آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

درخت توت بیچاره حاشیه شهر

توت بیچاره مشهدترافیک پشت چراغ راهنمایی که اتوماتیکم نیست شهر هوشمند شهر هوشمند شهر بهشت همش الکی ‌ پلیسه واستاده زنگ می‌زنه میگه ترافیک اینجا روانه چراغو روشن کن حالا چراغ خاموش کن فیزیکی ! یه قیف درست کرده با پارکینگی که اضافه کرده جلوی پارک ملت. از سه تا جاده میان تو این خیابون و اینم خیابون کوچیک کرده. از لبه شهر باید بکوبیم هر روز بیایم وسط شهر اون لبه شهرم بوی کارخانه پشم سازی میده. بوی لاستیک سازی بوی دوم میشه. ساعت ده شب آلودگی شروع میشه تا هشت صبح دیگه آفتاب که در میاد آلودگی میره. این لبه شهر چه گناهی کرده مگه درخت نداره اونجا هم. هر بار این شهرداری رو میبینیم داره وسط شهر با شمشاد مجسمه درست کنه. یکی نیست بگه بیا درختا اینجا هم هستن آدمها پیشکش، نمی‌خواد جاده بزنی مترو بیاری که باید می‌کردی و نکردی. یه بار از وسط شهریا فحش بخوریم یه بار از کنار شهرداری بوده که این کارو باید می‌کرده بگیم تقصیر ما نیست وظیفه شهرداری بوده باید این کارو می‌کرده. میاد شهرداری غیر قانونی کنار خیابان مصالح ساختمانی می‌ریزه. بعد ما بگیم ولش کن فقط شهرداری که نبوده بقیه هم کارای غیرقانونی می‌کنن. این چیزا مال مشهده، شبیهشو تو تبریزم دیدم. ولی باز میرن مترو برای تهرانیا و افغانیای پرند درست می کنن و 3000 تا اتوبوس به ناوگان تهران اضافه می کنن، عملا تمام مردم شهرهای دیگه شهروندان درجه 2 و درجه 3 این کشورند. یه نفر تهرانی شهروند درجه یک وجود داره که خبرشو  از خارجیا میبینه و هر وقت گفتن برای خارجیا یه لنگی می رقصه و پولشم همون دلار خارجی می گیرند.

لازمه بگم که مترو پرند که با بودجه ملی درست شد واسه شهریه که موالید افغانیای فقط یک بیمارستانش نسبت به ایرانیها 80 به یک بوده. شهر پر افغانی که حتی حاضر نیستن برند ثبتنام کنن تا 4 ریال پول بدهند و اونوقت تهران برای اینا مترو میزنه که برند نیاوران، ما مشهدیا و تبریزیا و شیرازیا هی غصه بخوریم که کی خط 2 مترومون بشه 3 تا! راه بیافتم واسه روزی 250 ت برم وسط شهر از جاده ای که روزانه 45 میلیون سفر درش ثبت میشه. و خودم هر روز حداقل یک تصادف منجر به جرح ببینم...


بعدا اضافه کرد:

البته فقط اینها نیست. از بی مهری به طبیعت میشه همون وسط شهر رو هم مثال زد. مثلا تعداد درختایی که تو تصادفات تخریب میشن رو شمرد و یا آسیبی که فقط سرمای ناگهانی ناشی از بیابانی شدن منطقه بهشون میزنه. در اوج گرمای تابستان بهش میگن گرمای بیسابقه در کل دنیا، و در اوج سرما که کلش میشه بیابانی شدن منطقه.

این بیابانی شدن منطقه، چون از سمت دانشگاه هم هست و به اصطلاح ماهی از سر میگنده منجر به کاهش جمعیت پسران جوان نسبت به دختران جوان شده. تو خیابون وسط شهر یک پسر حسابی خورده و کت شلواری روشن میبینی که قشنگ معلومه فقط باید تیپ میزده. از کنارش یک اتوبوس دختر میبینی رد میشه. دست و سر و رو بر سفید و دیگه نه هفت قلم آرایش کرده، بلکه 100 قلم آرایش کرده.

به دانشگاه میگی مشکل جا و مکان داریم. میگه بله، از بتن ریزی روی همین درختان کنار واحد اداری بخش مرکزی شروع میکنیم به مولد سازی و جا باز کردن. در نتیجه تعداد بیشتری اصله درخت اول آسیب دیده مکانیزه بتن ریزی شده تحویلت میدن و بعد هم نمیفهمی کی روشون ساختمون و دفتر اداری شد. در این جابجایی ها هم یک چند لوازم آرایش بی صاحاب پیدا میشه که هر کدوم مثل صفحه پیانو صد قلم رنگ و مواد روشون جمع شده.

نتیجه میگیری آنچه که بهش میگن بی مهری به زن و فرزند، قبلش از طبیعت شروع شده. بی مهری به طبیعت شده که بعد به زن و بچه رسیده. موالید کم شده و اصلا مردان بشدت مصرف گرا که نمیدونی پول کت و شلوارشون از کجا جور شده سمت زن نمیرن که چه برسه به اینکه بخوان زن بگیرند و مسئولیت زن و زندگی به عهده بگیرن

زندگی در شاهنامه

بعد از سالها در ارگ تاریخی شهر زندگی کردن آدم احساس تعلق به اونجا میکنه، خصوصا که همه امکانات شهری اونجا متمرکز شده باشن. بچه ای که زیر درختهای آلبالو گیلاس وسط شهر بزرگ شده و سالنامه های قدیم شهر عکس های تاریخی محل و منطقه زندگی او رو نشون میده، حالا میره محله ای که از هویت شهری دوره و بلکه با شهر محل زندگیش یک بیست سی سالی فاصله داره؛ از ایستگاه آتش نشانی پشت خانه خبری نیست، مترو نداره، بیمارستان نداره. بدتر از آن یک درمانگاه با 40 دقیقه بیشتر پیاده روی فاصله داره که چون بیشتر شبیه طبقه بالای داروخانه است، به نظر حتی دستشویی هم نداره. همون درمانگاه یک داروخانه نزدیکش داره که انگار فقط ظاهرشه و از درون در حال ساخت و بازسازیه. محل زندگی ما با نزدیکترین مرکز خرید با ماشین یک ساعت راه فاصله داره، و مرکز آموزشی اون اطراف نیست. کلا هیچ شاخص برجسته ای منطقه اش نداره. از سمت بزرگراه یک پارک علم و فناوری داره که اونهم تازه ما باید تعریفش رو بکنیم، وگرنه با شرکت های مستقر توش که تعریف نداره! انگار شرکت های مستقر در پارک عملا مستقر نیستند. منطقه ما فقط یک اسم شاهنامه یدک میکشه که اون اسم هم با هویت تاریخیش برای یک بچه فاصله داره. به یک بچه هفت هشت ساله آخر چطوری طهمورث و دیوسواری او رو نشون بدیم؟! اونکه همش یا تا دیروز داشته ماشین میکشیده، یا گلو بلبل.

دیروز میدان هفت خان یک خانه ای در حال سوختن بود. تا چهل دقیقه پیاده روی بعدش همه مریض شده بودن و حال همه بد شده بود. فقط دود سیاه غلیظش حکایت از حالش داشت. دیگه نمیدونم چطوری مساله حل شد و اصلا آیا خودش خاموش شد و یا ماشین آتش نشانی حضور پیدا کرد که خاموشش کنه. از جای بیمارستان رضوی که رد میشی دیگه دار و درخت خالی میشه. یک بزرگراهه که اسم قدیمش میشه بزرگراه آسیایی و اسم جدیدش پیامبر اعظم. حالا این بزرگراه چطوریه؟ نگاه میکنی مثلا فروشگاه و کارخانه پوشاک البسکو، چسبیده به کارخانه سیمان! کارخانه سیمانی که تا دیروز نبود سیمان به درختان اطرافش میزنه و انگار عصبانیه، از اینکه کنار کارخانه البسکو ساکنه. این رو که میبینی میگی اینکه نسبت به محل زندگی من وسط شهر محسوب میشه، حالا حالاها باید صبر کنم تا یکی چند تا کارخانه سیمان محل زندگیم بچسبند و عصبانی بشند و بعدش اگر دلشون خواست برن.

با این حساب که یک کارخانه سیمان اجازه داره کنار یک کارخانه پوشاک عصبانی باشه، پس از سمت جاده آسیایی (جاده سنتو) که نمیشه به بهبود منطقه امیدی داشت. میگی شاهنامه زندگی میکنم. خوبه میشه از تاریخ و هویت فردوسی بهره برد و از منطقه تعریف کرد، ولی این همه ماجرا نیست. چون نگاه میکنی کسانی قبل از تو شاهنامه خوانی داشته ان و سعی در هویت بخشی به منطقه داشته ان که انگار در منطقه زندگی نمیکرده ان. یک دوردوری با دوستانشان داشته ان و اون لا لوها یک اشاره ای هم به شاهنامه فردوسی داشته ان و اون هم با چه شال و کپالی. بهترینش مثلا عکس پوستری از مثلا زادروز شاهنامه فردوسی رو تصویر کرده وسط خیابون، شاید یکی از خیابونهای تهران و به خیابان جای خونه تو نمیخوره! اصلا این بیلبورد به تهران میخوره و نه مشهد. سالنامه زیر دست امروز من تصاویر قدیمی از تهران کهن رو تصویر کرده ان. تلویزیون شهردار تهران رو به عنوان نماینده ابر شهری میاره که تعداد متروهای ملحق کننده شهرک های مختلفش رو بشمره و بگه که تا حالا چند خط جدید مترو اضافه کرده. امکانات مال اونجاست. پولهای عجیب که تزریق میشه اونجا میره و هر وقت لازم شد شورشی بشه از اونجا شروع میشه. کمترین نیاز به رای دادن موقع انتخابات هم اینها دارن، چون پول از نه تهران، بلکه از خارج براشون تزریق میشه.

یک شهرداری منطقه منفصل دوازده داره منطقه که انگار بهش گفته ان دست نگه دار و هیچ کار نکن. من اصلا در مورد خرابکاریهاش حرف نمیزنم. اون خرابکاریهای چند همتیش به پای خودش. عکس داریم ازش که حتی تو حیاطش هم یک شاخه خشکیده ای برگ نیست. اون وقت این شده شهرداری. اصلا، از وقتی این اومده منطقه دیگه برف هم نداره. اون وسط شهری که ما ازش بد میگفتیم شده گلستان نسبت به اینجا! میریم شهر میگیم عجب هوایی! عجب دار و درختی و عجب باد و بارونی. وسط شهری که الآن گرمایش تحمل درختان آلبالو و گیلاس رو نداره، برای ما خنک و یخچالی محسوب میشه. موندیم حیرون و ویرون. هر شب خواب میبینیم ارگ تاریخی مشهد زندگی میکنیم. خیابان کنار هتل های تاریخیش میشن برامون حیاط بازی و حالا این کنار شهر موندیم.

اتاق بازرگانی و مهسا

دیروز همینطوری یهویی افتادم وسط دولتی های جای اتاق بازرگانی. سر صبحی مقدم ورود دعوت شده ها به جلسه بود و یک یگان ویژه هم اسلحه به دست، انگار بخواد از پولی و یا شخص مهمی حفاظت کنه براشون ایستاده بود. جلوی در زیاد شلوغ نبود و یگان ویژه لباس سبزی پوشیده بود. من افتادم وسطشون، طوریکه فکر کردن من هم میتونم یکی از حضار باشم. در پی این تفکرات مردی که سبیل چخماقی یادآور مجاهدین خلق دوران انقلاب1 زده بود از پوشش من بسیاااار ناخرسند شد. اون داشت ماشینش رو قفل میکرد و معلوم بود یکی از حضاره که درباره پوشش زنان نظر خاصی داره. من از اون ور خیابان آمده بودم و از سمت در ورودی اینها میخواستم برم اونطرف، ولی این فکر کرده بود الآن میرم وارد جلسه میزبانان میشم. یک چرخی زدم و نگاه کردم جای در ورودی، بالای اون پله ها زنی ایستاده. زنی با روسری مشکی شل و کت سفید و شلوار سیاه برای استقبال از میهمانان جای در ورودی ایستاده بود. نگاه کردم فکر کنم فقط همین یک زن بود که یک مقدار درشت هیکل بود و خلاصه برام جا افتاد که اگر زن بودم باید مثل اون لباس میپوشیدم راحت و شل و ول رنگ کرده و البته گرون، وگرنه کراهت داشت، در حد اخراج پس از مدتی حضور.

واقعا چقدر این مملکت و حکومت داره از اسلام فاصله میگیره. انقدر این مرد به پوشش من بد نگاه کرده بود که حتی بعدش رفتم پرسیدم که پوششم اگر ایرادی داشته عوضش کنم. برام جالب بود که با این مانتویی که پوشیده بودم مشکل پوشش حضور در اتاق بازرگانی را پیدا کرده بودم گویا بازرگانان باید لباساشون غربی باشه  لباسی باشه که اینترنشنال تعریف کرده.

حالا اتاق بازرگانی کجاست؟ جایی هست که مثلا اگر میخوای لباس ورزشی منسوجات نفتی وارد کنی باید اول بیای اینجا. ماها هم که لباس بافته شده از پشم گوسفندان داخلی رو نمیپوشیم، پس اتاق بازرگانی و واردات خیلی در امور مملکتی دخالت داره.

بعدازظهری شبکه خبر داشت این نماینده یکی از احزاب رو نشون میداد. او مردی بود که کلا یک لاخ مو هم نداشت و تمام دندونهای آسیابش هم ریخته بود. میگفتی قشنگ رنج کشیده است. این مرد رنج کشیده در مورد مهسا گفت و گفت که خیلی مساله رو باز نکردین. جریان رو برای مردم خوب توضیح ندادین و از این حرفا! منکه درست نفهمیدم تو این مملکتی که 70% دلیل مرگ و میرهایش اشتباه پزشکی تو بیمارستانه، چطوری میخواد علت مرگ مهسا و ماجرایش رو توضیح بده.

فقط یک چیزی در کل برداشت میشه و اون هم اینه که انگار اینها دارن میگن مردم ما خیلی جاها رو فتح کرده ایم و گرفته ایم، فقط اگر اجازه بدین لخت و عور بیاییم با کمک جمعیت چند صد میلیونی طرفداری پولهای واریزی به حساب تتلو بر شما حکومت رو کامل کنیم!

اون روز اون شیرینی فروشه داشت همین رو میگفت دیگه. گفت عبدالحمید2 رو میشناسی؟ ما هم که کلا هیــــــــــــچ کس رو نمیشناسیم. گفت این تو اهواز طوری زندگی میکنه که جمعیت زیادی فقط بادیگاردشه.

ماها که نه اینکه دکتر نشدیم، بلکه دکتر و مهندس شدیم، ولی جایی تو این مملکت نگرفتیم. فقط نگاه میکنیم یکی پس از دیگری بازارها و مقاصد بازرگانی مملکتی رو این طرفداران پول دوست مهسا چطور فتح میکنندو نشستیم نگاهشون میکنیم. و اگر نگاه نکنیم چه کنیم؟ آیا مثلا درسته وقتی دست به هر کاری بزنی بگی اگر این کار رو نکرده بودم بهتر بود؟ آیا وضع مملکت انقدر خوب شده که من تولیدی بزنم و بدونم که چون نیازه پس فروش میره؟ نه. تولید که وضعش خوب نیست، به هیچ وجه. بورس که سال 99 سکه سکه حق مردم رو خورد هنوز داره یک آب رویش میخوره. کسانی که از آن زمان در این بورس خراب شده سرمایه گذاری کرده ان هنوز در ضرر هستن. در ضرری که اگر پولشون رو میگذاشتن تو تورم سودش بیشتر بود! دولت به وعده اش در این زمینه عمل نکرده و هر روز یکی رو پهن میکنه و جای دیگه جمع میکنه.

دوم اینکه من میخوام نماینده مجلس بشم، مدرکش هم دارم. آیا مثلا برای همین انتخابات مجلس 1402 ثبت نام کنم؟ کسی اصلا من رو میشناسه که بهم رای بده؟ نه. تبلیغات یک کتاب داستان کودک برام کلی هزینه داره، چه برسه به اینکه بخوام تبلیغ نماینده مجلس رو بکنم.

اصلا، این مجلسی که شفافیتش برای ما داستانی شد، شفاف شده؟ مجلسی که فقط در ورودیش یک امضا میگیره که آیا شما شفاف میکنی؟ اون هم امضا میکنه و میگه بله! شفافش کردم. اصلا هم مهم نیست تا قبل از این منابع کسب درآمدش چی بوده، حالا که میخواد حقوق چند صد میلیونی نمایندگی مجلس رو بگیره میگه شفاف شدم. اون روز، هنوز یک صفر جلوی پولها نیومده بود. اون روز این نماینده مجلس اومد گفت حقوق 50 میلیونی برای ما کمه، چون هر روز میخوایم با هواپیما برگردیم شهرمون، خرجمون زیآآآآآآآآده.

همین مجلسی ها به عنوان وکلا و نمایندگان مجلس هیـــــــــــــــــــــــچ شفاف نیستن و من فقط نشستم نگاهشون میکنم. حقوق نماینده ولی فقیه دقیق مشخص نیست. حقوق استاد دانشگاه دقیق مشخص نیست. این شرکتی های به اصطلاح دانش بنیان دقیق مشخص نیستن. این دانشگاه با اونهمه وسعت زمین هایش و زمین خواری هایش حامی نیست. اصلا برای چی باید تافته جدا بافته باشه. این تافتگی و جدابافتگی چرا باید برای جایی به اسم دانشگاه فرهنگیان روز به روز پر قوت تر اجرا بشه؟ الآن همین اتاق بازرگانی رو فرض کنید. من باز باید بگم باز خوبه که این اتاق وسط اون چند تا کنسولگری خارجی جایی هست که از روبروی درش رد شدم. نگاه میکنی این دانشگاه فردوسی کران تا کران زمین خالی. کنارش یک مجموعه زمین رو با اسم اولیه زمین های کوکا و بعدش با اسم های شهدا به نام کارخانه نوآوری خوردن. بعدش ما اصلا نمیدونیم چرا این همه فضا عاطل و باطله و ما باید برای چهار تا درخت بریم کنار شهرک صنعتی به اسم ویلانشین، همه هم بهمون بد وبیراه بگن. مساله گرانی مسکن رو حل نکردن. به ما بی احترامی میکنن و میکردن. ما از حق ازدواجمون بگذریم، مثل بقیه حقوقمون که گذشته ایم و نشسته ایم کنار. حرف نزده باهامون در میوفتن، بخوایم حرفی بزنیم معلوم نیست میخوان چی کار کنن.





__________________________

1- سازمان مجاهدین خلق به سرکردگی مسعود رجوی بعد از کشتن مردم و همراهی با صدام در زمان پیروزی انقلاب اسلامی ادعا کرد که تلاش‌های آنها نقش بزرگی در سرنگونی رژیم پهلوی داشته است.

2- گوگل میزنی میگه عبدالحمید از قدیمی ترین بازارهای اهوازه که به دوره قاجار برمیگرده، ولی ظاهرا الآن یک فرد هست با نام عبدلحمید خودش رو فراحکومتی  داره معرفی میکنه.

از جنس خودم

نصفه شبه و وسط مجتمع منسوب به قضات هستم. منسوب به قضاتی که امروز جاشون اینجا خالیه چون با تلاش زیاد شهرداری مشهد انواعی از پولدارهای حروم خور قطعات مجتمع رو گرفتند.  مجتمع با آبهای تقسیم شده یک روز درمیان و اون هم فقط ساعات خاصی از روز شارژ میشه. تعداد زیاد پلاک های مجتمع و تعداد زیاد پلاک های خانه های اطراف سبب شده شهرداری مشهد این نقطه را به عنوان بخشی از شهر مشهد بپذیره! ساعت یک و نیم نیمه شبه و آهنگ شیطانی همسایه روبرویی قطع نمیشه. کسی هم حق اعتراض نداره، چون بقدری پولداره که اگر همه درختان اطراف خشک بشن این درختهایش آب دارن که بخورن. ضمنا اگر بگیم که سرصدا رو لطفا خاموش کنید مطمئنا این هست که قبلا گفته کسانی که توان پرداخت حق شارژ بیشتر ندارن لطفا جمع کنند که بروند! از مسجد و حسینیه نزدیک اینجا بگم که خیلی طرفدار نداره، مخصوصا که باغسرا نشده و جنبه اقتصادی ظاهرا تویش دیده نمیشه.

دیشب یکی روز دوم محرم روضه گذاشته بود و ساعتهای یازده تعطیل کرد. حالا این گذاشته اول خوب همه جا ساکت بشه و همه بخوابن بعد آهنگهایش رو بکوبونه. فاصله طبقاتیه دیگه

من مادربزرگم بین خدمه بیمارستان خودش رو جا کرد. رفت و بازنشستگیش رو اول انقلاب گرفت. ظرف مدت کوتاهی (حدود دو دهه) همراه سایر خانه های اطراف تو پادادشهر اهواز برایش خانه ساختند. مادربزرگم شد همسایه کلی کادر درمان. او و دخترش در تمام این مدت که محله کاملا متصل به شهر نشده بود (با اینکه وسط شهر محسوب میشد) بین این همسایه ها فاخر زندگی کرد؛ یک زندگی معمولی!

داشتم فکر میکردم شاید خیلی ها مرکبشون طوری ویژه است که باهاش بتونن چشم ملت رو پر کنند؛ یکی مثلا تمام نقاشیهایش با نرم افزار خاص طور خاص میشه و فقط همینکه بدونه فلانی گفته پول به چی میده کافیه!

بعد اونوقت من یک چیزی هستم ادامه نسل قبلی. نرم افزار خاص جدید ندارم و کارهام بدویه شاید.

اونوقت که چشم سبز و آبی نیز ندارم و در نتیجه از دستشویی های پارک استفاده میکنم.

اونجا روی در و دیوار شماره موبایل پسر نوشته و میگم مگر اینها سبکشون عوض نشده؟! الان نسل عوض شده و ملت حتی نمیدونم بعد پریمیر از چی استفاده می‌کنند

من ادامه نسل قبلی.هنوز درگیر واردات آلیاژ تحریم شده طلا از سمت آمریکا هستم و هنوز اخبار درباره خوبی های انرژی هسته ای میخونم. کتابهای نسل قبل رو مطالعه میکنم و تطبیق میدم به امروز. هنوز میخونم بازرگان دیروز چه گفت و کتاب بنام ابوالحسن بنی صدر بدون عنوان سیدی درباره اقتصاد چه بود.

هنری در حد آماتور دارم و در این حد که فکر میکنم نشون میدم هستم. دوستانم اغلب بطرز عجیبی اخیرا از آدمهای کامل بسمت نقص عضو شده ها رفته اند و شماره تلفن بعد از دستشویی پارک تو قسمت پیامها تقدیمم میشه

بعد از مطالعاتم از آلودگی هوا و آلودگی صوتی و انواع دیگر آن اینجا می‌نویسم.

می‌نویسم که پشتوانه ام هنر انسانهای نخستین قلم و خودکار و نرم افزارهای نخستین کامپیوتری بوده و حالا طوفان و گردوغبار از سمت شمال غرب کل خراسان رضوی رو درگیر کرده.1  در میان تمام آلودگی ها این یکی نوآوری بکری بوده که فقط مال نسل انسانهای نخستین به بعده. اسم نرم افزارشون رو نمیدونم چی هست. آیا در حد پریمیره و یا از این جدیدهاست؟نرم افزار تولید بیابان از سمت ترکمنستان رو میگم. چون آخر منکه نتونستم با استعدادی کسی رو جذب کنم اینها بلکه بتونم با این نرم افزارهای فوق پیشرفته مردم رو جذب کنم. اون یکی بگه رنگ من رو ببین و این یکی بگه طوفان و گردوخاک من رو ببین. عجیب همه هم ایرانی هستند. دلیلم برای تشخیص اینه که در ایران و برای ایرانی تولید میشن. اسم سایت بخصوص رو نمی‌خوام بیارم ولی برام عجیبه. عجیبتر برام اون تعجبه که شماره گذاشته مایلم بیشتر باهات آشنا بشم و اسمم هم تعجبه!

نگاه میکنم برای جذب نظر مردم بعنوان نسل بعد از پدرم با رقیبان خیلی فاصله دارم و در عوض من اینجا روی زمین هنر آشنایی مدرن تری با نسل مبتکر در حد از روی دیوارنویسی به روی پیام وبلاگ ندارم! البته واقعا جایش بود یک کم از خودش بیشتر هنر نشون میداد. این معتادان دستشویی نویس پارک خیلی بیشتر از اینها که تو پیام وبلاگ طرح دوستی میگذارند هنر شکوفا شده دارن؛ قشنگ ضرب المثل می‌نویسند و آدم رو بتعجب وامی‌دارند

اما این مدل دوستان حتی همینقدر هم از خودشون ذوق و جنبه نشون نمیدن. ببین باکی شدیم هشتاد میلیون جمعیت


__________________

1- برای اولین بار مشهد طوفان مشابه اهواز و سیستان و بلوچستان را از تاریخ 26تیر 1402 تجربه کرد. با اینکه سرعت باد چیزی فقط حدود 14 کیلومتر در ساعت بود، کل فضای خراسان رضوی رو خاکی مثل مه پر کرده بود. خیلی ها آن روز از خانه بیرون نرفتند. همه در سطح شهر درباره آن حرف میزدند. این باد از سمت شمال غرب خراسان و شاید از سمت بیابان های ترکمنستان آمده بود!

یا زهرا

حضرت زهرا (سلام الله علیها) با پنهان کردن قبرشان امید شیعیانشان پس از خود به ویژه زنان شدند.

گاهی ما شیعه ها میخوایم لعنت بفرستیم. قبل از اون، در آموزه های اسلامی، ما رو از این کار نهی کرده ان، ولی یک جا حسابی لعنت میکنیم و اون هم در زیارت عاشوراست. آن هم پس از کلی آموزه های معرفت شناسی هست. تا زمانی که ندانی نباید حتی موجودی را لعنت کنی.

طرف در اومده، لباس روحانیت برتن کرده و به راحتی به خودش اجازه میده که حرف از فیزیک معصومین و... بزنه. چه کسی این اجازه رو میده که در بیان تجاوزگونه عمل کند؟

این بیان نادرست و هتاکانه که هنگام بیان دین و اندیشه اسلامی به ما داده میشه، تا جایی که من یادم هست بسیااااار نهادینه شده در اطراف ما. خیلی هم دور نیست. نگاه میکنی طرف نماز میخونه و اصلا می آید به تو نماز خواندن و روزه گرفتن یاد میده. اصلا میشه دبیر دبیرستان، ولی معرفت لازم برای بیان احکام اسلامی رو هم پیدا نکرده.

طرف میاد میشه دبیر دبیرستان. با چه سطحی؟ سطح بالای مطالعه دروس حوزوی. هیچ رنگی بالاتر از سیاهی نیست. قشنگ میاد و اونجایی مینشینه که بچه های سران و مسئولین هم می نشینن. اونجا براشون توضییح میده که ما دو تا دوربین به اسم چشم داریم و حضرت زهرا بچه اش از رانش در آمد و این شد سبب پاکی او!

یادمه سر کلاس اینها رو گفت و هیچ کدوممون هم هیچ نگفتیم. گفتیم درس میخونیم که مدرک بگیریم. چی کار داریم که چه کسی برای بیان دین و اندیشه جلومون گذاشته ان، اما امروز برای من فرق داره. هرجا هر کس اینطوری حرف زد، هم خودم دوست دارم از صفحه روزگار محوش کنم و هم دوست دارم که بیان کنم نه، اینطوری انقدر جریان ائمه مسخره نبوده که تو بنای تجاوز به شیعیان اون رو در بیانت بگذاری.

شیعه امام علی در بیان تجاوز نمیکنه، حتی در بیان احکام اسلامی. تا اونجا که من میدونم قرآن روشن کننده و مبین امر اسلام هست و ائمه از آن جدا نیستند. در قرآن یک جا آمده که دعای ائمه را دست کم نگیرید و این دعا خاص هست. در جای دیگری آمده که همان خداوند، و فرشتگان بر پیامبر و اهل بیت او صلوات میفرستند و شما هم صلوات بفرستید.

به طور ویژه از آیت الله بهجت که کرامات خاصی هم داشتند وقتی پرسیدن که چه کنیم که برتری بیابیم، به جز نماز اول وقت و ذکر چیز دیگری نگفتن.

ذکر برتری به جز صلوات (اللهم صل علی محمد و آل محمد) هم شاید پیدا نشده باشد. واقعا فرشتگانی هستند که صف در صف مشغوول فرستادن صلوات بر پیامبر و اهل بیت ایشان هستن. ذکر روز جمعه ما شیعیان همین صلوات هست. به ما توصیه شده به هنگام مشکلات و هر وقت صلوات بفرستیم و زیاد هم صلوات بفرستیم. چرا تا زمانیکه همین یک صلوات فیزیکی ترین کاریست که بارها و بارها در دنیا و دو عالم، توسط برترین موجودات و مخلوقات او رخ میدهد، ما نیاز پیدا کنیم که نظر  درباره جسم و فیزیک معصومین،  بیان کنیم؟

هرگز چنین نیست. این نوع بیان هتاکانه است. این نوع بیان، صهیونیستی است و هرجا بیان شد، بدانید تحریف هست و از جمله پست ترین کارهاست.

فلسفه اصلی مخفی بودن قبر حضرت زهرا(س) مربوط می شود به وقایع و جسارت هایی که از طرف خلفای وقت و اطرافیان خلفا، به آن بزرگوار وارد شده بود. امروز هم این جسارت و بلکه اهانت در زندگی روزمره بارها و بارهاست که دیده میشود، پس دلیلی بر پیدا شدن مقبره ایشان نمیماند. حتی زمانی وهابی ها گفتن که این قبر پیدا شده، و ما شیعیان آن را رد کرده ایم. از علل مخفی بودن قبر بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، عداوت و دشمنی حکام با اهل بیت هست. این عداوت رو من در مدرسه با نام مزین به امام حسین علیه السلام دیدم. الآن هم میبینم طرف با لباس روحانیت از خودش عکس گرفته و از این مبطلات میگه. نه، هر طور نگاه کنی، عداوت با ما شیعیان هم داره.

حکمت خداست که ما زنان شیعه یک حضرت زهرایی داریم که هنگام هتاکی و ظلم خاصی که بهمون میشه با گفتن «یا زهرا» به او متوسل میشیم و همین این ما رو بس هست. اگرچه، اگر دعای امام زمان نبود، ماها بارها توسط موجوداتی بدتر از حیوانات به اسم انسان خورده میشدیم.