟

منه نوآور یه پروژه طراحی کردم و میخواستم با مطرح کردنش تو یه جایی رسمیش کنم و کاملش کنم. سالهای اول که جدی بودم و خیلی کار میکردم دلیلشو نمی فهمیدن احتمالا شک کردند که میخوام یه میز بگیرم و مثل خودشون ریاست کنم، گفتن بیخود پیگیری، ما استخدام زن نداریم برو.
سالهای بعد گفتن تغییر کاربری دادیم برو. انگار تو کار ازدواج دادن جوونها داشتن تغییر میکردند. ولی نه امثال منو، سالهای آخر هم که میشه نقطه آغاز حرف امروزم، راه انداخته بودن که مردم بیاین وقف علمی بکنید.
اون سالها دیگه روشن شده بود آن‌چه که نیاز داشتن جدیت و آدم بودن ما نبوده؛ آن چیز مورد نیاز جیب و پول پدران ما بوده.
این میشه دوران گذار از دولت احمدی نژاد به روحانی؛ همون سالهای ۹۱-۹۲
همزمان با اینها من هنوز امیدوار بودم هم ازدواج کنم و هم کار مدیریتی از همین پروژه حودم دستم بگیرم
از من اصرار از اینها انکار
آن سالها من هم مثل خیلی های دیگه که دوست داشتن پروژه انجام بدن جاسوس قلمداد شدم و به بدترین شکل ممکن طرد شدم. من داشتم دکترا می‌گرفتم، اسم آنها را چاق میکردم و پدرم هم داشت بهشون پولهای گنده گنده میداد؛ همانچیزی که ظاهراً آنها نیاز داشتن.
اینطوری که شد از ۲۹ سالگی رسماً ول کردم. پیگیر نشدم و کار دیگه ای برای خودم شروع کردم. به پول نیاز داشتم و شروع کردیم به کسب درآمد از طریق پروژه و کدنویسی، این بار نه برای دانشگاه و پژوهشگاه، بلکه برای دانشجویان. یک دهه زمان لازم بود تا درهای دانشگاه رو ببندن و پستها و مقامهایشان را محکم کنند و اگر آزمون استخدامی در این یک دهه سر بزرگ قیفش بود کافی بود که ما آن پشت وایسیم و نفهمیم که این قیفی است که باریک میشه و چیزی به اسم تورکود (تورم و رکود همزمان) هم پشت سرمونه.
آخرای دوره دکترای من شد همزمان با تصویب قانون مجلس که هرگونه پروژه دانشجو به کسی بده انجام بده جرم محسوب میشه و پیگرد قانونی دارد.
تمام تبلیغات "انجام پروژه" شد "آموزش انجام پروژه". همزمان دانشجوها اعتراض قانونی داشتن که اساتید پروژه هاشونو طوری تعریف نکنند که اینها برا نمره مجبور بشن نون به کسی قرض بدن. اساتید دانشگاهی که همزمان با من داشتن دکترا می‌گرفتن. ظاهرا با من فرقی نداشتن و هم کلاس بودیم ولی اون استاد دانشگاه بود و دانشگاهشون بورسیه اشون کرده بود که بیاد دکتری بگیره ولی من برای تحصیلم پول هم میدادم با این وجود اونها نگران بودن که یک وقت من مثل اونها استاد نشم. بجز این شغل من و امثال من رو تقبیح میکردند میگفتن که باید در ازای پروژه پولی نگیرم و زکات علم نشر آن است. نشر آن هم چون وقف علمی رو داشتن باد میکردند برابر بود با نشر رایگان علم و خلاصه از هر نظر تقبیح میشدم. حزب الهی خوانده میشدم و مثلا اگر میگفتم بهترین دوستم مشتری منه شعار زشتی بود. هروقت با هر کدام حرف میزدم چون اغلب مرد بودند کارهایم رو انتساب میدادند به سوءتفاهم و گفته هایم هم تکرار میشد به نحوی که برداشت بد بشه کرد ازش: میگفتم  کار با اسید، پخش میکردند اسیدپاش، میگفتم چرا من باید تو حاشیه باشم میگفتن حرف نزن که حاشیه سازی نکنی، میگفتم ول کنید، تو روزنامه مطلب میذاشتن که من اینو ول میکنم این منو ول نمیکنه و براش خبر سازی در راه زندگی سلام میکردند.
26ساله بودم. تو خونه همیشه پشت کامپیوتر و در حال کار، بیرون هم فقط دانشگاه و بس. شبها تو خواب مساله حل می کردم. وقتی برای گردش نمیذاشتم. میخواستم تا قدرت جوانی دارم کاری موفق تو جهان از خودم بگذارم ولو اسمم هم روی اون کار نباشه. برای همین هر جایی می رفتم همه کارها رو من می کردم و یک رئیسی می اومد و با افتخاراتش پز می داد. منم مینشستم تو سیاهی لشگر دانشجویان. من شبکه سازی نمی کردم. کار اجتماعی نمیکردم. فکر می کردم که دارم یک کار علمی مفید انجام می دم. دایی ام از شهر دیگه میومدو می‌گفت از خودت دفاع کن. خود بخود. قشنگ معلوم بود پشت سرم کلی حرفه. قصدم برای ازدواج مورد تمسخر واقع میشد. عمه میگفت اگر میخوای ازدواج کنی باید کاغذا و مقالاتتو ول کنی خاله می گفت باید قابلمه تو دستت باشه نه خودکار. سال آخر ارشد بود. هر کدوم از دوستام شوهر نکرده بودند این وقت دیگه ازدواج کردند. دوستی دخترها با هم که میگن از گلس گوشی شکننده تره، اونو که نداشتم چون دوستام به قول خودشون مال کس دیگری شده بودن. فامیل که وجود نداشت و من مونده بودم راه جوانی رفته و درهای قدیمی بسته.
از 23 سالگی که با پژوهشکده نوح آشنا شدم و پروژه‌های اونا رو میخواستم انجام بدم. بعد هم که ولش کردم رفتم خودم تیم تشکیل بدم. از آنجا که تازه کار بودیم و اصلا حب قدرت نداشتم و فقط میخواستم پروژه مو پیش ببرم مدیریت گروه دادیم دست یکی دیگه. اتفاقا اون مدیر هم بدون اینکه من بدونم خودشونو متصل به پژوهشکده نوح کرده بودند و نقش ما رو بیرنگ کرده بودن. ما میخواستیم کار کنیم و اونها میخواستن ما رو از تیم خودمون بندازند بیرون. همین کار رو هم کردند. رسما ما رو از تیم خودمون بیرون کردند. آخرای کار گفتن که دلیل اینکه ما نمی‌گذاشتیم کار کنید این بود که برگه با آرم پژوهشکده نباید دست شما می افتاده.
حالا این آرم پژوهشکده روی درش وسط شهره و هر روز عده زیادی از کنارش رد میشن. اصلا اونجا که اینها هستن ایستگاه تاکسی شده و فقط من فکر کنم ماها نباید این آرمو می‌داشتیم! فکر کنم اگر تو گوگل هم بزنید اسم پژوهشکده نوح و جایش با نام صنایع امام هادی هم که نزدیک خیابان انفرادی مشاهده میشه میتونید پیدا کنید. آنقدر اینا محرمانه دارن کار میکنند. دشمن در کمینه!
این مرحله علیه من شکایت کردند: جمعی از اساتید و فضلا و به همراه یک پژوهشکده طول و دراز شاکی من دختر دانشجو یک لاقبا. دادگاه بردنم. تا آخر اینکه اونجا گفتن من جاسوسم. من اونجا فهمیدم که اینها منو استخدام نکردن چون فکر میکردن من جاسوسم و ممکنه دوشغله بشم. حالا منی که کلا یک ساعت تو پژوهشکده شون نرفته بودم.
در این مدت ما صبوری میکردیم و همچنان برای زنده ماندن شرکت ثبت میکردیم و دنبال ایده بودیم. موج مکزیکی بلند شد که بله به این کار من میگن استارتاپ. ناگفته نماند که همینجا هم از طریق وکلا و قضات حاضر در اداره مالیات داشتن برای ما پرونده می‌ساختند که خوشبختانه تا فقط یک دوره تجدیدنظر رفتو تمام.
حالا دولت خودش رو با کلمه استارتاپ چاق می‌کنه و بازم ما هر از گاهی خودمون رو بهش معرفی میکردیم. این میشه دوران دولت روحانی. ماهم نه به شدت امیدواری گذشته، بلکه همینطوری. مثلا میرفتم میدیدم: آها، یک سایتی پیدا شده میگه می‌ذاره اسم هامون رو بنویسیم.

موج ها علیه نام شرکت و پس از آن

تو اسم شرکتمون نهنگ آورده بودیم. موج علیه اسم شرکتمون راه انداختن. آفریده خدا، نهنگ دریا، از زمانی که اسم شرکت ما شد آبرو براش نموند. هویت نهنگ قاتل برایش ساختند و اونجا که اسم فاطر آوردیم هشتگ قاطربه جایش گذاشتن. برای هر کلمه که منتسب به ما میشد و برای هرکه واقعا قصد دوستی با ما داشت ویروسی، برنامه ای چیزی داشتن. هنوز هم البته و متاسفانه نهضت ادامه داره و برحسب میزان فشاری که ما میداریم اونها هم متناسب با ما و برای مقابله با ما و یا بازی با اسم ما از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنن.

گذشتو دولت روحانی رفتو دولت رئیسی آمد. در این دولت کلمه استارتاپ از سمت خارجیها دیگه باد داده نمیشد.
۳۰، ۳۲، ۳۴، ۳۷
سال ۹۶ دکترا رو گرفتم و میدونستم که دیگه برگشتی نیست. هرچند چندجا درخواست دادم ولی با وجود بی نهایت دانشگاه ثبت شده دولتی، آزاد، غیرانتفاعی و علمی-کاربردی همه پستها و جاها قبلاً برای خود موسسان تعریف شده بود و نیازی به من نبود. اصلا دیگه باب شده بود کسیکه رشته کامپیوتر میخونه برای مهاجرته و نه برای ایران موندن.
فراز و نشیبهایی داشتیم که سخت‌ترین آنها مربوط به سال ۹۷ بود. سال ۹۸ کرونا شاید انقدر بهمون سخت نگذشت که این سال گذشت. کلی طول کشید تا نشون بدیم ما تراکنش نداشتیم. ما می نوشتیم حرف می‌زدیم و سعی میکردیم اثبات کنیم که جوونها رو بیچاره کردند و از آنطرف برعکسش نشان داده میشه.
زمانیکه به این حد از اثبات رسیدیم که همه تقریبا فهمیدن، اعلام کردن فقط ازدواج زیر ۲۳ رو حمایت میکنیم.
دهه شصتی هایی که زودتر تونسته بودن ازدواج کنند اونایی بودن که تو دانشگاه مثل من خریت نکرده بودن که برند دنبال علم بلکه رفته بودن دانشگاه دوردور. اینها بچه آوردن و بچه هاشونو با دلار و با تم گروه بی تی اس بزرگ کردند و اسم بچه رو خارجی طور گذاشتن و دوره عوض شد.
از مدتی قبل راه افتاده بود هر کی زنگ میزد طلبکار بود و پشت تلفن حرف وام و تسهیلات میزد. کسی قصد ازدواج نداشت و طلبکاران منتظر بودند.
اغلب مشتری های پروژه‌های دانشگاهی هم تو همون دسته طلبکاران رفته بودن.
پروژه هم با همه زحمتی که داشت تا حد امکان سعی کردیم نگیریم.
تو این مدت فقط یکی از کارمندان پژوهشکده که کمتر از بقیه ظاهراً گناهکار بود زنگ زد و گفت دارم میرم سفر حج و حلال کن. گفتم شماها که تنها یکی نبودین حالا من حلال کردم.

زن راضی مرد راضی گور پدر قاضی

این بعد از سالها بود که اسمشونم نمی آوردم. چند روز پیش اتفاقی کاغذهای تبلیغاتی وقف علمی رو دیدم. تبلیغات اونها بود. کلا ۴ تا کاغذ داشت که فقط هم یک عکس داشت: عکس دست عریان بود.

کسانیکه تبلیغ تصویری محصول کرده اند و کمی حرفه ای باشند میفهمند من چی میگم. من چند سال پیش تو این شیپور یک عکس گذاشتم از وسیله الکترونیکی که داشتم، ردش کردند
گفتن دست نباید تو عکس باشه. حالا خدایا نگاه میکنم این نه تنها دست گذاشته بلکه اگر نگاه کنید انگار اون یکی عکسه که تو دست این یکیه تتوی امروزی هم کرده. حالا این مال کیه؟ سالهای ۹۰-91؛ اون موقع که میگفتن استخدام زن نداریم و به باباهامون میگفتن لطفاً با جیب‌های مبارک بیاین برای وقف علمی.
حالا سال ۱۴۰۲ داره تموم میشه و من که داره ۴۰ سالم میشه خیر از جوونی ندیدم. برم ببینم اینها از اون سال تا حالا بالاخره راضی شدن اون دست تتو کرده رو از رو پوسترها بردارن؟
خواننده باهوش در زمان می‌دونه که نه. ازونطرف خانومای مجلسی میگن تتوی گل و پروانه بذارین برا شوهرتان و طرفداری‌های تتلو هم که حسابی با تتوی شلوغ و اژدها و قاطی پاتی بور خورده هستن؛ زن راضی مرد راضی گور پدر قاضی.
پوستر رو ورق زدم اسم سید زهرا میرسادات اومد. نگاه کردم مترجم مجموعه کتابهای انگلیسی زبان موسیو کوگل شده.
نمردیمو معنی وقف علمی رو هم فهمیدیم.
روز گذشت و به این فکر کردم که اون سید انگلیسی کی هست اینها رو به اینجا سوق داده. چون سیدها خیلی به خاندانشون اعتقاد دارند.
زدم تو گوگل و بله بزرگترین سید انگلیسی ملکه الیزابت هست که روسری سبز پوشیده و میگه نسلش به پیامبر و امام حسن برمیگرده، با سند مجله و اینها
نگاه کردم در طول این سالها این دسته از قلم طراحان پوسترش نیافتاده و انگار استاندارده، ولو به اینکه فقط طرحش باشه هم راضی بوده.
گزارش سال ۹۷ وقف علمی رو باز کردم. نویسنده ها رو نگاه کردم :دیدم این خادمه می‌شناسمش، اون رو میشناسم و نه، چه جالب از مدیر عامل اسم شرکت e-bon هم این وسط نام برده که تنها اسم خارجی تو کل اون گزارشه.
اینجا هم کسانیکه فقط کمی تو نامگذاری اقدام کرده باشم میفهمند که این از چی خوشش نیومده : bone
به معنی استخوان که از اسامی تکنولوژی های مورد علاقه تگزاسه.
جستجوی تصویر کردم. نگاه کردم انگار این اسم فقط تو همین گزارشه اومده. عکس دو تا و مابقی عکس دست لاک ناخن زده ست. این دست لاک ناخن زده نماد شرکت مشروب فروشیه و زیر ۱۸ سال هم نمیفروشه
شاید اونها که اینطور آنقدر واضح اون روزا جولان میدادند فکرشو نمی‌کردند که امروز آنقدر زود برسه. اون دوستم که زیر نماد دفتر نوآوران خط کشیده بود و احتمالا منظورش این نمادی بود که ما ندیده بودیم، از یه خاندان اصیل مشهدی بود. اتفاقاً یکی از خاندانشون همین چند وقت پیش با چاقو تو حرم خونی مالی شهید شد و کلی صدا کرد. یک خیابون هم به نامش کردن. البته این نام خیابان رو میشه در کنار نام اون انفرادی گذاشت که وکلایش پیگیر از آب و نون انداختن من بودن.
نگاه کردم این اصیل زاده (این همون شاگرد اول رشته مکانیکه که گفتم) کلا با خانواده جاهای خوب مهندسی و دکتری رو گرفتن. مثل من نبودن که شرلوک هلمزی دنبال اثر انگشت باشند. هرچند بعدش هم بعنوان دانشجو یا حالا هرچی سعی کردن بااسم نمره بی ارزش شده امروز همین رو از آب و نون سطح بالای استاد دانشگاهی بندازند.
یک نفر هم از اون دفتر نوآوران هست که ول کن نیست و ظاهرا اونه که سایت رقیبمو با نام نهنگ زده‌. اونی بود که خودش رو از طرف دفتر نوآوران معرفی کرد و هربار با کلماتی مثل اعتماد کن و تو خطرناکی و حرف نزن که تو حاشیه نری، دشمن سازی و من می‌دونم نیاز تو چیه بهت میدم و یا اصلا پروژه تو بدرد نمیخوره و اینها خودش رو با کوکیزها به شکل 3rd-party می آورد بالا. اون زمان همین بود، الآنم همینه. ظاهراً به شهرت و قدرت و جایگاه خیلی علاقه داره. عده ای هم هستن که توسط نهنگ‌های قاتل خورده میشن.

علی بابا و چهل دزد بغداد

حالا نگاه میکنم اگر بگن علی بابا و چهل دزد بغداد برای اونور آبی ها رابطه معنی داری با آنچه که در ایران برایشان متصور شده اند پیدا میکنه. وقف علمی تا چه حد؟ اینکه دانشجو ندونه و بعد از فارغ التحصیلی هیچ کس نشناسدش، خوبه؟ نگاه میکنم همون سالهای 90-91 که خیلی ها موفقیتشونو مرهون موفقیت در همین سال میگن، یک عده ای همون موقع ها میگفتن ما دشمن داریم و باید محرمانگی محصولات و تولیداتمون حفظ بشه. مثلا همین مرکز تحقیقات طب سنتی میگه محرمانگی لازم داریم. میگه با همین محرمانگی خوب شده که دانشجو میاد پروژه انجام میده و فقط نمیدونه که داره روی چی کار میکنه! در حوزه دفاع ملی و نظامی هم همینطور که در بالا گفتم. میگن مقاله سیاسی ما چرا برای تایید لازمه که ISI خارج باشه حتما؟ اصلا چرا سیاست مکتوب ما رو اینها باید تایید کنند؟

این دانشجو باید منزوی بشه و هزار تا فوش بخوره تا فارغ التحصیل بشه، بعد اونوقت دکتر عصاره و دکتر ماهی کپور هرکدومشون بشه تخصصشون فامیلشون.
اگر نظامی هم باشه مثلا دکتر نظامی و اگر قاضی باشه بشه دکتر قاضی زاده و همینطور الی آخر. دست آخر هم میرسیم به ملکه سیدها و سادات ها شاهزاده الیزابت و پسر محبوب کارتونهای امروزمون هری جون. همه اینها هم با سختی خاندانی به اینجا رسیده ان. چه اشکالی داره؟ مگر تلاش نکرده ان؟ امروز  کارتون زازی فلسطین اشغالی رو خوشگل نشون بچه هامون شبکه پویا میده و شبکه پویا شده مرکز پخش مجموعه داستانهای هری، زمانی با پاتر و حالا بدون پاتر و با یک چهره دیگه. برای بزرگترهاشون هم شبکه ifilm با پخش دوباره طاهره خانوم در نقش مادرشوهر ناتنی آدم بدی بود که همه رو در پس از باران به گریه انداخت، روی آنتن میاد. اینها با وجود تمام اعتراضاتی که به پخش برنامه ها میشه.

اشباع و سرریز

بالفرض که با تلاش بالا اومدن. اشکالش چی بود که مثلا یکی مثل من نه سرنوشت برایش خواست ازدواج کنه، نه برایش خواست کار کنه و نه برایش خواست از جایش تکون بخوره و بهترین خواست سرنوشت برایش فرشی با سنگ قبری بالایش بوده!

دوره ای شده که دست مردان انگشتر قاسم سلیمانی ببینی و از زن یک دست سفید ببینی که تتوی پروانه روشه. اون مچ پایش هم باشه ای بدک نیست. اونم نه الآن، بلکه از صفحات بروشور چاپ شده ماندگار تبلیغات وقف علمی شروع شده بوده.
اصلا هیچ کس نباشه و فقط دست باشه. انگار اون سالها طرحش داده شده و حالا داره اجرا میشه.
حالا چرا انگلیس. بالفرض که داشتین برای خوب های این وسط که له نشن و یا کمتر آسیب ببینن مدارا میکردین.
ایالت سین کیانگ چین هم که زمانی در نقشه ها به کافرستان مشهور بود، محله سیدها در چین بوده. این ایالت تغییر نام یافته. الآن این محله هم مثل خرابه های آمریکا و انگلیس که میخواین آباد کنید هر سری سرشون سیل می آید، و مردمش که نام ایغورها رو گرفته ان، هر سری کوچانده میشن. میگن ایغورها هم یجور داعشن.
پس این، انتخاب شده بود که الآن کدوم خرابه رو آباد کنید. خرابه‌های آمریکا، ایران، یا چین؟ مساله اینست.
تا اینجای کار که قصدتان تجمیع خرابه ها نبوده. چون من الآن ساکن خرابه ای1 هستم که املاک موقوفه آستان قدس در نزدیکی آن دست نخورده ترین مکانهاست. به جز آن هنوز محدوده پارک علم و فناوری بعد از شاهنامه و محدوده دانش بنیانها مناسب آدم نشده و نقشه نگاه کنید که یکی از 4-5 مکان ممنوع العبور همین جاها در نقشه ثبت شده، و نه به خاطر محرمانگی، بلکه به خاطر تخریبی که بعدا مثلا میخواستن درستش کنن. هزینه ایجاد تجمع سگها در این مکانها از تجمع آدمها ارزانتر است.
اینها رو از جستجوی نام و مترجمی که بابت کتابها و محصولات فرهنگیشان میگیرین، میشه به راحتی فهمید که خرابه های اونها رو دارین آباد میکنید، و در ازایش خیریه ای پول میگیرین. اگر هم مردم ایران لیاقت داشتن، اول با کارگری امتحانشون میکنید و اگر دزد نبودن و واقعا نیازمند بودند، چون هزینه های کارگران ایرانی سه برابر استاندارد بین المللی (آمریکا) تعریف میشه، با ترجیح سگها به کارگران دنبال جایگزینها هستین.
اینطوریه دیگه شاهزاده هری میگه پول جشن پادشاهیمون شده 2500 پوند که ایرانی ها باید برامون حسابش رو بپردازن. حالا این رو با چای دبش میگیره، فساد برنج رو رو میکنه و یا گلوگاه علمی فساد انگیز دیگه و نتیجه هم میشه همینی که هستیم.
هر وقت لازم باشه استاندارد ایرانی جای استاندارد آمریکایی رو میگیره. یک مدت صبوری کردیم و اگر هم نمیکردیم، حالا شده. حالا این شده که در آمارها حذف بشیم تا دولت بگه در طول 40 سال گذشته، ایران با بالاترین کاهش نرخ بیکاری مواجه شده؟ چی کار کردیم؟ زمین هامون رو که وقف کاشت گندم و دانش بنیان شما کردیم کم بوده و پولش رو باید از آمریکا جور میکردین؟ یا اون هیئت علمی که امروز به زنش از خاندان سید و سادات خیانت کرده با دانشجو فرار کرده رفته کانادا باید پولش رو برای شما جور میکرده؟
هر طور نگاه میکنم شماها خیلی به ملت و مردم ایران مدیون هستین.


1- این خرابه باید تفسیر بشه. این خرابه هم قرار نبود اینطور باشه. برف میبارید، و باران داشت. قدمت تاریخی حتی بیشتر از شهر مشهد داشت. یک آرامگاه فردوسی داشت که قرار بود ثبت جهانی بشه. قرار بود در مسیر آن  قطار شهری مشهد-گلبهار بیارن. اینطور شد که جمعیتی مضاف بر آنچه که تصور میشد در دشت غربی و شمال این شهر در حد اشباع ساکن شدند. مشهدی ها به این جمعیت گفتن اشباع و سرریز. قبل از آن هم که شهرک صنعتی توس بود و گفتن پس خوبه این ریه اضافی شهر میشه که تنفس کنه. پروژه قطار شهری مشهد-گلبهار موند تا حفاری خط 4 قطار شهری خواجه ربیع رو به شهرک تازه تاسیس شهید باهنر متصل کنه؛ یعنی کارگران شهرک صنعتی توس با اون همه قدمتش هم خواستن برای کارگری ثبت نام کنن یک سر بیان خواجه ربیع و سیالیت خودشون رو اثبات کنن. این منطقه غرب شهر اشباع شده، بله، برای این هم راه حل داریم. یک پادشاهی سگها اینجا راه میندازیم. برای گلبهار هم راه حل داریم. فقط 300 متر، 300 متر اندازه دو قدم رو از این سمت شروع میکنیم تا یک وقت جمعیتتون تو این چند سال چند برابر شده شورش نکنید. ما حالا حالاها با این امیریه و قاسم آباد که دانشگاه آزاد توشه کار داریم.


بوروکراسی دولتی به سبک همتی و آذری جهرمی

از بیست و سه سالگی با علاقه ای وارد ساختاری شدم که بعد از چند بار کار کردن ازم پرسیدن: تو برای چی کار میکنی؟ برای پول؟

کاش برای پول بود. دیر این رو فهمیدم

روش کار، اما برای آدم هایی که از نظر این ساختار سیاست زده، من شجاع محسوب میشده ام، یک حرکت مرسوم بوده.

همتی امروز یک لیست داد دست رئیسی که حالا این لیست رو بخون! لیست اسامی مرتبط با کسانی بود که میگفت یازده نفر دونه درشت مالی هستن. من نگاه کردم همون کار رو با من قبلا سال 93 کرده بودن. من از سال 87 داشتم به عنوان یک دانشجوی لیسانس و بعد از اون با این ها ارتباط برقرار میکردم. اینها کیا بودن؟ یک سری آدم معمولی؟

چندان معمولی نبودن. معمولی بگیم کارمند بودن. من هربار فرض میکردم مثل اینها معمولی بودم، ولی اصرار هست که معمولی نیستم. راست میگین. من معمولی نبوده ام. من بابام قاضی بوده. من مساله خاص قاضی زاده بودن داشتم!

چه ارتباط دقیقی با من برقرار کردن، و چه جلسه دادگاهی از پیامک های غیردقیق ازم گرفتن، مهم نیست. اما باید من هم تعریف کنم که اینها با یک جوان بیست و چند ساله چه کردن.

دوره ارشدم که تموم شد یک لیستی برام از طریق پست دادن. در این لیست اسم هر بدهکاری برای مالیات بود. نامه ای بدون سلام و بدون هیچ تذکری. اسم من هم در آن لیست بود. در این لیست با ظرافت حتی با ماژیک شبرنگ اسم بالای اسم من رو رنگ کرده بودن که مبادا من از طریق آن بتونم مثل خودشون بهونه بگیرم و اشتباه دادگاهی دربیارم!

این لیست پژوهشکده ای موسوم به پژوهشکده نوح، وابسته به دانشگاه فردوسی مشهد بود. حالا من علاقه وافر داشتم با این ها همکاری برد-برد داشته باشم، و از طرف آنها سیاسی بازی بود. من اگر لج نمیکردم میتونستم برای عذرخواهی برایشون کار کنم. از این جهت هی در رودربایستی قرار میگرفتن و من هم هی برای عذرخواهی برایشون پروژه و گزارش پر میکردم.

برایشان باکی هم نبود. کما اینکه الآن هم همینه. الآن هم همه میدونن که خیلی از این محتواها برای عذرخواهی در حال پر شدنه.

حالا چی؟ گذشت؟

نه، نگذشته. روش این دستگاه کارمندی خیلی مرسوم شده. خیلی راحت دروغ میگن و خیلی هم پررو هستن.

خواهر من برای یک جای معروفی یک مدت پیش ایناها کار اختیاری میکرد. مدتی رئیس آن مکان به این اسم که تو با دیگران بدرفتاری میکنی، گفت من به تو لیست میدم و تو نامهربان نباش! من رئیسم و دیگران تحملت نمیکنن! مثل همین حرف ها که الآن درمیان میگن به رئیسی.

حالا انتظار داریم رئیس لیست رو بده. آیا میده؟ نه. لیست رو روزی که شوهر میکنه میده تا بگه شوهرم به تو لیست رو داد و من در حق تو لطف کرده ام؟!

اوناها یک سناریوی تکراری رو برای شانتاژ کردن فضا یاد گرفته ان. همین کار رو باکسی انجام میدن که اختیاری کار میکنه، و همین کار رو با کسی میکنن که حقوق میگیره. فعلا من برای عذرخواهی هم کار میکنم و هم محتوا پر میکنم.
حالا این آذری جهرمی شجاع شده؟ این همتی به رئیسی گفت وزیر بیچاره مون اذیت شده، و ازش شکایت شده. برای چی این تو توییتر مینویسی؟ تو میگی میخوای حمایت کنی؟ من چرا باید برم تو ایتا بنویسم، ولی تو میری توییتر مینویسی. چرا میری

ما رو برای بنزینی که یک شبه گرون کردن، فیلتر کردن، بعد هم نگفتن. خب بگو. من پول داده ام، سرور مجازی گرفته ام برای شرکتم. پول من پرید اون وسط. تو فضای کامپیوتر هم هست رشته ات. بدترین بیکاری در رشته کامپیوتره.

وسط کرونا که همه مون، شرکت هامون، جمع شده، این آذری جهرمی رفته عکس شخصی خانواده اش رو میذاره تو فضای مجازی که رفتم سفر، خوش گذشت!

میگن سفر در شرایط کرونایی ممنوعه. تو که هر غلطی میخوای بکنی، خب بکن. چرا پس حرص ما رو در میاری؟

آذری جهرمی میگه من تنها کاری که کردم اینه زیرساخت رو درست کردم. الآن اینترنت ارزون شده؟ چی رو درست کردی؟ زیرساخت خودت رو درست کردی؟!

اون از اون وزیرتون که به ما میگه بیکار رفاه طلب. این از این وزیر ارتباطاتتون.

همتی برای آذری جهرمی میگه وزیر خوب و عالی. پز این رو میدن که رفته واسه بچه هایی که بستنی طلا تو برج میلاد میخورن، هزار تا سرورشون رو کرده صدهزار سرور. حالا من باید به این برج میلادی ها پول بدم که تی شرت خارجی بپوشن بگن پردازش تصویر کردیم. چیزیکه مشق شبانه من بود. چیزیکه دم به دم داشتیم انجام میدادیم. فقط من باید پول سرور اونو، تی شرت خارجی اونو بدم، تشویقشون هم بکنم، بگم رشته ام کامپیوتره. تو برای بیکاری ماها که رشته مون ارتباط مستقیم با فناوری اطلاعات و ارتباطات داشت چه کردی؟

آذری جهرمی، بدترین وزیر دولت روحانی بود، ولی انقدر این دونه درشت بود که کج شد، ولی نیوفتاد. انقدر این خاندان داشت که الآن کجیش فقط روی صورتش مونده.

یک جوری راحت دروغ میگن که خود ما که زیر دستشون بودیم باور کنیم، فردا این وزیرشون کاندید ریاست جمهوری شد ما هم بفرستیم رئیس جمهور بشه.

شماها که خیلی خوب و دلسوز بودین، حق من به عنوان یک ایرانی رو خوب به جا آوردین. با همه آدمهای اون لیست که دادین دستم همین کار رو کردین؟ به همه اونها گفتین جاسوس بودن؟ یا فقط به من قاضی زاده گفتین.

مخصوصا هی کرم میدوونن که وقت بذاریم هی جواب اینا رو بدیم. البته، اگر هم وقت رو تلف نکنیم دکترا هم بگیریم میگن چرا دقیقه نود این کار رو کردی؟

توی اون لیست من دیدم چقدر کارمند زاده دیگر بودن که میتونست اسمشون بلند نشه. چرا باید اسم من قاضی زاده اینطوری بلند میشد؟

مقصر من بودم؟ یا پدرم بود؟

حمال بودیم؟

باید برای عذرخواهی هی براتون کار کنیم؟

باید بریم خارج؟

چرا؟

من اگر قاضی زاده نبودم، جاسوس نبودم. دیدم اون همه کارمند زاده که بی صدا کار کردن، ولی باید هی صدای من بلند بشه.

پیرامون مناظره اول انتخابات ریاست جمهوری 1400 (مناظره 15 خرداد)

با این مناظره معلوم شد اگر بخصوص در این 8 سال کاری انجام نشد، دلیلش اصول گراها و قضات بوده اند. منم که فرزند قاضی هستم برا همینه لابد شوهر نمیکنم و در هیییچ دستگاه اداری شغلی ندارم.

پدر من قاضی نبود، به گفته خودش حمال بود. ماها باز بدتر از اون. خودم و خانواده ام.

خوابگاه که بودم هنوز مفهوم اسمش رو نفهمیده بودم که یعنی جای خواب. یک ماه که گذشت گفتم امام جماعت بیارین برای ما نماز بخونه. نمیدونستم که. بعدا که یک چند بار دانشجوی لیسانس فیزیک بهم گفت نمازت بخوره تو کمرت فهمیدم که چون اونجا محل خواب و خوابگاه بوده، هم اون خواسته اولم اشتباه بوده و هم اون نماز خواندنم آنجا. بعد از مدتی که خوب آموخته شدم دیگه فقط شب و فقط موقع خواب نهایی روی همان تختی که برام تعیین کرده بودن میخوابیدم و باقی را در جای دیگر سپری میکردم. هرچند که البته این جا و مکان فقط در همان حد اسم برای من باید کاربرد میداشت و برای بچه های فرهنگیان و سایر کاربردهای بیشتری باید میداشت. حد و اندازه من که باید فقط در حد تعریف اسمی کلمه خوابگاه میبود.

حالا در این مناظره این آقای نماینده دولت خاتمی و دولت اصلاحات، آقای مهرعلیزاده گفته این شیخه چی میگه شش کلاس هم بیشتر درس نخونده و اون هم درس حوزه؟! این بیاد حرف از اقتصاد بزنه؟

حالا از اسرار این دولت اصلاحات اینه که اتفاقا با نگاه هم اگر شده به کسی مثل سید علی خامنه ای هم همین نظر رو دارن. حرف از وزارت فرهنگ و ارشاد نزن، حرف از جریان اقتصاد کشور نزن. تو قاضی هستی، بله تو از 16 سالگی قاضی بوده ای!

من عذرخواهی میکنم که پدرم هم مثل همین رئیسی قاضی بوده، و البته با هر پست عذرخواهی میکنم، همونطور که شما خواسته این.

پدر من اگر کسی بود که بهش میگفت چقدر ضرر داره این قاضی شدنه حتما شغل های دیگری رو انتخاب میکرد. کما اینکه بازنشسته که شد، دیگه سمت دستگاه های دولتی و اداره و این چیزها نرفت، بسکه خوب بودن.

اما، در مورد درس حوزه. خوب بود که اون زمان که مصادف با چنین روزی 15 خرداد 1342 بود، مردم ورامین و چند شهر دیگه کفن پوش راه افتادن، و در همان زمان کماندوهای محمدرضا شاه پهلوی در مدرسه ای که یک مکان برای آموزش بود، ریختن و مردم و طلاب حوزه را به رگبار بستن، و از آن بالا بله، تپ تپ انداختنشون پایین.

تویی که تپ تپ دیدی اینها رو انداختن پایین، باید عاقبتت رو اون دنیا دید. به ما که خیلی ظلم کردی.

این ها افتادن پایین. اما چرا؟ چون در آن مکان آموزشی چه کرده بودن؟ تجمع در پس قانون اصلاحات ارضی شاه نبود؟ دروغ شاه و انقلاب سفید که هنوز که هنوزه به خاطر اونه که مردم بسیار مشتاقن شهرنشین بشن، نبود؟

اون حوزوی ها که از دم مرده بودن، رو خوب بود میرفتین میخوندین و بدانید برای چه بود که انقدر مردم به اونها اعتقاد داشتند. تویی که سنی نداری، برای منفعتت سراغ همین شیخ ها و حوزوی ها میری و بعد پشت سر همین ها میگی چقدر خوب که تپ تپ افتادن و چقدر خوب که شاه بود، بچه کسی هستی که پدرت سر سفره شاه نشسته و حالا برادرت یک حرکتی هم در جهت انقلابی کرده که تو امروز مستقل بشی، ولی نتیجه چیه؟

نتیجه اینه که انقدر راحت قضاوت میکنن، تا وضع بهتر نشه که بدتر بشه.

آیت الله سید روح الله خمینی، شیخی بود و سیدی از خاندان اولاد پیغمبری بود که با نفس مسیحایی که داشت آمد و بسیاری از اتفاقات ناگواری که در آن دچار بودیم فقط با اقتدای به او بدون هیچ زحمتی عجیب حل شد، به طرزی باورنکردنی. ما مردم ایران او را انتخاب کردیم و به او اقتدا کردیم. خوب است که قدر بدانیم.

امروز در شرایطی هستیم که همه خیلی چیزها میدانیم. این باید اینجا باشد، آن باید آنجا باشد و خیلی چیزا. من سوالم اینه، امروز که به آیت الله سیدعلی خامنه ای اقتدا کردیم، خوب بود در شرایط کرونایی از ما میخواست تجمع کنیم؟

در همین دولت که چیزهای عجیب بسیاری دیدیم از عجایب همین وزیر ارتباطاتش آقای آذری جهرمی بود. این هرکار میکرد هیچ بد نبود. در توییتر که برای ماها فیلتر بود این هر روز توییت میکرد. در شرایطی که وزیر دیگر دولت روحانی، وزیر بهداشت میگفت سفر ممنوع است، اتفاقا تصویر میگرفت یعنی من یک پدرم بچه ام سرش رو گذاشته روی پایم، در حالیکه داریم میریم سفر!

بخشی از جستجوی رمزارزها برای ما فیلتره، و این وزیر ارتباطات میگه چقدر این رمزارزها خوب هستن. اصلا بی برو برگرد خوبن!

حالا خودمون قضاوت کنیم. آیا این جوان تحصیلکرده که برای هر کدام از این کارهاش باید استیضاح میشد، بازخواست میشد، ولی آب از آب تکون نخورد، وجودش مفیدتر بود؟

مگر این دو وزیر هرکدام دو وزیر متخصص در حوزه خودشان در دولت روحانی نبودن؟

تحلیل انتخاباتی 1400 قبل از مناظره

هشت سال پیش انتخاب ریاست جمهوری برام خیلی راحت بود. من یک دهه جوان تر بودم و وقتی روحانی رای آورد گفتم مردم خودکشی کردند. میخواستم شوهر کنم. کسیکه فکر میکرد میتونه نامزدم بشه روحانی رو خورد، در حالی که من ازش متنفر بودم.

از آن زمان به بعد وضع من بهتر نشد. نه کسی شوهرم شد و نه دارایی هام بیشتر شد. هنوز صاحب خونه نشده ایم. خودم به شخصه هربار مالم رو سفت نگه داشتم، ولی هربار انگار تو چشم بودم و همین هی باعث میشد از حقم برداشته بشه. یک چند باری گفتم مو از این خرس گنده دولت بکنیم، ولی انگار این یکی دقت میکرد در منازعه با مردم نه تنها مویی ازش کنده نشه و بلکه بیشتر از گوشت ماها بکنه.

حالا هشت سال گذشته. مجرد دکترا گرفته با معدلی که بالا نرفت مبادا مربی دانشگاه بشم و مبادا نخبه معرفی بشم. هفت نفر هم جلوم گذاشته ان. در حالیکه با شرایط آب و هوایی فعلی گویی هفت گاو استخوانی هفت گاو تر و تازه را خورده اند و ما در خشکسالی هستیم، نامزدهای انتخاباتی برایمان حرف های خوب میزنند. حرفهایی که آدم با شنیدن آن ها بهشت برین رو تصور میکنه و یا اگر بهشت رو تصور نمیکنه لااقل احساس میکنه  احتکار روغن موتور، بنزین و بوی گازوئیل در حال کمتر شدن و کمتر شدن است.

آیا واقعا این طور است؟ انتخاب هشت سال پیش برایم راحت تر بود.

الآن این هفت نفر خیلی شبیه هم هستند. دو نفر رو که راحت رد میکنم؛ یکی زاکانیه و یکی مهر علیزاده.

هربار با خودم میگم آخه این رضایی چرا تو باغ نیست؟ این قاضی زاده هاشمی چرا کتاب نشون داد؟ اون محسن رضایی اول اومده میگه من همه اقوام رو میارم روی کار، بعد میگه خانه داری رو برای زن ها شغل محسوب میکنم. از اون طرف هم هربار میگه من چقدر کتاب خوندم و اینم معدلمه. از نظر من اینا با هم تناقض دارند. اولا که چند باره من دیده ام تو این مملکت هرکی کتاب جلو دوربین آورده و گفته معدلم بالاست کسی بهش رای نداده. همینطوری خیلی راحت احساس میکنم این دو نفر قاضی زاده و رضایی رای نمیارن، مثل همیشه. بعد هم اگر هم رای نیارن به حق و به جاست. همین خود من، واقعا جاش نبود با این همه خدمتی که به این استاده کردم لااقل معدلم بالا باشه؟ تو این مملکت با این حد فساد حرف زدن از کتاب و چوب خط مطالعه جای اعراب نیست. حالا قاضی زاده مثل قالی باف کتاب بلند کرده. 

میگن جلیلی سخنگوی اصول گراهاست. برای خوشگلی میارندش بالا. بعد از اون رئیسی هست. این رئیسی از حالا فکر میکنه پیروز انتخاباته. شاید دلیلش اینه که احتمالا کسایی که خودشون رو اصلاح طلب معرفی میکنن نمیخوان رای بدن. موقع رای جمع کردن انتخابات مجلس هم همین طور شد؛ انتخابات مجلس شفافیت (؟)1، سال 98، دیدیم یک عده با ماشین آنچنانی پیاده شدن یک لیستی هم تو دستشون بود و همه با هم به یک لیستی رای دادن.

همتی رو از لیست انداختم. اون اصلا نمیدونم چه تصوری کرده؟ ولی رای نمیاره. من اول فکر کردم به خاطر رئیسیه که داره میاد. حالا البته به نظرم خیلی بد هم نمیشه رئیس جمهور بشه. میگه رئیس بانک مرکزی باید مستقل از دولت بشه. با این وجود شاید برای فرار از کارنامه اقتصادی روحانی اومده.

به طور کلی احساسم اینه که رای تقسیم میشه. انتخابات 1400 به دو دور کشیده میشه. یک بار باید از هفت نفر انتخاب کنیم و بار دیگه از دو نفر رئیس جمهور انتخاب بشه.

______

1- میگم مجلس شفافیت. همه با هم میگفتن اولین کاری که میکنیم اینه که رایمون رو شفاف میکنیم. الآن داره دو سال میشه که هنوز به قانون شفافیت رای نداده ان. انقدر کار مهم تو این مجلس ریخته که این شفافیته بعیده لااقل تو این چهار سال انجام بشه!

کف زدن مجازه، ولی خرید و فروش مجاز نیست

واردات که زاهدی میکنه مجازه، ولی خرید و فروش محلی که ممکنه دست من هم توش بره مجاز نیست. تو دانشگاه هم همینطور بود. یارو میومد آلمانی بود، ما شصت میلیون و خیلی بیشتر تومن پول داده بودیم برای یک جلسه که این استاد دانشگاه بذاره ما برای آلمانی کف بزنیم. که چی؟ که پس فردا که چند مقاله به اسمش ثبت کردیم و اون گفت هرچند شماها اونی نبودین که من میخواستم، ولی حالا ازتون تا میتونم باید استفاده رو ببرم، آلمانیه قبل از اینکه بخواد ما رو راه بده استاده رو راه بده.
استاد دانشگاه کارش چیه؟ واردات. واردات کامپیوتر، سوپر کامپیوتر و ماینر. ماها بعد از کلی خرج کردن حق داریم فقط برای اونی که فروشنده خارجیه دست بزنیم. درآمد استاد دانشگاه از فروش کامپیوتریه که آمریکائیه و آلمانیه توزیع کننده و فروشنده ش هستن. علم در اختیار کسیه که فروشنده است. ما رفتیم دانشگاه برای اینا یاد بگیریم کف بزنیم.
میگن واردات رمزارزها مجازه، خرید و فروش آن غیرمجاز. مثلا اگر من توکن تولید کنم، هرچند با کامپیوتر سطح پایینم که سال های پیش از وارد کننده استاد دانشگاه خریدمش، حق فروش اون رو ندارم. چرا؟ چون توکن چیزیه که باید با سوپرکامپیوترهایی تولید بشه که این استاد دانشگاه با اون شصت میلیونی که من بهش اخیرا داده ام و تازه خریدتش تولید بشه و لاغیر. آقا کیفیت چیز مهمیه که اون سوپرکامپیوتر برآورده میکنه.
کف زدن مجازه. من مجازم وارد کنم. مجازم فارم (مزرعه) بذارم تو خونه تا بیت کوین استخراج (واردات؟) کنم؟ مجازم دمای هوای شهر و کشورم رو بالا ببرم (کف بزنم) صدای بیت کوین رو بشنوم با چیزی به اسم استخراج بیت کوین (واردات؟)؟  هوا رو آلوده کنیم که برق این کامپیوترها رو تامین کنیم، درحالی که خودمون آب نداریم بخوریم پول برق بدیم برای چیزی به اسم صدای بیت کوین؟
صدای بیت کوین رو بشنویم. رمزارزهای خارجی رو وارد کنیم و حق خرید و فروش هم نداشته باشیم! اسم این کارها چی میتونه باشه؟
فکر میکنم آدرس غلط دادن به این دولت مزه داده که دست از ماها برنمیداره. من دکترا دارم. بارها کدی رو برای رمز کردن نوشته ام و فروخته ام که تحریم بودیم. وقتی تحریم بودیم بهترین راهش رو دیده ام که خودم تولید کنم. حالا فروشنده تولید خودم هم یک مدت بودم تا زمانیکه تکلیفم رو روشن کردن که غیرمجاز بوده ام. حالا بالفرض بیام و رمزارز تولید کنم، حق خرید و فروش ندارم، نه؟ چون واردات مجازه، خرید و فروش مجاز نیست؟
البته، چون ما تحریم کامپیوتر و سوپر کامپیوتر هستیم، مثلا من هم میلیون ها خرج تحصیلم برای واردات این دستگاه ها کرده ام، رفته ام سراغ کالاهای دیگه به جز فروش کامپیوتر. مگر این بیت کوین و سایر رمزارزها کالا نیستن؟ کالاهای من هم شامل این ها میشه و هم شامل موارد دیگه که دستم میرسیده. حالا برای چی من ایرانی باید برم صداش رو بشنوم، کامپیوترهای آمریکایی ها رو پر پول کنم که باز این دولت و اون دانشگاه واردکننده ش باشن؟ باوجودیکه برای امکان خرید و فروش بیت کوین و سایر رمزارزها روی سایتم کار کرده ام، من که تا دکترای کامپیوتر رفته ام تو سایتم این امکان رو به نمایش نگذاشته ام. چرا؟ چون این قیمت ها رو داره همون آمریکایی تعیین میکنه که یک دوره با شگردهای کلاه برداری پول ما رو با همون خارج کرده. ماها جو گیر قیمت این یک روز دو روزش میشیم میریم میخریم غافل از اینکه با تحریم هایی که بهمون اعمال کرده ان، قانون عدم استفاده از اونها رو هم برای ما تعیین کرده اند. میریم انگلیس، به جرم دور زدن تحریم ها میبرندمون آمریکا! الآن مگر همین مدیر عامل پیمنت 24 نیست که همین بلا رو سرش آوردن. کارش چی بود؟ تا اونجا که ما از سایتش استفاده میکردیم، مقاله ای چیزی میخواستیم پولش رو مثلا به هندیه بدیم اول میدادیم به یک کیف پول در امارات، بعد اون هم برای ما با یک درصد سودی واریز میکرد. ما داشتیم پول میدادیم تا کالایی مثل چاپ مقاله بگیریم. این رو مجازات کردن، نه در انگلیس، و بلکه در آمریکا.
بردنش آمریکا و بیست و سه سال هم به جرم همین دور زدن تحریم ها محکوم به حبس شد. اینه اون چیزی که دولت ما برای ما میخواد؟ واردات چی مجازه؟ چرا باید اصلا مجاز باشه؟ مگر ما کج بودیم؟ چطوره که خرید وفروش اینها برای ما غیرمجازه ولی گرفتنش از اون آمریکایی به اسم واردات مجازه؟ چه تناقضی

بعدا اضافه کرد: هر دو غلطه، هم واردات رمزارزها و هم خرید و فروش آنها. رمزارزها کیسه تنگی آمریکاست. اتاریوم مال اسرائیله. جک ما، یکی از چینی های ضدشرق در چین داره واسه خودش تبلیغ رمزارز میکنه. عملکردشون هم دقیقا مثل عملکرد خودمون تو بورسه. کار واقعی، شغل واقعی و درآمد واقعی به مردم میدادن این بازی ها رو در نمی آوردن. انگار حالا تو دنیا هیچ پیشرفتی نیست که لازم باشه ما دنبال بکنیم، و فقط نباید ما از رمزارز عقب بمونیم. شدیم مثل عرب ها. بهمون گفته ان نفت دارین وضعتون خوبه. ما هم چشم بسته انگار نه انگار که به هفت نسل بعد از خودمون اعتقاد داریم هرچی میگن گوش میدیم. بگن نفت خوبه، میگیم نفت خوبه. بگن رمزارز خوبه، میگیم رمز ارز خوبه. استخراج رمزارز یکی تو میکنی با کامپیوترت که بیشتر نقش لامپ 100 رو داره، یکی اون میکنه با کامپیوتر اسپینی.