آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آدم های کوکی- تابستان 1402

روزهای اول تابستان معمولا شروع فصلهای جدید زندگی برای من هستن. اغلب هم فرصتی پیش میاد که خاطراتم رو بنویسم. امروز سرکار جدید در یک فضای جدید رفتم. البته قبلا آن را به نوعی امتحان کرده بودم، ولی خواستم این بار مصممتر برگردم.

امروز با کودک بازی میکردم. اون هی آب به چرخش میداد و من هی آب به چرخ میدادم. بچه بهترین کاری که ممکن بود فکر کنه انجام میشه همین بود.

این فرآیند تکراری قرار بود یا تا بی نهایت ادامه پیدا کنه و یا فرجی بشه و من از مخمصه دربیام. خونه که رفتم بعد از کمی آسایش یا این انیمه بیست سال پیش افتادم که تویش دختر نابغه مادری کوکی داشت.

خلاصه که چندان جذابیتی نداشت، ولی یادم نیست چطور از این بازی و حلقه دراومدیم.

یاد بازی های روزهای زندگیم افتادم که قبلا هم اینجا اشاره کرده بودم. مثلا خاله ام که بهش سال 97 زنگ میزنم و برای ادامه ارتباط شرط میکنه با زن برادرم آشتی کنم! و چون اتفاق عجیبی هست و اصلا ماها باهم قهر نبوده ایم شرط بیجا منجر به حلقه بی نهایت از یکسری کارهای تکراری میشه که فقط خودم باید از تویش دربیام. با اون شرط خاله ام از هرگونه ارتباط که منجر به پیشرفتی در کارم بشه تا سالها بعد جلوگیری کرد و بچه هایش هم که طرفم می اومدن با منت فقط چرت و پرت تحویلم میدادن.

بعضی حلقه ها تو زندگی ما کوتاه هستن. اونقدری که قشنگ میگی رباتی هستی. برخی هم اونقدری بزرگ هستن که تویش میتونی کلی زندگی کنی و نفهمی که در یک حلقه بزرگ گیر کرده ای.

یکی آوردن تو تلویزیون بگه چرا انقدر طلاق؟ اون هم گفت طلاق دیگه حادثه نیستو پدیده شده. بعد هم توضیح داد که حادثه یعنی یک بار اتفاق بیفته، ولی پدیده یعنی تکرار بشه. گفت که همسرداری بلد نیستیمو از این جور حرفای تکراری. حتی این هم تکراری بود که میگفت ما خیلی ساله داریم رو این موضوع کار میکنیم. گفت که نه حوزه به این موضوع خیلی پرداخته و نه مدارسو دانشگاه. البته حرف جدیدش برا من اینجا بود که میگفت ما البته تونستیم دوره تئوری خانواده رو برای کلاس های نهم و دهم بچه ها بگنجونیم، ولی متاسفانه عملی نیستن! حالا من نمیگم که از حرف هایش بر می اومد که میخواد روابط دختر و پسر رو از هر نوعی عادی سازی کنه. چون خیلی دوست داشت تو این کلاسا روابط دخترو پسر عملی آموزش داده بشه. دیگه حالا این علاقه ش رو نگفت که میخوان از شبیه ساز استفاده کنن، از پسرای پشت پرده، و یا خود دختر و پسر تو همون کلاس بشینن کنار هم دیگه! ولی حرفشو خیلی سریع زدو حتی گفت CPR هم ماها بلد نیستیم.

اون یکی دیگه رفته ام اداره اش. بهش میگم فلان اداره که تو من رو فرستادی جواب ما رو نمیده. بهم چند تا شماره تلفن و آدرس سایت رو مثل رباتی میده و میگه برو اونجا ما سیستم پاسخگویی داریم. فکر کنم سیستم پاسخگویی اش هم هوش مصنوعیه وگرنه انقدر این کارمند بیمار رفتن من به اونجا نبود.

من قشنگ میرم تو سایتهای خارجی. اصلا نگاه میکنم تغییر خاصی نسبت به 20 سال پیش نکرده ولی یک گزینه داره که باید انتخاب کنی من انسان هستم. حالا ما ایرانی ها به این مرحله رسیده ایم که گزینه بزنیم من یک ربات هستم. شما با انسان طرف نیستین. رفتم تو سایت کتابخانه ملی. یک گزینه انتخاب طبقه اجتماعی داره. آدم یاد کاست های دوره ساسانیان می افته. فقط هم همین یک گزینه کار میکنه. تا می آیی ایمیلت رو وارد کنی هرچی بزنی باختی و میگه ایمیل نامعتبره. یعنی نگاه میکنی اینها میخوان بگن ماها انسان نیستیم و ربات هستیم. تو کل سایت هاشون میری نگاه میکنی دارن هوش مصنوعی رو وارد میکنن که چطور ماها رو به عصر حجر و دوره ساسانیان و قبل از اسلام برگردونن. آره دیگه، ممکنه علم بیاد و با هوش مصنوعی مثلا مورد علاقه چمیدونم خوشگل ایلان ماسک جای نظام جمهوری اسلامی رو به جای نظام فاشیستی ضد نظام بده؟

انگار جوامع دیگه این شرایط رو ندیده ان و یا ماها مثلا فقط داریم همین ایران زندگی میکنیم. دیگه برای اینکه ظلم کنی باید چشمت رو روی یک سری حقایق ببندی. حقیقت از این جنس که فقط ماهاییم که خریم و بقیه گوسفند هستن و کسی نمیبینتشون رو باید خیلی بین این دولتی ها و اربابان قدرت ببینیم که بعدا با خودمون بگیم چی شد به اینجا و انقدر پایین رسیدیم.

رئیس جمهور (بگذارین نگم رئیسی بود) دیشب پریشب اومد و کلی از خودش تعریف کرد. حالا من هیچی جوابش رو نمیدم. اغتشاشات ناشی از تلاش بیست کشور در جریانات اخیر دخیل بوده و از همون موقع برخی کارهای خوب کمرنگ شده و من هیچ نمیگم، ولی اگر عمری باقی بود و اینها گذاشتن روال عادی بگذره خودم براتون میگم این دولت چقدر کارآمد بوده.

از حال بد به حال خوب: تغییر

قدیمی بودن خوبه. یکی از جهات خوب بودنش گفتن تاریخه و درک تغییرات. تاریخ زیبایی که من گذروندم  درختانی داشت که بعید بود تا اقلا تا 50 سال دیگه بخوان قطع بشن و یا موضعشون تغییر کنه. ولی این اتفاق افتاد، کم کم و آروم آروم. اول از خود ماها شروع شد. قرار شد من اول دیپلم بمانم. بعد راه فرزند اول که ناقص شد قرار شد من درسم رو ادامه بدم. فرزند اول سال 84 که رسید کاملا ناامید از ادامه تحقیق و مطالعه در رشته الکترونیک شد.این سال 84 ما برابره با 2004 و 2005 بعد از رکود بزرگ اقتصاد جهانی. هر موجی که تو جهان میاد ما ایرانیا فک میکنیم فقط باد ما رو برده و درکی از شرایط کلی نداریم اون زمان این فرزند ارشد خونه ما هم فک می کرد که هر چی سنگه زیر پای لنگ اون گذاشتن. او میگفت من الآن باید معلم میشدم، حداقل، ولی این اتفاق نیوفتاده. او ادامه نداد.

کسی زمینه را برای پیشرفت ما در آن سال فراهم نکرد. یک عده از دهه شصتی ها، مخصوصا آنها که دنبال هویه و لحیم کاری بودن همان سال تکلیف خود و زندگی خودشان را مشخص کردند. بعدها از استادان پیرشان که شنیدیم دیدیم آنها هم سالها پیش همین کار را کرده بودن؛ یعنی خداحافظی با دنیای برق و الکترونیک.

بعد از بیست سال وقتی به عقب برگشتم دیدم سال 1384 خیلی سال خاصی بوده. بارها فکر کردم و بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که آن سال که طلایی بود، زمان کمی بود که بشه کسانی مثل من رو تویش حفظ کرد. من رو که درسخوان تر از همسنهایم بودم و تو خیلی چیزا خوب بودم.

اونوقت رفتم دنبال درس و دانشگاه حالا پس از بیست سال، امروز یک نتیجه گرفته ام که مدرک گرفتن خصوصا از دانشگاه ها از همان سال 84 مسخره شد. قبلش مسخره بود و بعدش هم مسخره است. هرکسی هم پایش تبلیغ کنه، چند سال بعد معلوم میشه که باز قرار بوده یک نسل و چند گروه آدم دیگه رو مسخره خودشون کنن.

در نتیجه دیگه برای مدرک گرفتن از دانشگاه باوجودی که بارها کنکور دادم و قبول هم شدم، دست از تلاش برداشتم.

فقط نهایتش یکی دو تا مدرک هلال احمر گرفتم که اون رو هم بکوبونم تو چشم مدرک بگیران و بهشون بگم حوصله چاپ مدارک شماها رو ندارم!

سه ماه پیش از دکه روزنامه فروشی که رد میشدم مرسوم بود تیتر خبر بخونم افزایش چند برابری جرم و جنایت. خبر هم که سالهاست میاد که مثلا سکه ثامن کثیر الشاکی شده و سر مردم رو کلاه گذاشته، پیش فروش خودرو کثیر الشاکی شده و یا مثلا پیش فروش مسکن و یا بزرگترین باند قمار کشف شده و عجیب اغلب سر از مشهد مقدس هم درمیارن!

ما خیلی شانس آورده بودیم که بزرگترین کلاه ها سرمون نرفته بود. چند باری اینجا نوشتم که مثلا یک مظفری نامی بود سر بیت کوین سرمون کلاه گذاشتو  یا مثلا میخواستیم زمین بخریم مشاع اندر مشاع و شانس آوردیم پروازمون دیر شد و نتونستیم بخریم بعد معلوم شد که فقط سند خالیه و خبری از زمین نیست، ولی همین دیروز بالاخره سرمون کلاه رفت!  یک خانواده با بچه کوچیک سوار ماشین  جلو راهمون سبز شدند و گفتن ما در راه مانده ایم تمام مدارکمون همراه با کارتهای بانکی رو  از زنم دزدیدن و بهمون پول قرض بده تا فردا ساعت یک بعداز ظهر پولت رو پس میدیم. فقط الان پول راهمون رو بدین فردا بهتون واریز میکنیم.

این رو خواهرم اومد گفت و بدو رفت که پول رو براشون واریز کنه. من اومدم چونه بزنم که کم بده! تو همین وقت مادرم هم با خواهر به توافق رسید! دوید که پولو بده بهشون و اونجا وقت نداشت به من توجه کنه چون رفت پای خودپرداز برای واریز وجه به خانواده درگزی با بچه کوچیک.

دیگه وقتی برگشت. من اومدم گفتم حالا این بچه مردم با اون ماشین چند صد میلیونی آدم قحط داشت برای کمک گرفتن که از تو بیاد بگیره؟  گفتم اون هم این دوره زمونه که هرکی بچه دار بشه دو تا پدربزرگ و مادر بزرگ و چند تا پدر و مادر داره! اصلا ملت با بچه کوچیک میرن این ور اون ور پدربزرگه و مادربزرگه دم به دقیقه زنگ میزنن حال نوه رو بپرسن پدر مادرش بلایی سرش نیاورده باشن. اون وقت اینها چه طور محتاج پول ما شده ان؟ اصلا چرا وقتی بهت گفت پول بیشتر رو بدی تو گوش کردی و از شرط خودت هم بیشتر بهش دادی اصلا چرا پول را به من ندادی؟

هی من گفتم و حرص خوردم. آخرش خواهر گفت که تو بودی میگفتی قرض بده من بهت پول میدادم.

گذشت و فرداش اومد و شماره خواهرم رو مسدود کردندو پول رو هم به سبک شیادی ربودند و خلاصه ما افتادیم به زحمت که پول پس انداز رو جور کنیم. یعنی خانواده با بچه کوچیک و هزار تا امکانات نقش در راه مانده رو بازی کرد و کار نکرده و زحمت نکشیده و از ما بیچاره های بی پول که در عوض کار کرده و زحمت کشیدیم و پول جور کردیم پولو چاپید.

من مخصوصا اسم درگز رو آوردم که بگم نوع شیادی از اونطرف قبلا جواب گرفته. درگز نزدیک شهرهای مرزی کشوره و اونجاها و جای مرز که بری در راه مانده که پول میخوان زیادن. نگاه میکنی طرف کمی به زبانت حرف میزنه که بفهمی چی میگه و کمی هم به زبان منطقه خودشون حرف میزنه و در نهایت یک پول زور میگیره و انگار تو وظیفه ات بوده که بهشون پول بدی و اگر ندی چه ها که نخواهند کرد. خودشون میگن که اصلا هم اسمش شیادی نیست و بلکه حق بگیری مودبانه است!

اما این همه ما جرا نیست.

محلمون داره تغییر میکنه: رفتم دنبال خوشبوکننده ماشین. از جای کارواشی سابق جای خونه شروع کردم. چون فکر میکنی ماشینت رو میبری داخل کارواش و طرف یک آینه میگذاره جلو ماشین و به جز اینکه بیرونش رو میشوره داخلش هم برات یک خوشبو کننده ماشین میگذاره. خیلی منطقیه. فکر کنید رفتین هتل و خانه دار این کارها رو براتون کرده. اما اصلا از این خبرها نبود. دیگه کارواشی جای خونه نبود. من اشتباهی وارد انبار ماشین کارواش سابق شده بودم. به طرف گفتم خوشبو کننده ماشین دارین. یک نگاه به کفش و یک نگاه به شلوار و سرتا پاهام و پلاستیک توی دستم که گواه پیاده رو بودنم بود کرد و گفت: نه، مرسی!

گفت: نه ممنون

من اصلا هاجو واج از عکس العمل مجموعه آدمهای تو گالری ماشین مونده بودم. این ها امروز تجمع کرده بودن که قولنامه و اسناد اوفوا بلعقود امضا کنند و فردا که انتخابات مجلس و دولت بشه، همین گالری ها میشن محل تبلیغات نماینده های مردم!

به کسیکه پشت میز نشسته بود گفتم که عطر داخل ماشین دارین؟

اون هم نمی خواست جوابم  رو بده. گفت نه ممنون! یعنی درست بهت اینطوری جواب دادیم.

من متعجب بودم از جوابشون. میتونستم حالا به خودش و برادران و فامیلش نگاه کنم. گفت ما عطر ماشین نمیخریم.

گفتم من فکر کردم اینجا کارواش بوده و حالا شما یک دونه خوشبو کننده ماشین شاید داشته باشین. گفت از لوکس فروشی های ماشین اون سر میدون باید بخری. گفتم: آهان، شما اینجا فقط قولنامه1 مینویسین و از این بازی ها

از جای خشکبار فروشی که الآن ظرف یکسال تبدیل به گالری ماشین شده رد شدم. از جای فروش چارتری بلیت هواپیما و فروش بلیت قطار رد شدم که دیگه اونها نیستن و هر دو تبدیل شده ان به موتور سیکلت فروشی. از جای چند مغازه استیل فروشی و یخچال سازی رد شدم که تبدیل شده بودن به قهوه فروشی و کافه تا رسیدم به یک مجموعه مغازه که اینها مرسوم هست بری جاشون و باز نباشن. یک لوکس فروشی لوازم جانبی خودرو بود و خوشبو کننده ماشین که من میخواستم نداشت و رفتم تا به یک کارواشی رسیدم. کارواشی هم با سگش دم در نشسته بود و با سوال من باز هم این از پا تا سر رو نگاه کرد (نگاه رسما تحقیرآمیزه) و گفت که نه نداریم.

یا خدا! خود کارواشی هم خوشبو کننده ماشین نداره. دیگه رفتم تا سر میدان. اونجا هم یکی دو مغازه بود که معلوم بود صاحب مغازه با شنیدن این کلمه انگار بابت تمام اجناس داخل مغازه اش فحش خورده و من سعی کردم دندان روی جگر بگذارم و کمتر تحقیر کنم. منظور از میدان میدانی بود که دقیقا رو به حرم مطهر رضوی میشد. دیگه فقط کمی مونده بود تا به مغازه های تحقیر شده برسم. فقط دو کوچه ، فقط دو خیابان، و بالاخره رسیدم.

رسیدم و اتفاقا هم خوشبو کننده مدنظر من رو نداشتن. بیچاره ها حسابی هم تحقیر شده بودن. در نظر بگیرین که جای شلوغی حرم و حالت آپاراتی و تعمیراتی و چشمها قرمز و ملتهب. این رو که گفتم یاد آپاراتی های جای علی بن مهزیار اهواز افتادم. نمیدونم قسمت این حرم های مطهر چیه که با ظاهر خوبی که براشون ممکنه متصور بشی دورشون رو راحت آپاراتی ها میتونن پر کنن! آپاراتی، اون هم آپاراتی تحقیر شده!

شاید برخی اینها رو به تورم و مشکلات ناشی از برجام ربط بدن. مثلا بگن این برجام، همان مذاکره یا کلاه برداری آن هم بر سر مردم ایران. برخی ممکنه ریشه آن را از سال 92 و پایان ریاست جمهوری احمدی نژاد ریشه یابی کنن. برخی ریشه رو میدن به کوی دانشگاه سال 79 و اون حوالی، مثلا جنگ عراق-آمریکا سال 82. شاید مشکلات از سال 88 شروع شدو از آن زمان که بهش میگن فتنه سبز؟ شاید هم برخی بگن که نه، از همون اول این مشکلات بود و ایران حتی قبل از انقلاب هم مجلس و دولت داشته و ریشه عمیق تره، ولی یک چیزی روشنه و اون هم خواست مردمه. ملت تا از یک چیزی جواب نگیرن دنبال اون نمیرن. اون سال 84 که احمدی نژاد رئیس جمهور شد کی فکرش رو میکرد یک آدم بی نام و نشان رئیس جمهور بشه؟ خاتمی که رئیس جمهور شد خیلی ها میشناختنش. او در دوره های اوایل انقلاب و بر سر مسائل جنگ ایران و عراق در بین رجال سیاسی حضور داشت. هاشمی رفسنجانی هم که فرد شناخته شده ای بود، اما چی شد که این ملت هوشمند و باهوش به احمدی نژادی رای دادو پیشینه حضور در کابینه دولت و مجلس به اونصورت نداشت؟

دلیلش رو شاید باید در تغییرات جهانی بدانیم. اون زمان ها تبلیغات سفر به  تایلند، بانکوک و کشورهای اروپایی و هندو اینها زیاد بود. اصلا روزنامه باز میکردی همه اش تبلیغ بود. خیلی ها این سفرها رو میرفتن. خیلیها میرفتن که آموزش ببینن، به خصوص دانشگاهی ها، اینطوری شد که دانشگاهی ها تونستن احمدی نژاد ناشناخته رو بفرستن کاخ ریاست جمهوری.

سال 84 آموزشها کامل شد. یک باره دیپلم باارزش ترین مدرک شد. کسانیکه به نظامی های ایرانی نزدیکتر بودن وقتی دیدن که نیروی انتظامی و پرورش سرباز کشور افتاده بدو بدو فقط آموزش رانندگی یاد میده و اون هم گله ای، افتادن به تغییر منش و رفتار. اون زمان من تازه دانشجو شده بودم. نمیدونستم که قراره آینده چه اتفاقی بیوفته. مردم هم نمیدونستن، ولی این اخبار رو داشتن. به اینها میگن خبر رانتی. داشته اند و با این ها تا حالا رفته ان بالا.



_________________________________

1-البته اونجا انقدر حواسم پرت بود که به جای قولنامه گفتم عقدنامه و طرف مونده بود بخنده که چطور جدی دارم مسخره اش میکنم

خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

جریانات شاید خیلی سریع در حال رخ دادن باشن، و شاید عکس العمل ما اونقدر کند هست که توانایی پاسخ دادن به اونها رو نداریم. برخی البته، مشخصه که به سن ما قد نمیده و جریان از خیلی قبل وارد شده!

از بخش های جذاب سفرم به اهواز مسجد بازار سرپوشیده امامش بود. رفتم اونجا و از کتابخانه اش یک کتاب تصادفی برداشتم. تصادفی که محسوب نمیشه شاید. قطر کمی داشت و به نظر مرتب بود. شاید برای همین انتخابش کردم. حالا تویش چی نوشته؟ به به، روابط زناشویی و همسرداری. چه زیبا و دوست داشتنی. اصلا توی عنوانش همه چی داشت: بهشت و خانواده و اسلام و فطرت و خدا و پیغمبر. سیدی هم از اولاد پیغمبر بر ما نازل شده بود و این کتاب رو  پس از اندیشیدن و تحقیق و تفحص بسیار و برمبنای فکر اسلامی نوشته بود!

انتظارم از این کتاب این بود که سوالاتم رو جواب بده، آقای دکتر سید مصطفی برگزیده1. دیدم در تیتراژ بالا دهه هفتاد چه کتابی چاپ کرده: بله، زنهایتان را در بالا سکونت ندهید! حدیث از پیامبره. سفسطه و مغلطه بلدیم ولی زن نباید نوشتن یاد بگیره که پس فردا حرف خونه رو به بیگانه نزنه! زن نباید تحصیلات عالیه داشته باشه چون ممکنه اون وسط یک یهودی کلی مزخرف در تحصیلات عالیه چیده باشه و این از هدف و تکلیف اصلیش که خانه داری باشه دور بماند و چه سود؟ زن با تحصیلات عالی امکان سفرش بیشتر از یک زن درس نخونده است و این هم گواه بر اثبات این حدیث است که میگوید زن های شما نه بخوانند و نه بنویسند!

کلی مطلب قارچ گونه بدون بحثی نوشته شده و چاپ شده .

کسی در تمام مدت این سالها به این سید حکیم دکترا گرفته ایرادی نگرفته. خصوصا که کتاب هنوز در مسجد و تمیز و دست نخورده مونده! نگاه میکنی کتاب قرآن انقدر این وسط لایش باز شده که پاره پوره شده، ولی این یکی کتاب مقدس بوده.

حالا ما حدیث داریم که میگه زن های مجتهد در آینده و در دوره امام زمان بدون ترس اینطرف اونطرف میرن. یعنی تو دوره امام زمان که اسلام واقعی حاکم می شه زن نه تنها درس خونده که تا مرحله اجتهاد هم پیش رفته و برخلاف گفته این جناب دکتر سید خاک بر سر تو خونه هم ننشسته.

دلیل سرعت بالای جریانات اینجاست که ما یک چیزی داریم به اسم تبلیغات و بازاریابی. من هر روز درگیرش هستم. نگاه میکنم هم در فضای مجازی و هم در فضای فیزیکی این بازاریابان اینترنتی جدیدا نقش های مختلفی پیدا کردند. اخیرا نقش فامیل رو هم همینا دارن بازی میکنن.

بیهودگی کار و وقت تلف کردن، کار آدمهای فاسقه. که تعدادشون هم خیلی زیاده. و برای همینه که مثل من که هدفی دارم با اینها بیشتر مواجه میشم. چون میخوان بریزن و وقتمو تباه کنن.

اگر یادتون باشه چند وقت پیش براتون از جمله های تکراری بازاریابی دایی ام و آقای مظفری نامی درباب بیت کوین نوشتم. نوشتم که در تمام وراجیهاشون یک چند جمله به صورت «کپی کتابی» تکرار میشه. من دنبال پول و شغل بودم و اینها هم در نقش بازاریاب داشتن کارشون رو میکردن. داشتن سعی می کردن وقتمو تلف کنن.

جمله تکراری که اخیرا دارم میشنوم اینه: "بهش گفتم دفعه بعدی که اومدی موهایت رو نزن، من اینطوری بیشتر دوست دارم"

این جمله رو مرد گفته. عین این جمله رو از زن هم شنیده ام که گفت بهم گفت!

این جمله ها، فرم بالا خیابانی داره. جمله پایین خیابونش ، که البته قدمت بیشتری داره و شنیده ام اینه: دختره رو از خونه اش می‌کشیدم بیرون! جلو پدرمادرش هم این کار رو میکردم!

مثل ربات کلماتو  جملات رو تکرار میکنن. انگار بازاریابن. انگار هوش مصنوعی هستن دختره گفت رابطه پس دادم!

دیشب پرسیدم انقدر هوا رو آلوده کردن شورش بوده؟ میگه، نه بابا ریخته بودن تو خیابون میزدن و میرقصیدن. اومده بودن خوش بگذرونن.

الآن اینطوری شده. یک کلمه اخیرا باب شده که میگن: "کتلت آخوند" یا "کتلت میرزا"! نویسنده دکتر سید مصطفی و قبلش برات روشن میکنه که قارچ گونه شعار نوشته.

یک تگ کتلت آخوند هم میزنه اونجا که داریم بانک رباخور رو اسلامی میکنیم، اونجا اگر نماینده خبرگان استانی رو شهید کنن میگن این هم همون کتلت آخوند و میرزا باهم! کردیم خوب کردیم و میکنیم تا بهتر شه! دکتر کتابای «ضد زن» رو چاپ کنه بذاره تو مسجد کسی کاری باهاش نداره. چون همین آدمه که «ضد آخوند» هم هست. ولی دانش آموخته علوم دینی و قرآن و کتاب خونده رو می گه آخونده و میزنه.

یک دنیا دیده تحصیل کرده که چهار تا لباس بیشتر پاره کرده و خیلی راحت بهش میشه گفت اهل کتاب رو میگن آخوند!

حالا اگر تحصل کرده زن باشه چی بهش میگن؟

آفرین، حاج خانوم!

این از پورنهای بازاریابی اونها شروع شد که وقتی اینترنت سال 2000 رو به انفجار رسوندن نوجوان های ما رو هم باهاش دزدیدن که امروز این رو ببینیم. سال ۲۰۰۰ میلادی میشه معادل اواخر همون دهه هفتاد شمسی؛ یعنی مثلاً همون سالهای ۷۹ و ۸۰ ماها. از اون طرف جامعه نویسندگان کافرستانی از شرق تا غرب دست بدست هم داده که مثلاً برای خودشون کتاب جامعی بنویسند به نام قهرمانی به نام شاهزاده هری فعلی یعنی همون هری پاتر، و از اون طرف جوانان مسلمان اینطرف با اون همه منبع غنی قرآنی حالا فعلا یک ذهن درگیر پورنی داشته باشم تا بعدش اونها بتونم جریانات امروز رو با ابرقهرمانهاشون شامل مرد عنکبوتی و اینها مدیریت کنند. خیلی هم لازم نبود در اون کتاب مورد علاقه صدها دانش آموز اون دوران علیه اسلام سرصدا کنند. فقط کافی بود یک اشاره کوچک راجع به اون مسلمان به بدی کنند تا حتی مسلمانها هم اون رو فاکتور بگیرن و عاشق شاهزاده هری امروز فرزند ملکه انگلیس شوند

پشت سر دختر حرف زیاد میزنن. پا شده ام رفته ام خونه پدربزرگم. پدربزرگ گفته بود که بیا و قدمت روی چشم و اصلا با ما زندگی کن! وقتی رسیدم داییم خانه پدر بزرگ بود و خاله ام با دو پسر کودکش ساکن آنجا بودند. روز اول داییم حدم رو مشخص کرد. گفت یا با دخترخاله ات میری و یا تدریس میکنی! لطف و مرحمت هم نداشت که بگه برات شغلی دست و پا کرده ایم. فقط حدم رو مشخص کرد.

داییم میگه دایی مادرت مرد. میگم دایی هربار رسیدی گفتی دایی مرد. هیچ وقت نگفتی دختری 40 ساله داشت که مجرد و عزب خونه مونده ( هرچیزی میگم خودش و خانواده اش نشسته ان جواب میدن. اصلا اومده ان که جواب بدن. خونه خودشون نیست و به دعوت خاله ام اومدن که بگن پسر چند ده ساله شون رو یک وقت به سن بلوغ نرسونم!)

دایی میگه اون اخلاقش چیز بود!

میگم دایی من هم اخلاقم چیز بوده. امروز خاله ام میگه تو و اون یکی خواهرت باید برین خونه اجاره کنین جدا زندگی کنین.

تا این رو میگم خاله میگه اوهو

سحر این ها رو گفتم و موقع بارون صبح از خونه زدم بیرون. و حتی معطل نکردم که بارون قطع بشه.2  با مشقت فراوان و بار یک مسافر خودم رو میرسونم به رود گل آلود، جایی که مردی رو به رود نشسته و با دیدن مسافر از شهر دیگه خوشحال میشه که شهرشون چقدر اوه گردشگری شده با همین یکی مسافر!

موقع اذان بلند میشم و دو تا پسر همسن دنبالم میان. یکی میاد و میگه خانوم میخوای خواهرم باشی یا دوست دخترم؟! بهش میگم هیچ کدوم. میگه لااقل بیا بشین با هم حرف بزنیم.

همین این بعد از چند جمله گفت که دخترهای مردم رو از خونه هاشون میکشونده بیرون و بعد هم یک صد میلیون ناقابل تقدیم وکیل کرده تا از همین دخترها شکایت دنبالش نیوفته.

البته این جمله رو از اون یکی دایی جوانم شنیده بودم. بهشت خانواده برای اینها، یعنی همون بهشت مردان

بنابراین، پس از اینکه پسر خاله ام رو به سن بلوغ رساندم و راهی خیابان شدم پسری تصمیم گرفت من را یا به دوستی اجتماعی برگزیند و یا خواهرش شوم.

عجیب اینه که همه آن بخش از فامیل که شغل دولتی داشتند من را به خانه خود راه دادن و آن بخش که شغل غیردولتی داشتن و اتفاقا نیازمند هم نبودن من را راه ندادن. یکی از شب ها راهی خانه عمویم شدم. زن عمو اصلا در را باز نکرد. و معلوم بود که عادت دارد در را روی کسی باز نکند.  برگشتم سمت حرم علی ابن مهزیار. فکر نمیکردم ساعت 10 شب بخواهند این جا را ببندند. همه جا و اطراف حرم تاریک بود. انگار مغازه ها، مغازه دور حرمی نبودن و بلکه آپاراتی چیزی بودن. گویی رفته بودم حاشیه شهر. اصلا خود حرم هم در حد یک مسجد نمیرسید چه برسد به بزرگتر از آن که چند صحن هم داشته باشد. هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دو مرد یکی با لباس شخصی گفت خانوم اگر اومدی اینجا یک دور میزنی برمیگردی!

خیلی بهم برخورد. حدم رو هم اینجا مشخص کرده بودن. من هرکی هرجا اینطوری باهام صحبت کنه زودی تو ذهنم بهش فحش میدم: احمق بیشعور! گفتم تو اینترنت که ننوشته بود الآن اینجا تعطیله! میپرسه تو از کجایی؟ شهرستانی؟

-مشهدم، مشهد ما 24 ساعته است.

-اینجا اینطور نیست

-بیخود! امروز روزیه که گردشگر و توریست میاد اینجا و شما باید آماده میبودین

شروع کردم به داد و بیداد. خلاصه، بدون زد و خورد که مرده دوست داشت راه بندازه و با جمع کردنش و سوار بر ماشین کردنش قضیه فیصله داده شد. کسی نگفت خانوم تو توریست هستی ما بلدیم بگیم امشب رایگان میخوای بخوابی کجا بری و یا اگر جایی برای اقامت ارزان هست، بلدیم و یا گران هست و یا هرچیزی! فقط: خانوم، یک دور میزنی برمیگردی! حواست باشه دستشویی هم نری که تازه شستیم کثیف نشه کار دستمون نذاری. بزرگ و کوچیک برای ما زحمت داره!

نگاه کردم اصلا قرار بوده حرم علی ابن مهزیار وضعش از این بدتر باشه و اینها مثلن حفظش کرده بودن.

سال ۲۰۰۰ پورن هایی که نوجوانان ناخواسته ویروسی باهاشون مواجه میشدن با فساد بانکهای رباخواری. 



بعدا اضافه کرد: کلا مکان لخت شدن و این حمام دستشویی معضل ما خانه های مسلمانه. هر خانه فقط و فقط یک دستشویی داره و اگر دست به معماری نزده باشه، یک دستشویی اضافه، نهایتش در حیاط خانه دارند. اگر هم که دست به معماری زده باشن که این روزها خیلی هم مرسوم شده (حالا یا برای اجاره دادن و یا برای مغازه از گوشه خونه) همون یک دستشویی هم نیست. این دستشویی، اولین نقطه هدف نامسلمونها به طور ناملموس در زندگی هامون میشه. متخصصان دین که بسیار براشون این دستشویی مهمه زنهاشون رو مرکز خونه مینشونن تا حواسشون به اون نقطه دستشویی باشه و چون نگهبان حقوق ویژه خودش رو لازم داره، ترجیح میدن تا حد امکان ورودی به خانه همه از دم محارمی باشن که توانایی کاملا لخت شدن در برابر هم رو داشته باشن؛ یک بار اتفاقی باز شدن در دستشویی دین سالها با عبادت جمع شده شون رو به باد مید و پسر هنوز به بلوغ نرسیده در خانه با دیدن پوزیشن زن (و یا دختر مهم نیست) به بلوغ میرسه و حالات دیگر. این هست که مسلمانها ترجیحا در همان ابتدای کار برحسب میزان اسلامشون خییییییییییییلی دوست دارن دخترانشون رو زود شوهر بدهند که اولین بلوغشون بعد از پریودی در خانه شوهر ببینن

اصلا همین دستشویی عامل زیرسوال بردن اسلام میشه. جوانی که حاضر نیست برای نماز و روزه بلند شود، اتفاقا ممکن است دقیقا موقع اذان صبح هنگام ماه رمضان بلند شود و دقیقا آن موقع که زمان دست کشیدن از سحری خوردن هستن بپرد در همین یک دستشویی. فکرش را بکنید که حالات مختلف چطور رخ میدهد در این یک دقیقه دست کشیدن. از آنجا که معمولا روشور دستشویی (محل آبکشی دهان و دندان) این روزها داخل خانه است، چقدر سخت است برای کسی که واقعا میخواهد روزه بگیرد.

حال اگر اشغال دستشویی توسط عقل کامل آینده یعنی پسر خانواده عمدی باشد چطور میشود؟ یک راه  این است که زمان دست کشیدن از خوردن غذا دقیقا منطبق با هم نباشد. مثلا یکی یک ربع زودتر دست بکشد و یکی یک ساعت و از اینگونه تنظیم زمانها که موقع رمضان و رعایت فاصله افطار تا سحر برای یک ماه مشکل است. دختر کوتاه بیاید و به جای دستشویی رفتن به حمام برود و خدا قبول میکند اگر یکی دو بار بزرگ و کوچکش را در سوراخ حمام جا کند.

برای غیر ماه رمضان هم تقریبا همینطور است. بالفرض که همه محرم هم برای یک بار لخت دیدن یکدیگر در خانه باشند. در این صورت تکلیف مراجعه به آن دقیقا فقط یک دستشویی در خانه چیست؟ بهتر نیست که خانه فقط محل خوابگاه باشد و اعضای خانه در آن حضور نداشته باشند؟ بهتر نیست اصلا مهمان نداشته باشند، چه برسد که مهمان شب هم بخواهد بخوابد. عجب بدبختی... همه بدبختی ما زیر سر این زنهاست، وقتی لخت میشوند.

آری، البته نامسلمانها برای این یک دستشویی راه حل داده ان و مثلا میروی کانادا و طرف میگوید من معمارم و باید به ازای هر فرد از اعضای خانواده یک دستشویی مطابق سلیقه او در خانه تعبیه کنم. بله، میدانیم شماها که مسلمانید دستشویی مشترک در خانه برایتان خیلی مهم است. اینجاهاست که نقش فراماسونرها و بناها مهم میشود.


________________

1- دکتر سید جواد مصطفوی، نویسنده کتاب بهشت خانواده. ولی نمیدونم چرا اسم کتاب باید اینقدر طولانی میبود: "بهشت خانواده، هماهنگی عقل و فطرت با کتاب و سنت در مسائل زوجیت"

2- پشت سرم زن جدید داییم به سان رهبران تمام مدیر میاد که مطمئن بشه رفته ام. یادم میاد اونروز چطور وقتی فقط قصد یک ساعت ماندن خانه اش رو داشتم این چطور التماس مادرم میکرد که بیشتر بماند. اگر اون روز مطمئن بود که قصدم یک شب خوابیدن خانه شون بود، قطعا اون التماس ها رو تقدیم نمیکرد.


آدامس موزی، جنگ بیولوژیکی

دنبال این آدامس موزی بودم. نگاه کردم این آدامس که همه مون نوستالژیک میدونیمش و هنوز ما دهه شصتی ها سر نوستالژیک بودنش کنارش آدامس توت فرنگی و دارچینی اش رو هم میخوریم، چقدر حواسمون پرته که این اصلا ساخت ایران هم نیست.  اول که بچه بودیم این آدامس مارک ستاره های چین روی آرم شرکتش رو نداشت. بعد که این آرم اومد آدامس دارچینی اش رو داد بیرون که بیشتر شبیه پرچم فرانسه بود! دهه شصت ما نزدیک به زمان جنگ دو کره بوده. کره جنوبی در جنگ بوده که آدامس موزیش موقع جنگ ما هی دست به دست میشده.  اصلا من نمیدونم این آدامس های کره ای، چینی و ژاپنی چطور با ارتباط فرانسه وارد کشورمون میشن؟! انگلیس که از خوده و جای خود داره...

رفتم دنبال تحقیق در مورد شباهت های عجیب غریب مافیایی که در کشور ما اعمال میشه و در کره هم هست و فقط مثلا در رسانه های ما گفته نمیشه.  دیدم گواهی رانندگی اوشین کره ای سخت شده.  الآن تو کره رسمه که میگن گواهی رانندگی مهمترین مدرک زندگیه مدرک تحصیلی بی ارزشه. خوشم میاد باز لااقل این کره ایه میاد و این حقیقت رو میگه، چه اشکالی داره، برادران کره ای به جای ما بگن! از اونها اعمال و تبیین و جهاد از اونها!

اصلا از سر همین من این پست رو نوشتم. نگاه میکنم طرف فیلم کره ای درست میکنه با روحیات من ایرانی، ولی 5% مشروب خورش رو تبلیغ میکنه و به جای اینکه پوله رو به ما بدن داده ان به این ها. و خوردن از اینها و تبیین از اینها. یک عادی سازی از سمت اینها صورت میگیره که چه اشکال داره که زنها از باسن به پایین لخت باشند و آرایش غلیظ بکنن و یک ذهن درگیر قبلا برای جوان های ما آماده میکنن که اسمش رو گذاشته ان پورن. یک ذهن درگیر جوان ناشی از انفجار پورن از پشت گوشیش.

بعد از مدتی اون جوون میاد میرسه و میگه از مضرات بیت کوین بیشتر بگو اینکه قیمت زمین ها چقدر گرون شده. جوان چند دهه قبل هم میگه من تا وقتی یادم میاد هیچ وقت پیشرفت نکردم و همیشه تو زیرزمین بودم. میگن دیگه از سال 1354 خونه های خالی تعدادشون از خانوارها بیشتر شده و حالا که میخوایم مالیات بگیریم از یک هزارم فقط میتونیم مالیات خونه خالی بگیریم!

***

یک سال دیدیم کفشدوزک هفت خال زیاد شد. یک سال دیدیم پروانه زیاد شد و امسال نگاه میکنیم مجموعه ملخ، شب پره و موش زیاد شده!

به اینها میگن جنگ بیولوژیکی؟

اهواز که رفته بودم خیلی جالب بود. این ور رود کارون با نام محله قدیمی نادری (جدیدا سلمان فارسی!) پر از سوسک و موش بود و اون طرف رود با نام کیان پارس تمیز و مرتب! میگن مسئولین، کیان پارس مینشینن! قشنگ آپارتاید رو اونجا با فاصله چند دقیقه میبینی! اصلا همه چیزش اینطرف رود و اونطرف رود داره. مثلا یک پارک داره با یک پل! اسم پلش طبیعته و اینطرف پل میشه پارک عامری و اونطرف پل میشه پارک کیان پارس! یک عالمه اسم کیوان دیدم و جالب اینکه برحسب میزان خدمت و قدرتی که خانواده شهدا در این شهر بعد از شهادت فرزندانشون داشتن شهرداری اسمشون رو نگه داشته بود.

حالا فکرش رو بکنید کل این اهواز یک ساعت دو ساعت پیاده روی میتونی دورش بگردی. ولی چون گرمه، رطوبت و حرارت داره معمولا ترجیح میدی با ماشین این طرف اونطرفش بگردی.

سفرنامه اهواز مطلب جالب زیاد داره که میخواستم تایپ کنم، فعلا حالا این رو به عنوان بخش اول داشته باشین تا بعد بقیه اش رو بگم.

زنان کلفت، مردان جنگجو

این رو جستجو کردم و نتیجه دوستان کلفت اومد! کلفت به معنای ضخیم و گردن کلفت و نه اونی که من میخوام!

بعد از یک مدتی سر هر شغلی مثل خیلی پیشقدم های دیگر در کارها از شغلم ناراضی میشم. هربار سر یک شغلی شروع میکنم و همون اول میگم که قصد موندن ندارم! در نتیجه، مثل خیلی مشاغل آمریکایی ها که فقط در صورت نیاز و برای تولید ثروت راه می افتن، وارد شغل میشم و بعد هم بدون هیچ گونه چشم داشت و مزایایی از شغل خارج میشم!

یه مدتیه، حالا رفته ام تو کار هتل. نگاه میکنم این هتله سورنائه، اون یکی سارینائه! میگم کاسه بشقاب هاشون هم مثل همه! پس، آیا مثل این شیرینی فروشی محل (قدیمی ترین شیرینی فروش شهر) هزارتوی چند شعبه مال یک خاندانه داره میگرده؟! کلا خیلی دنبال سرش نیستم البته!

پشت سیستم نشسته ام. صفحه یکی از مشتری ها جلوم بازه. نگاه میکنم خانوم مسافری هست که شغل خانه دار براش معرفی شده. انقدر در شرح وظایف شغل خانه دار هتل دقیق شده ام که تا لحظاتی فکر میکنم منظورش همون خانه داری هتله! بعد که به اعماق ذهنم مراجعه میکنم میبینم دو تعبیر متفاوت دارن این ها! یعنی شاید بیشتر تا همون دهه هفتاد که هتل ها انقدر کتابی نشده بودن خانه دار کدبانوی خانه بود که کوکب خانوم در کتاب فارسی دوم سوم دبستان تخم مرغ های زیادی داشت و غذا خوب میپخت!

اما حالا قضیه فرق میکنه. دیگه دهه شصت نوستالژی نیست و دهه هفتاد نوستالژی شده! دیگه داستان کوکب خانوم از کتاب فارسی دبستان حذف شده و به جایش خانه دار زنی است با شرح وظایف مشخص در هتل که به او حقوق میدهند!

مسافر که در هتل به عنوان مهمان شناخته میشود، تا زمان تخلیه حق مالکیت اتاق را دارد. پس از تخلیه چک اوت میشود و پس از آن اتاق در اختیار خانه دار قرار میگیرد تا کلفتی کرده و آن را تمیز و مرتب کند! در ازای این فرآیند کلفتی به این زن حقوقی داده میشود و این زن خانه دار است! گستره مفهوم خانه داری از آنچه که تا دهه فوق نوستالژیک شصت که فراتر رفت، گستره مفهوم مهمان و مسافر هم فراتر رفت. امروز البته، یک اتاق، ولو مسافر پس از یکسال آن را تخلیه کرده باشد، به همان سرعتی تمیز میشود که اتاق چند ساعته! البته، خانه داران توانایی های فوق العاده یک زن خانه دار معمولی که در خانه خودش هم کار میکند نیز باید داشته باشد. مثلا اینکه موکتهای بزرگ و سنگین را جابجا کنند و یا تخت را بلند کرده و جای بلمن را بگیرند! مفهوم مسافر هم میتواند گسترده تر باشد1! مسافر یا مهمان به حکم پولی که میدهد گاهی انگار صاحبخانه است! قوانین خودش را دارد و گویی ترک اتاق پس از چک اوت برایش معنی ندارد! این مفهوم گسترده شده و مسئول پذیرش به دنبال خانه دار که آیا شلوار لی ارزشمند مسافر بالای توالت فرنگی را در سطل زباله انداخته است و یا خیر! اگر انداخته است، بگردد پیدایش کند!

حال، فکرش رو بکنید رهبری مثل خامنه ای که متولد قرن پیش است، میگوید خانم ها باید خانه دار باشند (!) و ما در ذهنمان چه چیزی تداعی میشود! البته، الآن که جنگ هم هست. مهم نیست که باز چه تعبیری از جنگ خواهیم داشت. فقط کافی است به مفهوم خانه داری زن مراجعه کنیم و از آنطرف مرد را جنگجو بدانیم! هرچند در بخشی از غرب برعکس این عبارت تولید کننده کتابی باشد!




__________________

1- از همان لحظه چک این check in در هتل ها که ساعت 14:00 است و شما کلید اتاق خود را تحویل می گیرید تا زمان تحویل کلید و خروج که چک اوت checkout که ساعت 12:00 است شما موظف به رعایت قوانین بین المللی و ملی هتل ها هستید.